به خاطر دخترم

به خاطر دخترم


عطیه غلامپور، همسر شهید مدافع‌حرم حسین دارابی، رابطه پدر و دختری همسرش و فاطمه‌ثنا را عجیب و رشک‌برانگیز توصیف می‌کند؛ رابطه‌ای که مشغله زیاد پدر باعث نشده بود کوچکترین خدشه‌ای به آن وارد شود: «حسین‌آقا همیشه احساس مسوولیتی بیشتر از وظیفه شغلی نسبت به کارش داشت؛ آنطور که من او را شناختم، واقعا برای رضا خدا کار می‌کرد و حد و مرزی برای انجام کارش مشخص نمی‌کرد. آنقدر که گاهی هم به همین دلیل روش کاری‌اش، مورد انتقاد برخی از همکارانش قرار می‌گرفت که با این شیوه کاری شما، انتظار از ما بالا می‌رود اما او همچنان مصر به انجام روشی بود که خودش با آن آرامش خیال پیدا می‌کرد. با این وجود من اصلا به خاطر ندارم که حتی یک‌بار هم پیش آمده باشد که وقتی در خانه بود، با وجود خستگی زیادش، به درخواست بازی دخترمان جواب رد داده باشد.» او می‌گوید یاد ندارد که فشار کاری زیاد و خستگی مفرط، باعث شده باشد که همسرش در برابر بازیگوشی‌های دخترشان، حرفی بزند و رفتاری بکند که فاطمه‌ثنا ناراحت و از کاری که کرده پشیمان شود: «خوب به خاطر دارم که در روزهای آخر زندگی مشترک‌مان از نظر زمانی، مدت‌طولانی و زیادی در کنارمان نبود اما همان لحظه‌های بودنش، حضور با کیفیت و پررنگی داشت. او به بهترین شکل برای فاطمه‌ثنا پدری می‌کرد؛ آنقدر که هنوز و با گذشت پنج سال بعد از شهادتش، روزی نیست که دخترم خاطرات خوش با پدرش را برای کسی تعریف یا حتی با خودش مرور نکند.» خاطره‌هایی که امروز فاطمه‌ثنا برای ما تعریف می‌کند هم نشانه‌ای برای اثبات همین رابطه باکیفیت پدر و دختری است. دراین‌باره خانم غلامپور از خاطره یکی از نیمه‌شب‌هایی که همسرش وسط ماموریت بوده، تعریف می‌کند: «به خاطر دارم که یک شب همسرم برای انجام ماموریتی به فرودگاه امام‌خمینی(ره) رفته بود؛ اتفاقا آن شب، فاطمه‌ثنا به طرز عجیبی بی‌قراری می‌کرد، بهانه می‌گرفت و  آرام نمی‌شد. او مدام سراغ پدرش را می‌گرفت و من هم می‌دانستم که پدرش چقدر گرفتار است. با اینکه همیشه سعی کرده بودم درگیری ذهنی برایش درست نکنم اما آن شب مجبور شدم با همسرم تماس بگیرم تا شاید با صحبت‌کردن با فاطمه‌ثنا، بتواند کمی او را آرام و حالش را بهتر کند. همان‌طور که انتظار داشتم، دخترم بعد از صحبت چند دقیقه‌ای با پدرش کمی آرام شد و بعد با خوشحالی گفت که بابایی داره میاد پیشم. تعجب کردم؛ حسین‌آقا هیچ‌وقت قول کاری را که نمی‌توانست انجام بدهد به کسی آن هم به فاطمه‌ثنا نمی‌داد.» او ادامه می‌دهد با اینکه اصلا فکرش را نمی‌کرده است که همسرش بتواند آن ساعت از شب و با این مسیر طولانی برگردد و خودش را به خانه برساند اما در کمال تعجب بعد از گذشت یکی دو ساعت، شهید دارابی به خانه می‌آید: «در آن مدت مشغول حرف‌زدن و قصه‌گفتن برای فاطمه‌ثنا شد. بعد هم او را با آرامش در بغلش خواباند و وقتی خیالش راحت شد، دوباره نیمه‌های‌شب، آن مسافت طولانی را به فرودگاه برگشت.» اتفاقی که فاطمه‌ثنا هیچ‌وقت آن را فراموش نمی‌کند.