در برنامه «هزار داستان» این هفته که با حضور جانباز دفاع مقدس محمدنائینی پخش شد، چهگذشت؟
روایت سفر تا پشت در بهشت
ادامه از صفحه 5
قصه جانبازی
نائینی در 9 سالگی یك بار از مرگ یا آسیب جدی حاصل از تصادف خودرو جان سالم بهدر میبرد و به عقیده كاظمی گویی خداوند او را برای سال 64 و آن اتفاق عجیب ذخیره نگه میدارد. این جانباز قصه را اینگونه تعریف میكند: از بوكان به مرخصی آمدم و مرحوم حاج هادی جنیدی مسؤول پشتیبانی جبهه و جنگ پیشوا از من خواست به دلیل شغل پدرم كه كبابی بود و من هم در این زمینه وارد بودم با آنها به كردستان بروم و گفت در كنار آن قرار است فیلم مستندی به نام مائده در مورد اكیپ پشتیبانی حاج هادی ساخته شود. به این ترتیب با آنان همراه و به خدمترسانی و پشتیبانی آن منطقه مشغول شدیم. كارگردان مستند آقای جنتخواه و تهیهكنندهاش آقای جلیلی بود و به من گفت انتهای قصه قرار است در كمینی شما، عباس تاجیك و حسین جنیدی شهید شوید. یك روز بعد از عملیات قرار بود برای رزمندهها كباب درست كنیم. سه ماشین برای چرخ كردن گوشت به عقب بازگشتیم كه در كمین افتادیم، مینیبوس را به رگبار بستند و اولین نفر حسین صدیقینكو بود كه شهید شد. او در حالی كه بیشترین خدمات را انجام میداد، هیچگاه جلوی دوربین حاضر نمیشد. شهید جنیدی هم به زور خود را به مینیبوس رساند و یك خشاب كامل در شكم او خالی كردند. تقریبا همه شهید شدند و من شاهد زدن تیر خلاص به دوستانم بودم. من در تیراندازی اولیه پاهایم تیر خورد. بعد كه بالای سرم آمدند دوباره تیراندازی كردند، در همان حال كتكم زدند و تیر خلاص را در گردنم خالی كردند؛ 16-15 تیر به من اصابت كرد با این گمان كه كشته شدم رهایم كردند. دستها، پاها و دندانهایم شكسته بود و تمام تنم تیر خورده بود كه نیروهای خودی به دادم رسیدند و مرا به بیمارستان منتقل كردند. آنجا تشخیص دادند كه شهید شدهام. من میدیدم كه دكتر مرا معاینه میكند و صدایشان را هم میشنیدم اما توان اینكه بگویم زندهام را نداشتم. همراه شهدا من را به یك كانتینر منتقل كردند.
فردا صبح كه به سراغمان آمدند دكتر چراغ قوه در چشمم انداخت و متوجه شدند زندهام. من را به اتاق عمل بردند و نجات پیدا كردم. ۱۶ ماه طول كشید تا توانستم با عصا راه بروم به محض اینكه راه افتادم خودم را به عنوان فلج مادرزاد جازدم و دوباره به جبهه رفتم. بعد از مجروحیت 12-10 بار دیگر به جبهه رفتم و باز شیمیایی و مجروح شدم. امروز اعلام میكنم مدیون بقیه و قدردان مردم هستم، آنها به ما لطف دارند و بهترین قاضی هستند. من برای دل خودم به جبهه رفتم و هیچ توقعی از كسی ندارم.
لحظههای نفسگیر
اگر بیننده این قسمت از برنامه بودید، دیدهاید زمانی كه نائینی از لحظههای نفسگیر و خونبار به رگبار بستن مینیبوس و دیدن صحنه شهید شدن تك تك دوستانش میگفت، استودیوی هزارداستان در بهت فرو رفت و سلوكی با واكنشهای احساسی در آن لحظات گاه از این جانباز میخواست كه گفتههایش را با جزئیات كمتری بیان كند. سلوكی در جایی از برنامه گفت حتی تصور این صحنهها هم ترسناك و شنیدن ماجرایش دردناك است.
قصهای جهانی، اما مهجور
قصه شنیدنی و داستان عجیب این جانباز چندان منتشر نشده بود، ماجرایی كه میتواند جهانی باشد و از روی آن كتابها نوشته و فیلمها ساخته شود. تنها در سال 91 در قسمتی از كتاب اكیپ حاج هادی به قلم جعفر كاظمی نقل شده است و امروز با پرداخت برنامه هزارداستان به این ماجرا، دیگر تصویر محمد نائینی محمدی و قصه او و همرزمانش برای مردم آشناست.
قصه جانبازی
نائینی در 9 سالگی یك بار از مرگ یا آسیب جدی حاصل از تصادف خودرو جان سالم بهدر میبرد و به عقیده كاظمی گویی خداوند او را برای سال 64 و آن اتفاق عجیب ذخیره نگه میدارد. این جانباز قصه را اینگونه تعریف میكند: از بوكان به مرخصی آمدم و مرحوم حاج هادی جنیدی مسؤول پشتیبانی جبهه و جنگ پیشوا از من خواست به دلیل شغل پدرم كه كبابی بود و من هم در این زمینه وارد بودم با آنها به كردستان بروم و گفت در كنار آن قرار است فیلم مستندی به نام مائده در مورد اكیپ پشتیبانی حاج هادی ساخته شود. به این ترتیب با آنان همراه و به خدمترسانی و پشتیبانی آن منطقه مشغول شدیم. كارگردان مستند آقای جنتخواه و تهیهكنندهاش آقای جلیلی بود و به من گفت انتهای قصه قرار است در كمینی شما، عباس تاجیك و حسین جنیدی شهید شوید. یك روز بعد از عملیات قرار بود برای رزمندهها كباب درست كنیم. سه ماشین برای چرخ كردن گوشت به عقب بازگشتیم كه در كمین افتادیم، مینیبوس را به رگبار بستند و اولین نفر حسین صدیقینكو بود كه شهید شد. او در حالی كه بیشترین خدمات را انجام میداد، هیچگاه جلوی دوربین حاضر نمیشد. شهید جنیدی هم به زور خود را به مینیبوس رساند و یك خشاب كامل در شكم او خالی كردند. تقریبا همه شهید شدند و من شاهد زدن تیر خلاص به دوستانم بودم. من در تیراندازی اولیه پاهایم تیر خورد. بعد كه بالای سرم آمدند دوباره تیراندازی كردند، در همان حال كتكم زدند و تیر خلاص را در گردنم خالی كردند؛ 16-15 تیر به من اصابت كرد با این گمان كه كشته شدم رهایم كردند. دستها، پاها و دندانهایم شكسته بود و تمام تنم تیر خورده بود كه نیروهای خودی به دادم رسیدند و مرا به بیمارستان منتقل كردند. آنجا تشخیص دادند كه شهید شدهام. من میدیدم كه دكتر مرا معاینه میكند و صدایشان را هم میشنیدم اما توان اینكه بگویم زندهام را نداشتم. همراه شهدا من را به یك كانتینر منتقل كردند.
فردا صبح كه به سراغمان آمدند دكتر چراغ قوه در چشمم انداخت و متوجه شدند زندهام. من را به اتاق عمل بردند و نجات پیدا كردم. ۱۶ ماه طول كشید تا توانستم با عصا راه بروم به محض اینكه راه افتادم خودم را به عنوان فلج مادرزاد جازدم و دوباره به جبهه رفتم. بعد از مجروحیت 12-10 بار دیگر به جبهه رفتم و باز شیمیایی و مجروح شدم. امروز اعلام میكنم مدیون بقیه و قدردان مردم هستم، آنها به ما لطف دارند و بهترین قاضی هستند. من برای دل خودم به جبهه رفتم و هیچ توقعی از كسی ندارم.
لحظههای نفسگیر
اگر بیننده این قسمت از برنامه بودید، دیدهاید زمانی كه نائینی از لحظههای نفسگیر و خونبار به رگبار بستن مینیبوس و دیدن صحنه شهید شدن تك تك دوستانش میگفت، استودیوی هزارداستان در بهت فرو رفت و سلوكی با واكنشهای احساسی در آن لحظات گاه از این جانباز میخواست كه گفتههایش را با جزئیات كمتری بیان كند. سلوكی در جایی از برنامه گفت حتی تصور این صحنهها هم ترسناك و شنیدن ماجرایش دردناك است.
قصهای جهانی، اما مهجور
قصه شنیدنی و داستان عجیب این جانباز چندان منتشر نشده بود، ماجرایی كه میتواند جهانی باشد و از روی آن كتابها نوشته و فیلمها ساخته شود. تنها در سال 91 در قسمتی از كتاب اكیپ حاج هادی به قلم جعفر كاظمی نقل شده است و امروز با پرداخت برنامه هزارداستان به این ماجرا، دیگر تصویر محمد نائینی محمدی و قصه او و همرزمانش برای مردم آشناست.