این روزها كه كاربران فضای مجازی در حال روحیه دادن به یكدیگرند، كارگردان فیلمهای تلخی چون ابد و یك روز هم از امیدواری نوشته است آیا او واقعا در فیلمهایش زندگی را سیاه میبیند؟
روزهای روشن
در فضای مجازی چالش تازهای راه افتاده و كاربران همدیگر را دعوت میكنند به انتشار عكس با لبخند. چرا؟ چون میخواهند به هم یادآوری كنند امیدوار میمانیم و از كرونا هم میگذریم. لبخند زدن در شرایط معمولی كه كاری ندارد... باید در روزهایی كه همه نگرانیم و احساس میكنیم خطری تهدیدمان كرده است، به روی هم لبخند بزنیم و احساس امنیت را به جامعه منتقل كنیم. هر چند در این میان هستند خیلیها هم كه با ناراحتی عكسهای اخمآلودشان را میگذارند و میگویند چرا لبخند؟ اما آنها اگر دلشان میخواهد نیمه خالی لیوان را ببینند به خودشان مربوط است، چون بخش عمدهای از كاربران دلشان میخواهد نیمه پر لیوان را ببینند. اگر این روزها به صفحات هنرمندان سر بزنید یا برنامههای تلویزیون را دنبال كنید میبینید هنرمندان بسیاری هم با این جریان همراه شدهاند و از مردم میخواهند امیدوار باشند و مطمئن به اینكه در كنار هم كرونا را هم شكست میدهیم و دوباره به روزهای آفتابی برمیگردیم.
در این میان جالب است كه سعید روستایی كارگردان جوان سینما هم كه خیلیها او را با فیلمهای سیاه و تیره و تارش میشناسند، از امید حرف زده و روی صفحه مجازیاش نوشته است: «من خیالپردازم و در خیالات خودم شك ندارم كه بهزودی نفسهای این ویروس هرزهگرد به شماره میافتد. به خیال خود مجال میدهم كه از روزهای پرهراس گذر كند، چشم بر بمباران یأس ببند و امید داشته باشد به آیندهای كه این اپیدمی نابهكار اسیر فداكاری مردم میشود. در خیال خودم، از راهروی تمام بیمارستانها گذر میكنم، شوخیهای زیرلب پرستاران را میشنوم. پزشكی را میبینم كه از پشت تلفن به دختر كوچكش اطمینان میدهد كه بهزودی در آغوش میگیردش. زنان و مردانی را میبینم كه در رختشورخانه بیمارستانها، ماسك بر صورت، بیوقفه كار میكنند و از استعداد انتقال ویروس هراسی ندارند. كارگرانی را میبینم كه شبها شبیه لشگری بیباك به ستیز ویروسهای جاخوش كرده در اتوبوس و مترو میروند. در خیالاتم هرچه بیشتر پرواز میكنم، بیشتر دلم قرص میشود و یقین میكنم كه مرگ مغلوب زندگیست.»
همین نوشته روستایی ما را برد به سمت فیلمهایی كه ساخته، یعنی «ابد و یك روز» و «متری شیش و نیم»، بعد هم «سد معبر» كه فیلمنامهاش را نوشته است. هر سه را بررسی كرده و دیدیم شاید به ظاهر سیاه و تیره و تارند اما دیدیم در هر سه رگههای عمیقی از امید هست. امیدهایی كه هر چند ما در فضای فقر و فلاكت ساختههای روستایی كمتر میبینیمشان اما هستند و اتفاقا نقش پررنگی دارند. نقشی كه در پایان فیلم خودش را خیلی پررنگ نشان میدهد و میگوید روستایی آنجا هم خیالش را رها میكند تا برود به روزهایی كه مشكلات حل شده و آدمها دنیای بهتری دارند. موافقق نیستید؟ پس بیایید با هم مرورشان كنیم.
ابد و یك روز
داستان خانوادهای است فقیر كه روزهای سختی را میگذرانند و زندگی عجیب و تلخی دارند. بازیهای درخشان نوید محمدزاده، پیمان معادی، پریناز ایزیار و ... بهعلاوه كارگردانی روستایی فیلم را به پدیده جشنواره فیلم فجر بدل كرد. شوخیهای سمیه نرو هم را حتما به خاطر دارید كه پس از اكران فیلم همهگیر شده بود.
در این خانواده فقیر برادر بزرگ با بازی پیمان معادی خواهر كوچك یا بازی پریناز ایزیار را به یك مرد افغانستانی فروخته بود. او قرار بود با مرد ازدواج كند و از ایران هم برود. اما سمیه برگشت. سمیه كه در لحظات پایانی فیلم همراه با همسر آیندهاش رفته بود برگشت. تمام امید سمیه نوید بود. برادر كوچكش كه درس میخواند و دانشآموز ممتاز مدرسه بود. تمام فضای سیاه فیلم با این پایان مقابل چشمهای مخاطب میتوانست كمرنگ شود، چون سمیه برگشته بود تا بماند و مراقب نوید باشد. نوید درس بخواند و آیندهای داشته باشد متفاوت از برادرهایش كه اهل خلاف و اعتیاد بودند. نوید قرار بود تلاش باشد برای داشتن آیندهای متفاوت. فردا را همین نویدهای كوچك امروز میسازند دیگر...
متری شیش و نیم
یك فیلم پر سر و صدا كه هر چند به ساختارش نقدهای بسیاری وارد است اما از این نكته هم نباید گذشت كه در زمان اكران، پر فروشترین فیلم غیركمدی تاریخ سینمای ایران شد و این ركورد را هنوز هم دارد. ماجرای فیلم هم برمیگردد به زندگی ناصر خاكزاد فروشنده بزرگ مخدر شیشه كه دستگیر و اعدام میشود. این فیلم روستایی هم پر از سیاهی و تلخی است، از محل نگهداری معتادان در بازداشتگاهها گرفته تا سرنوشت خانواده ناصر خاكزاد همه پر از سیاهی و تلخیهایی بود كه واكنشهای بسیاری دربر داشت.
در صحنههای پایانی فیلم اما خواهرزاده ناصر خاكزاد مدام در حال پرش و چرخش است. هم میشود چرخش روزگار و اتفاقات را در آن دید و هم آینده متفاوتی را كه قرار است او داشته باشد. پسر بچهای كه مقابل دایی موادفروش خود نشان میدهد در حال تلاش و یادگیری است. هر چند در اطرافش روزهای سیاهی میگذرد اما او درگیر كودكیهایش است و حركت میكند تا برود به فردا. فردایی كه امید بهتر بودنش میرود.
سد معبر
قاسم، كارمند اداره سد معبر شهرداری، در تلاش است وضعیت زندگی خود را بهبود ببخشد، اما در این راه با نرگس همسرش اختلاف نظر دارد ... نرگس میخواهد بچهشان را سقط كند و قاسم میخواهد بچه زنده بماند و به دنیا بیاید. تمام فیلم كشمكش آنهاست بر سر بچه. قاسم در پایان متوجه میشود همسرش اصلا قصد سقط جنین را نداشته و میخواسته به این بهانه مشكلاتشان را حل كند.
این فیلم را محسن قرایی كارگردانی كرده اما فیلمنامهاش را روستایی نوشته است. اینجا هم حل مشكلات و ادامه زندگی به بچهای برمیگردد كه هنوز به دنیا نیامده است. بچهها همه در دنیای فیلمها و فیلمنامههای نوید فرداهای بهتری هستند. یادتان باشد روستایی خیالبازی را بلد است و چه خیالی بهتر از آمدن فرداهایی كه مشكلات امروز در آن
نباشد.