مرگ تدریجی یک شاعر
علیرضا رأفتی روزنامهنگار
بعضی از صفحات در شبکههای اجتماعی شکل گرفتهاند که کتابخوانی را ترویج کنند و به مردم کتابخوان، کتاب خوب معرفی کنند. اگر سری به این صفحات بزنید متوجه نکتهای میشوید که با وجود تفاوت در محتوا و عناوین کتابهای معرفیشده، در همه آنها مشترک است. آن هم اینکه تقریبا همه آنها کتاب را در قابهای رنگین با میزانسنهای زیبا در خانههای مجلل، در کتابخانههای شیک گوشه یک اتاق مدرن، کنار شومینهای زیبا یا همراه فنجانی قهوه نشان میدهند. درست همان قاببندیهایی که در تبلیغ دیگر کالاهای تجاری استفاده میشوند. برای کسانی که بازاریابی دیجیتال انجام میدهند فرقی ندارد سوژهای که میخواهند آن را ترویج بدهند و تبلیغ کنند کتاب شعر باشد یا پیتزا پپرونی یا کتانی ورزشی. ذات فضای مجازی همین است و صفحات ترویج کتاب هم با استفاده از همین بازاریابیهای رنگارنگ سهمی در شناساندن بعضی کتابها بین مردم داشتهاند.
هیچکس کتابهای قاسم آهنینجان را کنار فنجان قهوه یا روی میز خانهای مجلل نگذاشت و در قابهای رنگین تبلیغ نکرد. او را اهالی فرهنگ و کتاب میشناختند و کسانی هم که نمیشناختند و از طریق فضای مجازی با او آشنا شدند، وسیله شناختنشان ایندست قابهای رنگارنگ نبود.
بعد از سیل خوزستان ویدئویی منتشر شد از مرد موسفیدی که از وضعیت زندگیاش گلایه میکند. پیرمرد وسط اتاقی ایستاده بود که دور تا دورش کتاب بود و از لحن صحبتش پیدا بود که انسانی فرهیخته است. اما دلش پر بود. از بیتفاوتیها. از جامعه فراموشکار ادبی و هنری. از هنر که دیگر برای کسی نهتنها آب و نان، که حرمت و احترام هم نمیآورد. از زندگی که دیگر آنقدر سخت میگیرد که آرزو میکند همانجا تمام شود ... .قاسم آهنینجان درگذشت. این خبر بار دیگر نام او را به صفحات مجازی و سایتهای خبری آورد. حالا باز هم مردم در فضای مجازی و محافل ادبی باز هم چند روز از او حرف میزنند و باز میرود لای قفسههای فراموشی.
آخرین تصویری که از آهنینجان منتشر شده است، او را تنها با لباس بیمارستان نشسته روی سکویی در محوطه بیمارستان نشان میدهد. تصویری که انگار آخرین بیت غمانگیز شاعر است. جامعه فراموشکار ادبی و هنری جان شاعر را میگیرد. هرقدر هم که آهنینجان باشد.
هیچکس کتابهای قاسم آهنینجان را کنار فنجان قهوه یا روی میز خانهای مجلل نگذاشت و در قابهای رنگین تبلیغ نکرد. او را اهالی فرهنگ و کتاب میشناختند و کسانی هم که نمیشناختند و از طریق فضای مجازی با او آشنا شدند، وسیله شناختنشان ایندست قابهای رنگارنگ نبود.
بعد از سیل خوزستان ویدئویی منتشر شد از مرد موسفیدی که از وضعیت زندگیاش گلایه میکند. پیرمرد وسط اتاقی ایستاده بود که دور تا دورش کتاب بود و از لحن صحبتش پیدا بود که انسانی فرهیخته است. اما دلش پر بود. از بیتفاوتیها. از جامعه فراموشکار ادبی و هنری. از هنر که دیگر برای کسی نهتنها آب و نان، که حرمت و احترام هم نمیآورد. از زندگی که دیگر آنقدر سخت میگیرد که آرزو میکند همانجا تمام شود ... .قاسم آهنینجان درگذشت. این خبر بار دیگر نام او را به صفحات مجازی و سایتهای خبری آورد. حالا باز هم مردم در فضای مجازی و محافل ادبی باز هم چند روز از او حرف میزنند و باز میرود لای قفسههای فراموشی.
آخرین تصویری که از آهنینجان منتشر شده است، او را تنها با لباس بیمارستان نشسته روی سکویی در محوطه بیمارستان نشان میدهد. تصویری که انگار آخرین بیت غمانگیز شاعر است. جامعه فراموشکار ادبی و هنری جان شاعر را میگیرد. هرقدر هم که آهنینجان باشد.