زندگی پرافتخار سیده بتول جزایری
الناز عباسیان که سالهاست روزنامهنگاری در حوزه پایداری را تجربه کرده است، بهتازگی کتابی را در انتشارات روایت فتح، به دست چاپ سپرده است.
زندگینامه داستانی مادر یکی از پرافتخارترین شهدای دفاع مقدس، شهید سیدمحمدحسین علمالهدی است.مادری که خود گنجینهای کشف نشده است و هرچه بیشتر دربارهاش واکاوی کنید تشنهتر خواهید شد. تلاشهای کودکانهاش برای ایستادگی مقابل کشف حجاب رضا شاه، ازدواج و از خودگذشتگی برای قبول مادری پنج فرزند بیمادر در شهر غریب، همراهی با همسر عالم و مبارز، حمایت از نهضت امام خمینی(ره) و حماسه دفاعمقدس تنها بخشی از زندگی پرافتخار سیده بتول جزایری است که در این کتاب میخوانیم.
برشی از متن کتاب: «از همون اول گفتم که شهید شدی، گفتم دروغه هرکی گفته تسلیم صدام شدی! اما حسین جان این چه آمدنی شد؟ قرار آخر ماه صفرمون چی شد پس! حسرت به دل موندم حسین... چطور این تن پاره پاره تو رو ببرم اهواز...» بعد سرش را رو به آسمان برد و فریاد زد: «خانم زینب چی کشیدی تو کربلا... صبرم بده... صبرم بده...» همینطور این جمله را با ناله و اشک تکرار میکرد که یکآن صدایی را شنید: «خوش اومدی بیبی جان... هویزه منتظرت بود...» ا...اکبر این صدای حسین است. هراسان از جای خودش بلند شد و نگاهی به اطرافش کرد. وسط بیابان بیآب و علف و خشک هویزه میان تلی از خاک و خون و پیکر شهدا ایستاده بود. پسرها را صدا کرد:
ــ حسین همین جا دفن میشه.
همه تعجب کردند. محمد بهعنوان پسر بزرگتر جلو رفت و گفت:
ــ هماهنگ کردیم فردا اهواز مراسم تشییع قراره برگزار بشه. از طرفی اینجا وسط بیابون چطوری پیکر شهدا رو دفن کنیم.
کاظم هم ادامه حرف برادرش را گرفت:
ــ شرایط جنگیه و ممکنه دوباره این منطقه را از دست بدهیم... خطرناکه.
چادر خاکیاش را تکان داد و باصلابت جملهاش را تکرار کرد:
ــ هیچی نمیشه... نگران نباشین. حسین تو هویزه میمونه... این بیابون با خون این پسرها زنده میشه جون میگیره... .
کتاب راز بیبیجان، نوشته الناز عباسیان زمستان 1402 در 312 صفحه توسط انتشارات روایت فتح منتشر و روانه بازار نشر شد.
برشی از متن کتاب: «از همون اول گفتم که شهید شدی، گفتم دروغه هرکی گفته تسلیم صدام شدی! اما حسین جان این چه آمدنی شد؟ قرار آخر ماه صفرمون چی شد پس! حسرت به دل موندم حسین... چطور این تن پاره پاره تو رو ببرم اهواز...» بعد سرش را رو به آسمان برد و فریاد زد: «خانم زینب چی کشیدی تو کربلا... صبرم بده... صبرم بده...» همینطور این جمله را با ناله و اشک تکرار میکرد که یکآن صدایی را شنید: «خوش اومدی بیبی جان... هویزه منتظرت بود...» ا...اکبر این صدای حسین است. هراسان از جای خودش بلند شد و نگاهی به اطرافش کرد. وسط بیابان بیآب و علف و خشک هویزه میان تلی از خاک و خون و پیکر شهدا ایستاده بود. پسرها را صدا کرد:
ــ حسین همین جا دفن میشه.
همه تعجب کردند. محمد بهعنوان پسر بزرگتر جلو رفت و گفت:
ــ هماهنگ کردیم فردا اهواز مراسم تشییع قراره برگزار بشه. از طرفی اینجا وسط بیابون چطوری پیکر شهدا رو دفن کنیم.
کاظم هم ادامه حرف برادرش را گرفت:
ــ شرایط جنگیه و ممکنه دوباره این منطقه را از دست بدهیم... خطرناکه.
چادر خاکیاش را تکان داد و باصلابت جملهاش را تکرار کرد:
ــ هیچی نمیشه... نگران نباشین. حسین تو هویزه میمونه... این بیابون با خون این پسرها زنده میشه جون میگیره... .
کتاب راز بیبیجان، نوشته الناز عباسیان زمستان 1402 در 312 صفحه توسط انتشارات روایت فتح منتشر و روانه بازار نشر شد.