خرید آبمعدنی با حقوق پادشاهی!
علیرضا رأفتی روزنامهنگار
اصلا بگذارید حرفم را از اینجا شروع کنم. داشتم میرفتم دنبال انجام کاری که وسط راه در کافهای اتراق کردم که هم گرسنگی سر ظهر را بشکنم و بعضی کارها را انجام بدهم و یادداشت روزنامه را بنویسم. یکساعتی به انجام این کارها گذشت و آخر کار مسؤول صندوق کافه یک فاکتور بالای صدهزار تومانی را گذاشت کنار دستگاه کارتخوان و بدون اینکه چیزی بگوید کنار ایستاد تا من هم بدون اینکه چیزی بگویم کاری که باید را انجام بدهم!
صد و چند سال پیش در چنین روزی که شما دارید روزنامه جامجم را میخوانید، دو اتفاق مهم تاریخی افتاده است. مهمبودنش امروز برای من و شما بیشتر از نوشیدن چای عصرگاهیمان نیست اما برای دو شخصیتی که این دو اتفاق برایشان افتاده در همان روز، مسأله مرگ و زندگی بوده است.در چنین روزی ظلالسلطان توانست از بند مجاهدین رها شود و بار و بنه ببندد به سمت اروپا. فرزند بزرگ ناصرالدینشاه بود و داعیه پادشاهی داشت اما بهدلیل مادر غیرقاجاریاش، ولیعهدی را از او سلب کردند و او هم در مسند ولایت اصفهان افتاد به کشت و کشتار و تخریب بناهای صفوی که خودش را نشان بدهد. آخر کار در بند مجاهدین گرفتار شده بود که به نقل تاریخ صدهزار تومان وجه نقد مملکت را پرداخت کرد که بتواند برود اروپا.
چند سال بعد، وقتی احمدشاه قاجار هنوز به سن قانونی نرسیده بود و نیاز به نایبالسلطنه داشت، ناصرالملک که از سیاستمداران کارکشته ایرانی در فرنگ بود طی تلگرافی به طهران اعلام کرد درخواست نایبالسلطنه بودن را قبول میکند ولی در ازای دریافت ماهی ۱۰هزار تومان حقوق!
اعداد و ارقامی که ذکر شد در زمانه خودش خارج از تصور مردم عادی بوده است. ماهی ۱۰هزار تومان حقوق برای پادشاهی مملکت ... در مخیله رعیت هم نمیگنجید که ماهی ۱۰هزار تومان درآمد داشته باشد.در صورتحساب کافه امروز، ۱۰هزار تومان برای یک آبمعدنی ۳۰۰سیسی فاکتور شده است! یعنی اگر ناصرالسلطان، پادشاه مملکت جای من نشسته بود میتوانست با یک ماه حقوق پادشاهی، یک آبمعدنی در کافهای خارج از تهران بخرد!خواستهها و آرزوهای ما آدمها ارتباط مستقیمی با زمان دارد. زمان که به آنها بخورد دیگر ارزششان میشود مثل حقوق پادشاهی که صد سال بعد پول یک بطری آبمعدنی است.
صد و چند سال پیش در چنین روزی که شما دارید روزنامه جامجم را میخوانید، دو اتفاق مهم تاریخی افتاده است. مهمبودنش امروز برای من و شما بیشتر از نوشیدن چای عصرگاهیمان نیست اما برای دو شخصیتی که این دو اتفاق برایشان افتاده در همان روز، مسأله مرگ و زندگی بوده است.در چنین روزی ظلالسلطان توانست از بند مجاهدین رها شود و بار و بنه ببندد به سمت اروپا. فرزند بزرگ ناصرالدینشاه بود و داعیه پادشاهی داشت اما بهدلیل مادر غیرقاجاریاش، ولیعهدی را از او سلب کردند و او هم در مسند ولایت اصفهان افتاد به کشت و کشتار و تخریب بناهای صفوی که خودش را نشان بدهد. آخر کار در بند مجاهدین گرفتار شده بود که به نقل تاریخ صدهزار تومان وجه نقد مملکت را پرداخت کرد که بتواند برود اروپا.
چند سال بعد، وقتی احمدشاه قاجار هنوز به سن قانونی نرسیده بود و نیاز به نایبالسلطنه داشت، ناصرالملک که از سیاستمداران کارکشته ایرانی در فرنگ بود طی تلگرافی به طهران اعلام کرد درخواست نایبالسلطنه بودن را قبول میکند ولی در ازای دریافت ماهی ۱۰هزار تومان حقوق!
اعداد و ارقامی که ذکر شد در زمانه خودش خارج از تصور مردم عادی بوده است. ماهی ۱۰هزار تومان حقوق برای پادشاهی مملکت ... در مخیله رعیت هم نمیگنجید که ماهی ۱۰هزار تومان درآمد داشته باشد.در صورتحساب کافه امروز، ۱۰هزار تومان برای یک آبمعدنی ۳۰۰سیسی فاکتور شده است! یعنی اگر ناصرالسلطان، پادشاه مملکت جای من نشسته بود میتوانست با یک ماه حقوق پادشاهی، یک آبمعدنی در کافهای خارج از تهران بخرد!خواستهها و آرزوهای ما آدمها ارتباط مستقیمی با زمان دارد. زمان که به آنها بخورد دیگر ارزششان میشود مثل حقوق پادشاهی که صد سال بعد پول یک بطری آبمعدنی است.