شالی که آدم را عوض می‌کند

اگر می‌خواهید چفیه را در مقام یک شخصیت سینمایی ببینید، این فیلم را تماشا کنید

شالی که آدم را عوض می‌کند

علی رستگار روزنامه نگاری که اسرار پرده نقره‌ای را رو می‌کند



 چفیه در فیلم «لیلی با من است» به کارگردانی کمال تبریزی نقشی کلیدی و کاربردی دارد. به طوری که حتی در یکی از پوسترهای اصلی فیلم هم خودنمایی می‌کند. چفیه این‌جا همان‌قدر که به کار شوخی و فضای کمدی فیلم می‌آید، اثرات جدی‌تر و تعیین‌کننده‌تری هم روی شخصیت اصلی قصه، صادق مشکینی (پرویز پرستویی) دارد و پایه‌گذار تغییر و تحول او می‌شود.
صادق پشت فرمان ماشین نشسته و همراه آقای کمالی (محمود عزیزی)، عازم اهواز هستند تا از اسرای عراقی برای یک فیلم مستند فیلمبرداری کنند. در رفت و برگشت‌های تصویری و با یک روایت غیرخطی، درمی‌یابیم که صادق برای این‌که بتواند از صندوق تلویزیون وام بگیرد تا ساخت خانه نیمه‌کاره‌اش را به پایان برساند، نیاز به سابقه حضور در جبهه دارد. بنابراین باوجود ترس فراوان از جبهه و جنگ و با علم به این که نهایتا تا اهواز می‌روند و برمی‌گردند، هم‌سفر آقای کمالی می‌شود.
در یکی از همین فلاش‌بک‌ها و رفت و آمدهای روایتی، نحوه آشنایی صادق و آقای کمالی را می‌بینیم که با حضور موثر و پررنگ چفیه همراه است. بکتاش (حسین معلومی) در واحد فیلمبرداری تلویزیون، ضربه‌ای به پشت صادق می‌زند و او را به آقای کمالی معرفی می‌کند: «این هم آقای مشکینی! همکار جدید واحد. از امروز در خدمت‌شون هستیم. ایشون هم آقای کمالی‌اند. دلاور واحد فیلمبردارها. بهترین تصویربردار جبهه و جنگ.» موقع گفتن این دیالوگ‌ها کمالی، با کت و شلواری آبی و پای لنگان و چفیه‌ای در دست چپ به آن‌ها نزدیک می‌شود و می‌گوید: «درواقع این آقا بکتاش، پیاز داغ‌ش رو زیاد می کنه. اینطورها هم نیست.» در این لحظه و در نمایی نزدیک، چفیه تا شده را باز و دوباره تا می‌کند. در ادامه بکتاش هم دنباله این تاکید تصویری روی چفیه را می‌گیرد و می‌گوید: «این هم مدرک، چفیه؛ یادگاریِ جبهه‌س. آقای کمالی هیچ وقت این رو از خودشون دور نمی‌کنن.»
صادق هم می گوید: «بله، بله. قطعا پاشون هم توی جبهه آسیب دیده. درست می گم یا نه؟» جواب کمالی کات می‌شود به تصویری از خودش در لباس رزم در ماشین و در همان سفری که همراه صادق به اهواز می‌روند. او درحالی که چفیه را دور گردنش می‌اندازد، به جانبازی‌اش اشاره می کند و می‌گوید: «بله دیگه، جبهه رفتن این چیزا رو هم داره دیگه. البته شما هم باید توی این سفر مواظب خودتون باشیدها!» این جمله آخر کمالی پیوند می‌خورد به صورت خندان و بعد هم گریان و ترسان صادق که هیچ دلش نمی‌آید پایش به جنگ و خط مقدم باز شود. اما تعبیر خواب همسرش الهه (شهره لرستانی) نزدیک است و نشانه و عنصری چون چفیه هم مزید علت شده تا صادق ناخواسته و بر اثر تقدیری محتوم، لحظه به لحظه به جبهه نزدیک و نزدیک تر شود.
آن چفیه‌ای که به شکلی واضح جلوی چشمان صادق باز و بسته می‌شود، ضمن این که نشانه‌ای از جنگاوری و شجاعت و حب جبهه و جانبازی آقای کمالی است و طرح آن در قالب یک شوخی اولیه، حکایت از اهمیت و جدیتی قابل اعتنا دارد، به عنوان یک هشدار اولیه برای صادق هم عمل می‌کند؛ این که همین چفیه می‌تواند زینت بخش گردن او باشد و مقدمات جانبازی‌اش را فراهم کند.
در ادامه وقتی صادق مطمئن می‌شود که خبری از رفتن آن‌ها به خط مقدم نیست و آن‌ها از اهواز جلوتر نمی‌روند، پیاز داغ تظاهرش به جبهه و جنگ را زیادتر می‌کند. وقتی چشم‌ش به رزمنده‌ها و افراد بومی اهواز می‌افتد که چفیه به گردن دارند، به کمالی می گوید: «خیلی دلم می خواد یه دونه از اون شال‌هایی که دور گردن سربازهاست، بخرم. خیلی قشنگه. اسم خوبی داره.» کمالی با خنده می گوید: «چفیه.»
لحظاتی بعد صادق، اولین چفیه زندگی‌اش را می خرد و دور گردنش می‌اندازد. ابتدا تصور می‌کند این چفیه، تنها یادگاری‌اش از جبهه خواهد بود و اصلا به ذهنش هم خطور نمی‌کند که سرنوشت، خواب دیگری برایش دیده و همین چفیه به مصداق رشته‌ای عمل می‌کند که دوست بر گردنش افکنده و قهرمان ما را به هرجا که خاطرخواه اوست، می‌کشد. صادق با همین چفیه سر از جبهه و خط مقدم و به قول یدا... (رحمان باقریان) پنجاه متر هم جلوتر از خط مقدم درمی‌آورد و با همه ترس‌هایش، با آرپی جی، تانک‌های دشمن را منهدم می کند و پیرو آن هشدار کمالی، به مقام جانبازی هم می‌رسد.
وقتی در بیمارستان، به کمالی می گوید تصمیم گرفته در سفرهای بعدی جنگی هم همراهش برود، به فیکس فریم (نمای ثابت) پایانی می رسیم که باز هم حضور چفیه در آن برجسته است. نگاه صادق به خارج از قاب است و انگار اصلا حواسش به این دنیا نیست و آن ترس و بی‌قراری‌های قبلی‌اش هم جای خود را به آرامشی عجیب داده است. حضور موکدانه چفیه در سمت چپ قاب و روی بالش صادق هم می‌گوید نباید نقش این نشانه را در این تغییر و تحول و رسیدن به آرامش نادیده بگیریم. واقعا اگر با من نبودش هیچ میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟