مرحوم گوزن در پایان چه گفت؟

مرحوم گوزن در پایان چه گفت؟

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 سال ها پیش در نواحی استپ، گوزنی در میان گله گوزن‌ها زندگی می‌کرد که به‌جای توجه به زیبایی‌های زندگی و لذت‌بردن از آنها، همواره به نقایص و مشکلات توجه می‌کرد و به‌جای آنکه به داشته‌های خود اکتفا و فعل خواستن را برای طی‌کردن پله‌های موفقیت صرف کند و از خود انرژی مثبت ساطع نماید، مدام از کمبودها و نداشته‌های خود می‌نالید و فضا را از انرژی منفی آکنده می‌کرد. روزی سایر گوزن‌ها که از روحیه منفی‌نگر گوزن به تنگ آمده بودند، برای آنکه روحیه سایر گوزن‌ها، به‌خصوص گوزن‌های جوان و نوجوان تخریب نشود، پس از رایزنی با رئیس گله، گوزن را از گله اخراج کردند. گوزن اخراجی، تنها در میان نواحی استپ به گشت‌وگذار و افکار منفی پرداخت تا آنکه تشنه شد و به طرف برکه‌ای که در آن نزدیکی بود رفت تا آب بنوشد. وقتی به برکه رسید تصویر خود را در آب تماشا کرد و به نظرش رسید چه پاهای باریک و کوتاه و کج و معوجی دارد. پس از آنکه مقداری آب خورد بار دیگر به تصویر خود در آب نگاه کرد و به نظرش رسید چه شاخ‌های درهم‌تنیده و زیبایی دارد. او که برای اولین‌بار به چیزی با نگاه مثبت نگاه می‌کرد از زیبایی شاخ‌های خود احساس غرور کرد و از مثبت‌نگری خود نیز شادمان شد و تصمیم گرفت به گله برگردد و تمرین مثبت‌نگری کند. در این لحظه متوجه شد گله‌ای از سگ‌های وحشی در حال محاصره‌کردن او هستند. پس به‌سرعت پا به فرار گذاشت و از آنجا که می‌خواست تمرین مثبت‌نگری کند با خود گفت حتی همین پاهای باریک و کوتاه و کج و معوج نیز هنگام فرار بهترین کارایی را دارند. گوزن مشغول همین افکار مثبت بود که ناگهان شاخ‌های درهم‌تنیده و زیبایش به شاخه‌های درختی گیر کرد و هرچه تقلا کرد نتوانست شاخ‌ها را از شاخه‌ها جدا کند. در این لحظه گله سگ‌های وحشی به گوزن رسیدند و از ته شروع به خوردن وی کردند. گوزن در حالی که نصفش را خورده بودند با خود گفت: پاهایم که موجب ناخشنودی من بودند داشتند نجاتم می‌دادند اما شاخ‌هایم که موجب غرورم شده بودند گرفتارم کردند. وی سپس گفت: پوففف و دارفانی را وداع کرد.