مادر همه فرزندان سینما

11سال از درگذشت حمیده خیرآبادی گذشت

مادر همه فرزندان سینما



ژاله علو که حالا 93 سال دارد و عمرش دراز باد و به‌سلامت، یک‌بار گفته بود تنها زنی که دیده سن و سالش را مخفی نمی‌کند و به‌راحتی می‌گوید هشتاوچندساله است، نادره بوده؛ نادره، نام هنری حمیده خیرآبادی بود و قدیمی‌ترها اساسا او را به همین نام می‌شناسند؛ بازیگری دوست‌داشتنی که انتخاب اول بسیاری از کارگردان‌ها برای ایفای نقش مادر بود. یکی باید بنشیند حساب کند او در نقش مادر چند هنرپیشه ایرانی حاضر شده است. نتیجه، عجیب خواهد بود.
شاید به‌دليل همین تمایل کارگردان‌های ایرانی به دعوت از او برای ایفای نقش مادر بوده است که خیرآبادی همچنان و با گذشت بیش از یک دهه از درگذشتش رکورددار حضور در فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی است؛ بیش از 150 فیلم و مجموعه تلویزیونی. اولین‌شان سال 1332 و آخرین‌شان سال 1383، البته اگر حضور کوتاه و نمادین‌اش در فیلم «شیرین» عباس کیارستمی در سال 1387 را هم به این فهرست اضافه کنیم می‌شود
65 سال حضور و البته اگر حضورش در تئاتر را بنا قرار بدهیم باید چند سالی از سال 1332 هم عقب‌تر برویم و آن‌طور که داریوش اسدزاده گفته بود، سال شروع فعالیتش را سال 1326 در‌نظر آوریم، حالا می‌شود 71 سال. شگفت‌انگیز است نه؟ یادش گرامی. امروز، یازدهمین سالروز درگذشت اوست. ثریا قاسمی که دخترش است، گفته بود: «مادر من خیلی رنج برد و به آن حدی که در توانش بود، نرسید. به آن حدی که در شأنش بود، به او رسیدگی نشد و آن حدی که باید زندگی‌اش به لحاظ رفاه تامین می‌شد، نشد. ما هر دو آرامش و آسایش را دوست داشتیم و اهل شو دادن نبودیم و همیشه از جاهای شلوغ نمایش دادن خودمان پرهیز می‌کردیم.» خیرآبادی هم در واپسین گفت‌وگویش در سال 88 درباره دخترش گفته بود: «خوشبختانه دختری مثل ثریا قاسمی دارم که همه او را می شناسند. 62 سال در این کار بوده‌ام و کار کرده‌ام و همه می‌دانند که من همین یک دختر را دارم و او هم تمام جانش را برای من می‌گذارد.» عمر خانم قاسمی هم دراز باد. این خاطره را از زنده‌یاد داریوش اسدزاده هم بخوانید: «‌یک روز سرصحنه فیلمبرداری بودیم که در سکانسی سرش فریاد زدم. این ماجرا برایش گران تمام شد و ناراحت بود. من هم گفتم این لوکیشن، این دوربین، همه مردانه است، پس اگر فریادی هم زده شد نباید ناراحت شوید. کار به جایی رسید که تا یک هفته من و خانم خیرآبادی با همدیگر حرف نمی‌زدیم اما به‌قدری به کارمان ایمان داشتیم و برایش ارزش قائل می‌شدیم که این قهر کردن در بازی‌ها تاثیری نداشت و کارمان را انجام می‌دادیم. یک هفته بعد وقتی خانم خیرآبادی از من خواست تا ناهاری را که آورده بود با هم بخوریم، کدورتی هم که بین‌مان بود از بین رفت.»