خانه به دوش خوش‌شانس

«عشایر» به‌دنبال موفقیت‌های جدید

خانه به دوش خوش‌شانس

 خیلی جالب است که فیلمی جاده‌ای که در مکان‌های مختلف و متفاوتی فیلمبرداری شده، برای تولیدش هزینه‌ای 4 تا 6 میلیون دلاری صرف کرده باشد! اما واقعیت مربوط به‌ «عشایر/ نومادلند» همین است. این درام اجتماعی زن‌محور برخلاف داستانی که می‌تواند لحنی تلخ داشته باشد، با زبانی سرزنده تعریف می‌شود و نشانه‌ای از ناامیدی در آن نیست. این در حالی است که شخصیت محوری داستان و بقیه آدم‌هایی که با آنها رودررو و همراه می‌شود، درگیر مشکلات عدیده‌ای هستند و این موضوع راه را برای درامی اشک‌انگیز و دردمندانه فراهم می‌کند. کلویی ژائو در ساخته تحسین‌برانگیز خود که دل از تمام منتقدان و داوران تعدادی از جشنواره‌های بین‌المللی ربوده، زندگی گروهی از زحمتکشان آمریکایی را در دوران سخت اقتصادی به‌تصویر می‌کشد و چهره‌ای از آمریکای ثروتمند را به‌نمایش می‌گذارد که در کمتر فیلم سینمایی تا به‌حال دیده شده‌است. این فیلم مستقل که حتی بعضی جاها به‌ اثری وسترن تبدیل می‌شود، فیلمنامه‌اش را از دل زندگی واقعی آدم‌هایی محروم گرفته که بی‌خانمان هستند و برای ادامه زندگی، مجبور به ‌تحمل سختی‌های بسیار. فیلمنامه اقتباسی عشایر را ژائو براساس داستان پرخواننده جسیکا برودر نوشته و فرانسیس مکدورماند در یک بازی تحسین‌برانگیز تازه، نقش زنی میانسال به‌ نام فرن را بازی می‌کند. فرن که همسرش را مدتی قبل از دست داده، به‌عنوان کارگری معمولی در نقاط مختلف و در رشته‌های مختلف کار می‌کند. او خانه‌ای ندارد و در ون خود زندگی و روزگار می‌گذراند. ون که مهم‌ترین همنشین اوست، همراه او راهی نقاط مختلف کشور می‌شود تا کاری برای مالکش پیدا و فراهم کند. طی این سفرها فرن با آدم‌ها و موقعیت‌های تازه آشنا می‌شود. با وجود تمام اتفاقاتی که برای فرن می‌افتد، او راضی نمی‌شود در محل سکونت اصلی‌اش - که خاطرات و یاد همسرش در آنجا سکنی کرده و حضور دارد - باقی بماند و همچنان ترجیح می‌دهد یک زندگی کولی‌وار داشته باشد. اولین نمایش عمومی عشایر در جشنواره بین‌المللی ونیز با استقبال گسترده منتقدان، رسانه‌ها و تماشاگران بود. داوران جشنواره شیر طلایی خود را به‌عنوان بهترین فیلم جشنواره به‌ عشایر دادند. بعد از آن، فیلم توانست در چند جشنواره دیگر هم موفقیت‌های بزرگی کسب کند. با شروع فصل اسکاری فیلم‌ها در آمریکا و آغاز کار انجمن‌های مختلف سینمایی در آمریکا، عشایر به‌صورت رقیب اصلی دریافت جوایز درآمد و تا به‌حال توانسته جایزه بهترین فیلم سال را از مراسم‌های منتقدان بوستون، شیکاگو، جوایز گوتام و انجمن ملی منتقدان فیلم بگیرد. انجمن منتقدان لس‌آنجلس هم جایزه بهترین کارگردان سال خود را به ‌ژائو داده‌اند. با چنین حجم بزرگی از جایزه و تحسین، بعید به ‌نظر می‌رسد اعضای آکادمی اسکار برای جوایز اصلی خود در رشته‌های بهترین فیلم، کارگردان (و حتی بازیگر نقش اول زن)، به ‌گزینه‌ای غیر از عشایر فکر کنند. مکدورماند و کلویی ژائو اولین‌بار قبل از برپایی سی و سومین دوره مراسم جوایز ایندیپندنت اسپریت در مارس 2018 ملاقات کردند. هر دو بر سر یک همکاری مشترک به‌توافق رسیدند، اما فیلمنامه‌ای در دست نبود. مدتی بعد مکدورماند که داستان برودر را به‌درخواست یکی از نزدیکانش مطالعه کرده بود، برای ژائو فرستاد. خیلی زود شرایط تولید فیلم مهیا شد و مکدورماند به‌عنوان تهیه‌کننده اصلی، هزینه‌های تولید را تقبل کرد. کار فیلمبرداری طی چهار ماه در پاییز 2018 انجام شد. این در حالی بود که کارگردان برای کارهای پیش‌تولید ساخته بعدی‌اش «نامیراها» ـ که البته ساخته شده و سال جدید میلادی اکران می‌شود ـ هم وقت زیادی گذاشته بود. نکته جالب در رابطه با تولید عشایر این است که کادر سازنده فیلم شبیه به‌شخصیت اصلی خود فیلم، در دوران فیلمبرداری در داخل ون سکونت داشتند. به‌جز دیوید استراتایرن، بقیه بازیگرانی که جلوی دوربین ظاهر شدند، نابازیگر بوده و نقش واقعی خودشان را ایفا کردند. نامی که مکدورماند برای ون خود انتخاب کرد (ونگارد)، بعدا توسط سازندگان فیلمی اکشن به‌همین نام با بازی جکی چان مورد استفاده قرار گرفت. تمام طراحی‌های این ون و وسایل داخل آن را خود مکدورماند انجام داد و برای این کار، از وسایل و لوازم منزل خود استفاده کرد. گروه سازنده برای کار فیلمبرداری در هشت شهر مختلف آمریکا چادر زدند.


گفت و گو با فرانسیس مکدورماند
اگر چنین شد، چه باید کرد؟

در شرایطی که جذابیت و زیبا بودن چهره یکی از ملاک‌های اصلی بازیگرشدن و ستاره‌شدن است، مکدورماند یکی از استثناهای عالم سینماست. هنر بازیگری او اولین و مهم‌ترین چیزی است که در فیلم‌هایش به چشم می‌آید. بازیگر اسکارگرفته سینما که آثاری مقبول را در کارنامه اش دارد، با عشایر می‌رود که یک جایزه اسکار دیگر برای خودش ثبت کند. او در این درام اجتماعی، زن آواره‌ای است که برای پیدا کردن شغل خاک آمریکا را زیر پا می‌گذارد. متن ترجمه شده زیر، کوتاه شده چند گفت و گوی مختلف با مکدورماند است.

 چطور با نول جسیکا برودر آشنا شدید؟
خودم اهل کتاب هستم و بخش مهمی از اوقات فراغتم با کتابخوانی می‌گذرد. اما کتاب این خانم را مطالعه نکرده بودم. یک روز دوست تهیه‌کننده‌ام - پیتر اسپیرز - این کتاب  را برایم فرستاد. گفت چیز جالبی است و از خواندنش لذت می‌برم. خیلی زود جذب ماجراهای شخصیت اصلی داستان شدم و مرا با خودش به یک دنیای دیگر برد. خیلی زود آن را تمام کردم و وقتی کتاب خوانده شده را بستم، متوجه شدم چرا اسپیرز آن را برایم فرستاده است. تلفنی با هم صحبت کردیم و پرسید می‌توانیم آن را به عنوان گزینه‌ای برای فیلمی سینمایی درنظر بگیریم یا نه. بلافاصله گفتم چرا که نه! داستانی بسیار جذاب بود و به راحتی می‌شد فیلمی غیرمتعارف و مقبول از آن درست کرد. فیلمی از کلویی ژائو دیده بودم و خیلی مایل بودم او را از نزدیک ملاقات کنم. وقتی درباره داستان برایش گفتم، متوجه شدم او هم به اندازه من خواستار آن است. در یک چشم به هم‌زدن، همه چیز روبه‌راه شده و اتفاق خوشایندی که به دنبالش بودم، رخ داده بود.
 فیلم با هزینه کمی تولید شد!
همین طور است. چیز زیادی نداشت که بخواهد تولید را شلوغ کند. تعداد شخصیت‌های اصلی که بسیار کم بود و نوع تولید کولی‌وار فیلم هم ایجاب می‌کرد که تعداد زیادی عوامل پشت صحنه نداشته باشیم. در کل با 25 نفر کار را جلو بردیم. برای چند ماه با هم به نقاط مختلفی سفر کردیم و نوع زندگی مان کاملا شبیه شخصیت فرن بود. بعد از پایان فیلمبرداری، دیگر حکم یک خانواده را پیدا کره بودیم. جمع ما شبیه اعضای  بدن انسان شده بود. باید در هماهنگی کامل با هم کار می‌کردیم و نبود یکی از عوامل می‌توانست کل کار را متوقف کند.ما مثل یک جامعه کوچک بودیم که خودمان را هر بار تازه و تازه می‌کردیم. پرسش مشترک و دائم همه مان این بود که «اگر چنین یا چنان شود، چه باید بکنیم؟!» با این شیوه فیلم‌ساختن، خیلی بهتر حال و روز فرن را احساس می‌کردیم.
 خودتان فیلم را بازتاب چه پیام یا چیزی می‌بینید؟
فکر کنم حرف اصلی فیلم درباره افتخاراتی است که یک انسان می‌تواند کشف کند. زندگی آدم‌ها هر چقدر هم کوچک و محدود باشد، باز جای بسیار زیادی برای تحرک و بارورشدن می‌گذارد. همه تلاش ما این بود که همه چیز به صورت طبیعی و رئال جلو برود. یادم می‌آید یک بار در نبراسکا به یک مرکز کاریابی رفتم و درخواست فرم جست و جو برای شغل را دادم. کسی که پشت میز نشسته بود خیلی خونسرد و بی‌تفاوت فرم را به دستم داد و گفت بعد از پرکردنش، آن را به اتاق کناری بدهم. واقعا فکر کرده بود من آدمی عادی و جویای کار هستم. نزد کلویی برگشتم و با خوشحالی گفتم کارمان جواب داده و کاملا شبیه مردم عادی شده‌ایم. آنچه تولید فیلم به من داد، ملاقات با افراد مختلفی بود که در کتاب برودر درباره شان صحبت شده بود. دیدار و آشنایی با آنها چیزهای تازه بسیار خوب و زیادی به من یاد داد. خیلی از آنها تعجب کرده بودند که فیلم ما می‌خواهد درباره آنها و وضعیت شان صحبت کند. آنها مرا به چشم یک ستاره بزرگ سینما می‌دیدند!