راز کائنات و مسائل مربوطه
امید مهدینژاد طنزنویس
در کوهستان سیانگ ووهانگ در سرزمین چین حکیمی بهنام گوان جیهو زندگی میکرد که گرچه نگاه ژئوپلتیک و رئالیستی به منطقه نداشت اما در عرصه حکمت نظری از اعاظم حکمای منطقه بهشمار میرفت. وی دارای تألیفاتی در زمینههای گوناگون بود و شاگردانی را نیز در عرصههای مختلف تربیت کرده بود که آنها نیز به نوبه خود در نواحی دیگری از منطقه به گلکاری تپههای بایر و بیان جملات قصار درباره هستی و کائنات و زندگی و... مشغول بودند و به راهنمایی مردمان و گرهگشایی از مشکلات عقیدتی سیاسی آنها میپرداختند. روزی یکی از شاگردان حکیم گوان جیهو بهنام شیان کاهو نزد وی رفت و پس از عرض ارادت و تعظیم بسیار گفت: ای حکیم بزرگ، من ظن قوی دارم که تو از راز کائنات آگاهی. حکیم سکوت کرد. شاگرد گفت: تو را به کائنات قسم میدهم که اگر از راز کائنات آگاهی بگو. حکیم گفت: بلی آگاهم. شاگرد به پای حکیم افتاد و گفت: تو را به کائنات و آنچه در آن است قسم میدهم که به من هم بگو. حکیم دولا شد و شاگرد را که همچون سریش به پای وی چسبیده بود از روی پایش جمع کرد و گفت: ای شاگرد، هرگاه ظرفیت تحمل این راز را داشته باشی، کائنات خود آن را با تو درمیان خواهد گذاشت. شاگرد بار دیگر خود را به پای حکیم انداخت و گفت: اقلا اولش را بگو. حکیم بار دیگر شاگرد را از روی پای خود جمع کرد و گفت: باشد، اما باید آزمون شوی. شاگرد گفت: برای آزمون حاضرم. حکیم به داخل پستو رفت و کیسهای سربسته آورد و به شاگرد داد و گفت: این کیسه را که حاوی امانتی گرانبهاست به نزد حکیم چانگ چی ببر و به او تحویل بده. شاگرد گفت: اطاعت و کیسه را از حکیم گوان جیهو گرفت و به راه افتاد. در راه با خود گفت: بگذار ببینم درون کیسه چیست و سر کیسه را باز کرد. در این لحظه موشی از داخل کیسه بیرون پرید و فرار کرد و رفت. شاگرد به نزد حکیم گوان جیهو بازگشت و گفت: ای حکیم، مرا سر کار گذاشتی؟ حکیم لبخندی زد و گفت: کسی که برای نگهداری موشی از امانتداری برخوردار نیست، چگونه میتواند از راز کائنات نگهداری کند؟ وی افزود: برو خدایت را شکر کن، چرا که به شاگرد قبلی کیسهای حاوی مار تحویل دادم، خدایش بیامرزد. شاگرد که ضایع شده بود خاموش شد و خاموش هم ماند.