نگاهی به «پرچم در اهتزاز» که روایت محرم کرونایی در مسجد ارک تهران است
تماشای زندگی زنانه هیاتها
خدایش بیامرزد آقای لایموت، معلم پرورشی سال اول راهنماییام را که با آن خط خوشش در اولین جلسه کلاس بعد از آنکه خودش را معرفی کرد، روی تختهسیاه با گچ سفید نوشت «انسان» و توضیح داد که کلمه انسان از ریشه اُنس است و انسان را به خاطر میل شدیدی که به انس گرفتن با همنوعش دارد، انسان گفتهاند و شاید آن خدابیامرز با علم به اینکه حرفش تا خیلی سال بعد در گوش دانشآموز میماند، خواست تیری در ذهن ما خاک کند که به وقتش به کارمان بیاید و متوجه شویم انس را و مودت، محبت، همنشینی و لذتی که بشر از مراسمهای دورهمی میبرد را.
خدا ببرد و نیاورد آن روزها را که دولت وقت، نسخه مقابله با این وحشی دستساز را در تعطیلی هیات، مسجد و محافل مذهبی پیچید و در غیرقابل تصورترین پرده این نمایش، به ساعت نکشید که هیاتهای هفتگی به محاق رفت. یادش بخیر نباشد مخفیانه هیات گرفتنها و مسجد رفتنهایمان. از این مقدمه تقریبا طولانی که بگذریم، دوم مرداد 1402، ششم محرم 1445 بود که خیلی اتفاقی تهران بودم و در مجازستان، خبر معرفی «پرچم در اهتزاز» خانم سمیه جمالی که «روایت محرم کرونایی در مسجد ارک تهران» بود را دیدم. ساعتش به فراغتم میخورد و به شرط دریافت باامضای کتاب از نویسنده، کج کردم سمت سرای اهل قلم که در برنامه معرفی که از قضا شبکه اینترنتی کتاب تیوی در حال پخش زنده آن بود، شرکت کنم.
وقتی رسیدم که سخنران داشت راجع به فرق هیات و موکب حرف میزد و نکته نغزی گفت؛ اینکه در هیات، محور و مخاطب، آنهاییاند که داخل حسینیه و تکیهمان جمع شدهاند،نشان به آن شان که وقت توزیع نذری، حواسمان هست که در را ببندیم و به قاعده «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است» اول غذا را به بچه هیاتیهای خودمان بدهیم و اگر اضافه ماند در خدمت عبوریها باشیم. این قاعده در موکب برعکس است و همهچیز و هرچیز مال رهگذران است و ریز و درشت و بالا و پایین هم ندارد. هرکس هرچه که دارد، روی طبقی از اخلاص میگذارد سر راه و منت کسی را دارد که از ماحضر او بردارد... .
جلسه وزینی بود و سخنران از دقت زنانه نویسنده در فقره هیاتداری «حاج منصور» میگفت و اینکه جای روایتهایی از این دست، چقدر تا الان خالی مانده است و به هر رو، جلسه تمام شد و کتابم را با امضای نویسنده که مثل همه و به نشانه عزا سرتا پا مشکیپوش بود، گرفتم و در دم، مقدمهاش را خواندم. چنان جذاب بود که بهرغم همراه داشتن کتابی دیگر، آن شب در مسیر پرواز تهران تا تبریز را در خدمت «پرچم در اهتزاز» و چینش زیبای روایت دهه اول محرم سال 99، سده گذشته توسط سمیه جمالی بودم:
اول اینکه کتاب روان و سهل و ممتنع است و به دور از نگاه و اعلام رسمی، روایتی است کاملا شخصی و زنانه از سلوکی که در بخش زنانه هیات حاجمنصور بهوجود آمده و سالهاست ادامه دارد. اضافه شدن موضوع کرونا و نگاه مقایسهای حسرتبار نویسنده به سالهایی که بلای کرونا نبود و چه راحت و سبکبال، دهه را در ارک گریه میکردند، به جذابیت کلمات و روایات افزوده است.
دوم اینکه خواننده با خواندن این کتاب، این بخت را مییابد که با یک هیاتی حرفهای حاجمنصورشناس، زیر و بم جلسات، عادات، تکیهکلامها، حساسیتها و حتی حسرتهای «روضهخوان اول» پایتخت را ببیند و نظم و نسق هیاتداری کاملا منظم و مؤدبانه و البته در چهارچوب خادمان را به تماشا بنشیند.
سوم اینکه در جامعهای بهشدت مردانه که خانمها به شرط «هرچه نزدیکتر شدن به خوی و خصال اجتماعی مردان» میتوانند حرف برای گفتن داشته باشند، زنی از جمع برخاسته و از ورای پردهای کاملا محجوب، قابی باز کرده برای تماشای زندگی زنانه هیاتها. از سختی همراه بردن کودکان و «بار انداختن» گفته و از تدابیر ظریف و مادرانهای که بشود بچهها را چند ساعت در هیات و البته با چاشنی لذت نگه داشت، طوری که طفل از بودن در آن جمع آزار نبیند و شوق آمدن دوباره به آنجا را داشته باشد.
چهارم اینکه راست و حسینیاش این است که من یکی فکر نمیکردم زیر عَلَم بخش زنانه هیات «حسین جان» حاجمنصور، آدمهای تهرانی که دچار زندگی آپارتمانی، حتی همسایه دیوار به دیوارشان را نمیشناسند، همدیگر را به اسم و رسم و نسبتهای فامیلی بشناسند و پیجوی حال هم باشند. آدمهایی که سال به سال و فقط و فقط در حسینیه ارک هم را دیدهاند.
پنجم اینکه صراحت لهجه سمیه جمالی که جانماز آب نمیکشد و در عین حالی که میگوید مقید سفت و سختی نیست اما جرأت دارد و هیات رفتن دهه اول محرم کرونایی را تعطیل نکرده، ستودنی است. خاصه اگر یادمان بیاید که در دهه اول محرم 99، کمر حسینچیها (ما ترکها به هیاتیجماعت میگوییم «حسینچی») زیر بمباران تهدید رسانهها خم شده بود که هی از چپ و راست مذمت میشنیدند که رفتن زیر سقف و درست کردن اجتماع، یعنی دمیدن در آتش کرونا! و تحسین وقتی مضاعف میشود که نویسنده، بچههایش را بهرغم آن فضای دهشتناک، همراه کرده و با شوق کعبه، از سرزنشهای خار مغیلان در بیابان غم نخورده است.
«پرچم در اهتزاز» را موسسه سلوک با همکاری انتشارات سوره مهر منتشر کرده و نسخهای که من هدیه گرفتم، از 1250تای چاپ دوم کتاب بود.
حسین شرفخانلو - نویسنده
وقتی رسیدم که سخنران داشت راجع به فرق هیات و موکب حرف میزد و نکته نغزی گفت؛ اینکه در هیات، محور و مخاطب، آنهاییاند که داخل حسینیه و تکیهمان جمع شدهاند،نشان به آن شان که وقت توزیع نذری، حواسمان هست که در را ببندیم و به قاعده «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است» اول غذا را به بچه هیاتیهای خودمان بدهیم و اگر اضافه ماند در خدمت عبوریها باشیم. این قاعده در موکب برعکس است و همهچیز و هرچیز مال رهگذران است و ریز و درشت و بالا و پایین هم ندارد. هرکس هرچه که دارد، روی طبقی از اخلاص میگذارد سر راه و منت کسی را دارد که از ماحضر او بردارد... .
جلسه وزینی بود و سخنران از دقت زنانه نویسنده در فقره هیاتداری «حاج منصور» میگفت و اینکه جای روایتهایی از این دست، چقدر تا الان خالی مانده است و به هر رو، جلسه تمام شد و کتابم را با امضای نویسنده که مثل همه و به نشانه عزا سرتا پا مشکیپوش بود، گرفتم و در دم، مقدمهاش را خواندم. چنان جذاب بود که بهرغم همراه داشتن کتابی دیگر، آن شب در مسیر پرواز تهران تا تبریز را در خدمت «پرچم در اهتزاز» و چینش زیبای روایت دهه اول محرم سال 99، سده گذشته توسط سمیه جمالی بودم:
اول اینکه کتاب روان و سهل و ممتنع است و به دور از نگاه و اعلام رسمی، روایتی است کاملا شخصی و زنانه از سلوکی که در بخش زنانه هیات حاجمنصور بهوجود آمده و سالهاست ادامه دارد. اضافه شدن موضوع کرونا و نگاه مقایسهای حسرتبار نویسنده به سالهایی که بلای کرونا نبود و چه راحت و سبکبال، دهه را در ارک گریه میکردند، به جذابیت کلمات و روایات افزوده است.
دوم اینکه خواننده با خواندن این کتاب، این بخت را مییابد که با یک هیاتی حرفهای حاجمنصورشناس، زیر و بم جلسات، عادات، تکیهکلامها، حساسیتها و حتی حسرتهای «روضهخوان اول» پایتخت را ببیند و نظم و نسق هیاتداری کاملا منظم و مؤدبانه و البته در چهارچوب خادمان را به تماشا بنشیند.
سوم اینکه در جامعهای بهشدت مردانه که خانمها به شرط «هرچه نزدیکتر شدن به خوی و خصال اجتماعی مردان» میتوانند حرف برای گفتن داشته باشند، زنی از جمع برخاسته و از ورای پردهای کاملا محجوب، قابی باز کرده برای تماشای زندگی زنانه هیاتها. از سختی همراه بردن کودکان و «بار انداختن» گفته و از تدابیر ظریف و مادرانهای که بشود بچهها را چند ساعت در هیات و البته با چاشنی لذت نگه داشت، طوری که طفل از بودن در آن جمع آزار نبیند و شوق آمدن دوباره به آنجا را داشته باشد.
چهارم اینکه راست و حسینیاش این است که من یکی فکر نمیکردم زیر عَلَم بخش زنانه هیات «حسین جان» حاجمنصور، آدمهای تهرانی که دچار زندگی آپارتمانی، حتی همسایه دیوار به دیوارشان را نمیشناسند، همدیگر را به اسم و رسم و نسبتهای فامیلی بشناسند و پیجوی حال هم باشند. آدمهایی که سال به سال و فقط و فقط در حسینیه ارک هم را دیدهاند.
پنجم اینکه صراحت لهجه سمیه جمالی که جانماز آب نمیکشد و در عین حالی که میگوید مقید سفت و سختی نیست اما جرأت دارد و هیات رفتن دهه اول محرم کرونایی را تعطیل نکرده، ستودنی است. خاصه اگر یادمان بیاید که در دهه اول محرم 99، کمر حسینچیها (ما ترکها به هیاتیجماعت میگوییم «حسینچی») زیر بمباران تهدید رسانهها خم شده بود که هی از چپ و راست مذمت میشنیدند که رفتن زیر سقف و درست کردن اجتماع، یعنی دمیدن در آتش کرونا! و تحسین وقتی مضاعف میشود که نویسنده، بچههایش را بهرغم آن فضای دهشتناک، همراه کرده و با شوق کعبه، از سرزنشهای خار مغیلان در بیابان غم نخورده است.
«پرچم در اهتزاز» را موسسه سلوک با همکاری انتشارات سوره مهر منتشر کرده و نسخهای که من هدیه گرفتم، از 1250تای چاپ دوم کتاب بود.
حسین شرفخانلو - نویسنده