کار در مشت او بود
روستای فتح مقصود نمین در اردبیل نه گاز داشت و نه آب لولهکشی.
خیلی از اهالیاش سالها قبل کوچیده بودند به سمت سایر روستاها و آنها که تمولی داشتند، رفته بودند سمت شهرهای اطراف. فتح مقصود کم مانده بود خالی از سکنه شود و چیزی نمانده بود تا این روستا متروکه شود و به جای آدمها، باد در آن بپیچد و خار و خاشاک چنبره بزند توی خانههایش.
با اینکه لوله گاز تا پنج کیلومتری روستا آمده بود و هنوز 100 نفر در آن زندگی میکردند اما لولههای گاز طبیعی نمیخواست به فتح مقصود بیاید؛ آب لولهکشی هم.
روستای فتح مقصود دیگر جلوه نداشت و سختیها مردم را به جان آورده بود و چون کاری هم نبود، این به جان آمدن
همهگیر بود.
روستای فتح مقصود ولی از آنجا که در اردبیل سبز و زیبا لمیده بود، از آنجا که با کوهها و دشتهای مخملی سبلان قرابتی داشت، پر از مراتع مرغوب بود، پر از زمینهای سبز خداداد. این سبزی را گرچه اهالی روستا از بس دیده بودند، دیگر نمیدیدند و برایشان عادت شده بود ولی برای صفر آقاغفاری که افکاری بلند داشت جرقهای شد برای نجات روستا.
او با خودش فکر کرد که این مراتع غنی اگر جای چرای دامها شود و اگر منبع تامین علوفه چهارپایان باشد دامداری میشود شغل مردم بیکار روستا. او با خودش گفت حالا که روستا نه آب دارد و نه گاز، حالا که فتح مقصود جای خوشی کردن و راحتی نیست پس بگذار لااقل جای کار باشد.
صفر آقاغفاری با این افکار در سر بهجای این که بار و بنه مهاجرت را جمع کند، سراغ بسیج سازندگی رفت و درباره ایده اشتغالش با آنها حرف زد. حرفهای او، مسؤولان بسیج سازندگی را متقاعد کرد و زمینه اعطای سه وام به ارزش 45 میلیون تومان شد که آن زمان برای خرید چند راس گاو شیری و گوشتی کافی بود.
این دامها همه وقت او را گرفتند. چون وقت و انرژی کم میآورد، بهتدریج دست و بال اعضای خانوادهاش را هم بند کرد.
به این ترتیب تعاونی خانوادگی آنها شکل گرفت که هم برای خودشان ایجاد شغل کرده بود و هم برای بقیه مردم روستا که لازم بود به عنوان کارگر روزمرد در دامداری صفر
کار کنند.
با همت این کارآفرین که دستش در ابتدا خالی ولی ذهنش پر از افکار مولد بود، اکنون مدتهاست در روستای فتح مقصود نمین نبض اشتغال میزند. این سرنوشت میتواند سرنوشت همه روستاهایی باشد که مردمانش تصور میکنند هیچ بهانهای برای ماندن در آنها وجود ندارد.