مامور فداکار هنگام نجات مرد مستاجر، در آتش خشم او سوخت
ققنوس در آتش
ملیکا نصرتی تپش
کل مراسم تشییع پیکر، اندوه است و حسرتی بیپایان. هم برای همقطاران شهید ستواندوم پرویز کرمپور که با غمی جانفرسا در مراسمش اشک ریختند و هم برای همسر و دو فرزندش که شهادت او را هنوز باور ندارند. انگار منتظرند پدر باز هم کلید بیندازد و وارد خانه شود، اما او به کاروان شهدای مدافعان وطن پیوسته و خاطره فداکاریاش در ذهن مردم، همقطاران و خانوادهاش ثبت و ضبط شده است.
هنوز صدای قاری قرآن از خانه مادر شهید میآید وگوشهگوشه خانه، مادر را یاد پسر از دست رفتهاش میاندازد. سیده راحله موسوی، همسرشهید آه بلندی میکشد و از روز حادثه میگوید: همسرم مرخصی گرفته و قرار بود برای مراسم ترحیم یکی از اقواممان به تبریز برویم، اما بهدلیل شیوع بیماری کرونا این اتفاق نیفتاد. وقتی از سفر منصرف شدیم، آقا پرویز که در کلانتری قلهک بود، با محل کارش تماس گرفت و برای حضور در آنجا اعلام آمادگی کرد و بعد هم آماده شد تا به کلانتری برود. از او خواستم در خانه بماند، اما گفت کار مردم و مراجعهکنندگان روی زمین مانده است و باید برود و رفت. ساعت 4یا 5 بعدازظهر بود که همکارانش با من تماس گرفتند و گفتند دستان همسرم در حادثهای سوخته است.
اما ماجرا آنطور که اعلام شد، فقط سوختگی ساده دستها نبود. روز حادثه (دوم شهریور)، شهید کرمپور قرار بود برای اجرای ابلاغ قضایی و حکم خلع ید همراه نماینده دادستان و دادورز به خانهای در خیابان یخچال تهران برود. اتفاقی عجیب در انتظار او بود: «خانهای که به آن مراجعه کردند، به نام خانمی است که از همسرش جدا شده، اما پدر با پسر 20سالهاش در آن زندگی میکنند. خانم حکم تخلیه را داشته، اما مرد حاضر به تخلیه خانه نبودهاست. در همین حین، مرد ظرف حاوی تینر را برداشته و روی خودش میریزد و میگوید میخواهم خودم را آتش بزنم و کبریت هم داشتهاست. همسرم مرد را از پشت سر در آغوش و کبریت را هم از دستش میگیرد تا مانع خودسوزی او شود. مرد به همسرم میگوید چشمانم میسوزد. آقاپرویز، مرد را به نماینده دادستان میسپارد و سپس به آشپزخانه میرود تا با پارچ برای او آب بیاورد که صورتش را بشوید. آن مرد چون سیگاری بوده، فندک هم داشته و برای همین فندک را زده و چون لباسش از قبل به تینر آغشته بوده، بهسرعت آتش گرفتهاست. همسرم که متوجه این اتفاق شده، پارچ آب را روی او میریزد تا آتش خاموش شود. بعد هم برای اینکه آتش به افراد دیگر در صحنه حادثه آسیب نزند، او را از پلهها پایین میبرد و به حیاط میرساند. متاسفانه همسرم چون او را در آغوش گرفته بوده، لباسش آغشته به تینر شده و او نیز دچار سوختگی میشود. پس از آن حاضران در محل حادثه شیلنگ آب را روی هردویشان میگیرند تا آتش خاموش شود و سپس از اورژانس و آتشنشانی درخواست کمک میکنند.»
شهید کرمپور را برای درمان ابتدا به بیمارستان سوانح و سوختگی شهید مطهری منتقل کردند، اما برای رسیدگی بیشتر و بهتر به بیمارستان چمران منتقل شد: «سرهنگ قدیمی، رئیس شوهرم بود و ایشان با نهایت لطف هرچه در توان داشتند به همسرم و ما کمک کردند تا برای دریافت هرگونه کمکی هیچ مشکلی نداشته باشد. در بیمارستان چمران پزشکان گفتند همسرم دچار 60 درصد سوختگی شده و نوع سوختگیاش نیز درجه سه بود و بر اثر حرارت آتش ناشی از تینر، بالاتنه و بهخصوص قسمت سینه و دستانش بهشدت سوخته بود. علاوه بر این، راه تنفسی همسرم سوخته بود و برای همین برایش لولهگذاری کردند. پزشکان منتظر بودند تا حال عمومی همسرم کمی بهتر شود تا او را جراحی کنند که متاسفانه این اتفاق نیفتاد و ایشان به شهادت رسید.»
شهید کرمپور 35 ساله بود و دانشآموخته حقوق. آنطور که همسرش توضیح میدهد، او بسیار مهربان بود و دلسوز و هرکاری از دستش برمیآمد برای مردم انجام میداد: «همسرم چون حقوق خوانده بود، سوال حقوقی هیچکس را بیجواب نمیگذاشت. نسبت به مشکلات مردم بیتفاوت نبود و با رنج آنها، او هم رنج میکشید. برایم تعریف میکرد یکبار وقتی برای اجرای حکم تخلیه رفته بود، دخترکوچکی آنجا بود که به همسرم گفته بود عمو، آمدهای خانه ما را تخلیهکنی؟ همین موضوع باعث شده بود آقاپرویز با صاحبخانه صحبت کند و از او مهلت بیشتری بگیرد یا برای حکم تخلیه به محل دیگری رفته بود که آنجا مرد مستاجر گفته بود پسرم کنکور دارد و الان نمیتواند تخلیه کند. صاحبخانه راضی نمیشد، اما وقتی همسرم با او صحبت کرده بود، رضایت داده تا زمان برگزاری کنکور در خانه بمانند. ما وقتی ازدواج کردیم، کم سن و سال بودیم، اما پا به پای هم تلاش کردیم و زندگی را ساختیم. برای پیشرفت او هرکاری از دستم برمیآمد، انجام میدادم. دلم میخواست درسش را ادامه دهد ، چون تاثیر خوبی روی فرزندانمان داشت. او عاشق شغل و لباسش بود و با عشق و علاقه و مخلصانه به کشور و مردمش خدمت میکرد. دیدن جای خالی او برای من، دو فرزندم و پدر و مادرش بسیار دشوار است.»
هنوز صدای قاری قرآن از خانه مادر شهید میآید وگوشهگوشه خانه، مادر را یاد پسر از دست رفتهاش میاندازد. سیده راحله موسوی، همسرشهید آه بلندی میکشد و از روز حادثه میگوید: همسرم مرخصی گرفته و قرار بود برای مراسم ترحیم یکی از اقواممان به تبریز برویم، اما بهدلیل شیوع بیماری کرونا این اتفاق نیفتاد. وقتی از سفر منصرف شدیم، آقا پرویز که در کلانتری قلهک بود، با محل کارش تماس گرفت و برای حضور در آنجا اعلام آمادگی کرد و بعد هم آماده شد تا به کلانتری برود. از او خواستم در خانه بماند، اما گفت کار مردم و مراجعهکنندگان روی زمین مانده است و باید برود و رفت. ساعت 4یا 5 بعدازظهر بود که همکارانش با من تماس گرفتند و گفتند دستان همسرم در حادثهای سوخته است.
اما ماجرا آنطور که اعلام شد، فقط سوختگی ساده دستها نبود. روز حادثه (دوم شهریور)، شهید کرمپور قرار بود برای اجرای ابلاغ قضایی و حکم خلع ید همراه نماینده دادستان و دادورز به خانهای در خیابان یخچال تهران برود. اتفاقی عجیب در انتظار او بود: «خانهای که به آن مراجعه کردند، به نام خانمی است که از همسرش جدا شده، اما پدر با پسر 20سالهاش در آن زندگی میکنند. خانم حکم تخلیه را داشته، اما مرد حاضر به تخلیه خانه نبودهاست. در همین حین، مرد ظرف حاوی تینر را برداشته و روی خودش میریزد و میگوید میخواهم خودم را آتش بزنم و کبریت هم داشتهاست. همسرم مرد را از پشت سر در آغوش و کبریت را هم از دستش میگیرد تا مانع خودسوزی او شود. مرد به همسرم میگوید چشمانم میسوزد. آقاپرویز، مرد را به نماینده دادستان میسپارد و سپس به آشپزخانه میرود تا با پارچ برای او آب بیاورد که صورتش را بشوید. آن مرد چون سیگاری بوده، فندک هم داشته و برای همین فندک را زده و چون لباسش از قبل به تینر آغشته بوده، بهسرعت آتش گرفتهاست. همسرم که متوجه این اتفاق شده، پارچ آب را روی او میریزد تا آتش خاموش شود. بعد هم برای اینکه آتش به افراد دیگر در صحنه حادثه آسیب نزند، او را از پلهها پایین میبرد و به حیاط میرساند. متاسفانه همسرم چون او را در آغوش گرفته بوده، لباسش آغشته به تینر شده و او نیز دچار سوختگی میشود. پس از آن حاضران در محل حادثه شیلنگ آب را روی هردویشان میگیرند تا آتش خاموش شود و سپس از اورژانس و آتشنشانی درخواست کمک میکنند.»
شهید کرمپور را برای درمان ابتدا به بیمارستان سوانح و سوختگی شهید مطهری منتقل کردند، اما برای رسیدگی بیشتر و بهتر به بیمارستان چمران منتقل شد: «سرهنگ قدیمی، رئیس شوهرم بود و ایشان با نهایت لطف هرچه در توان داشتند به همسرم و ما کمک کردند تا برای دریافت هرگونه کمکی هیچ مشکلی نداشته باشد. در بیمارستان چمران پزشکان گفتند همسرم دچار 60 درصد سوختگی شده و نوع سوختگیاش نیز درجه سه بود و بر اثر حرارت آتش ناشی از تینر، بالاتنه و بهخصوص قسمت سینه و دستانش بهشدت سوخته بود. علاوه بر این، راه تنفسی همسرم سوخته بود و برای همین برایش لولهگذاری کردند. پزشکان منتظر بودند تا حال عمومی همسرم کمی بهتر شود تا او را جراحی کنند که متاسفانه این اتفاق نیفتاد و ایشان به شهادت رسید.»
شهید کرمپور 35 ساله بود و دانشآموخته حقوق. آنطور که همسرش توضیح میدهد، او بسیار مهربان بود و دلسوز و هرکاری از دستش برمیآمد برای مردم انجام میداد: «همسرم چون حقوق خوانده بود، سوال حقوقی هیچکس را بیجواب نمیگذاشت. نسبت به مشکلات مردم بیتفاوت نبود و با رنج آنها، او هم رنج میکشید. برایم تعریف میکرد یکبار وقتی برای اجرای حکم تخلیه رفته بود، دخترکوچکی آنجا بود که به همسرم گفته بود عمو، آمدهای خانه ما را تخلیهکنی؟ همین موضوع باعث شده بود آقاپرویز با صاحبخانه صحبت کند و از او مهلت بیشتری بگیرد یا برای حکم تخلیه به محل دیگری رفته بود که آنجا مرد مستاجر گفته بود پسرم کنکور دارد و الان نمیتواند تخلیه کند. صاحبخانه راضی نمیشد، اما وقتی همسرم با او صحبت کرده بود، رضایت داده تا زمان برگزاری کنکور در خانه بمانند. ما وقتی ازدواج کردیم، کم سن و سال بودیم، اما پا به پای هم تلاش کردیم و زندگی را ساختیم. برای پیشرفت او هرکاری از دستم برمیآمد، انجام میدادم. دلم میخواست درسش را ادامه دهد ، چون تاثیر خوبی روی فرزندانمان داشت. او عاشق شغل و لباسش بود و با عشق و علاقه و مخلصانه به کشور و مردمش خدمت میکرد. دیدن جای خالی او برای من، دو فرزندم و پدر و مادرش بسیار دشوار است.»