تلخ و شیرین مددکاری
مددكاران خاطرات زیادی دارند كه معمولا تلخی آنها به شیرینیاش میچربد. فرحپور خاطرهای دارد كه مربوط به چند سال قبل است. خاطرهای كه به او یاد داد و براساس آن باید تاكید كرد برای كمك كردن به فردی كه به استیصال رسیده، حتی نباید یك دقیقه را از دست داد: «اتفاقات تلخ زیادی برای مددكاران رخ میدهد. یكی از اتفاقاتی كه من و همكارانم شاهد آن بودیم، برمیگردد به چند سال قبل، زمانی كه در یك مركز خدمات مددكاری كار میكردم. آن زمان پسری با حال اسفناكی وارد مجموعه ما شد. بدنش به دلیل مصرف كراك زخمهای عمیق داشت و بوی بسیار بدی میداد. ساعت اداری تقریبا تمام شده بود. او آمد و توضیح داد كه مدتی است درگیر اعتیاد شده و گفت دیگر خسته است و قصد دارد اعتیادش را ترك كند. او گفت دیگر نمیتواند زندگیاش را به این شكل ادامه دهد.
با توجه به این كه ساعت اداری تمام شده بود به او گفتیم برود و در اولین روز كاری به ما سر بزند تا به مشكلاتش رسیدگی كنیم. آن پسر رفت و چند دقیقه بعد دیدم بچههایی كه از مدرسه تعطیل شدهاند با رنگ پریده و حال نزار مشغول آمدن به داخل مجموعه هستند.
دلیل حال بدشان را پرسیدم، گفتند یك نفر جلوی در مرده و آدمها دورش جمع شدهاند. رفتم ببینم ماجرا چیست. متاسفانه دیدم همان پسر جلوی در ورودی ما فوت كرده و روی زمین افتاده بود. همان موقع فهمیدم وقتی یك نفر با آن میزان از عجز میآید و میگوید دیگر نمیتوانم زندگی كنم، چقدر حرفهایش واقعیت دارد و باید به سرعت به او كمك كرد.»
فرحپور میگوید به اندازه تمام خاطرات بد، خاطرات خوب هم در زندگی مددكاران وجود دارد. به خصوص زمانی كه با كودكان و نوجوانان كار میكنند و آنقدر بعضی وقتها این كار لذتبخش میشود و آدم كیف میكند كه حد ندارد. خاطرات خوب ما مددكاران به لحظههایی است كه شكل میگیرد؛ لحظهای كه بچه محروم از تحصیل برای اولین بار مداد و خودكار به دست وارد مدرسه میشود، لحظهای كه یك زندگی از همگسسته در آستانه طلاق به هم جوش میخورد و مسیر برای ادامهاش هموار میشود. لحظهای كه كودك درگیر اعتیاد را از بیمارستان مرخص میكنیم و میبینیم كه رنگ به رخسارش آمده و با همه مشكلاتی كه دارد شاید در آینده زندگیاش عوض شود.
اگر بخواهم به شكل كلی بگویم، 80درصد از جوانان و نوجوانانی كه تا الان با آنها كار كردهام آدمهای نرمالی شدهاند، در سطح معمولی جامعه زندگی میكنند و درگیر آسیبها نشدند و حالشان خوب است. همین مسأله من را خیلی خوشحال میكند.
با توجه به این كه ساعت اداری تمام شده بود به او گفتیم برود و در اولین روز كاری به ما سر بزند تا به مشكلاتش رسیدگی كنیم. آن پسر رفت و چند دقیقه بعد دیدم بچههایی كه از مدرسه تعطیل شدهاند با رنگ پریده و حال نزار مشغول آمدن به داخل مجموعه هستند.
دلیل حال بدشان را پرسیدم، گفتند یك نفر جلوی در مرده و آدمها دورش جمع شدهاند. رفتم ببینم ماجرا چیست. متاسفانه دیدم همان پسر جلوی در ورودی ما فوت كرده و روی زمین افتاده بود. همان موقع فهمیدم وقتی یك نفر با آن میزان از عجز میآید و میگوید دیگر نمیتوانم زندگی كنم، چقدر حرفهایش واقعیت دارد و باید به سرعت به او كمك كرد.»
فرحپور میگوید به اندازه تمام خاطرات بد، خاطرات خوب هم در زندگی مددكاران وجود دارد. به خصوص زمانی كه با كودكان و نوجوانان كار میكنند و آنقدر بعضی وقتها این كار لذتبخش میشود و آدم كیف میكند كه حد ندارد. خاطرات خوب ما مددكاران به لحظههایی است كه شكل میگیرد؛ لحظهای كه بچه محروم از تحصیل برای اولین بار مداد و خودكار به دست وارد مدرسه میشود، لحظهای كه یك زندگی از همگسسته در آستانه طلاق به هم جوش میخورد و مسیر برای ادامهاش هموار میشود. لحظهای كه كودك درگیر اعتیاد را از بیمارستان مرخص میكنیم و میبینیم كه رنگ به رخسارش آمده و با همه مشكلاتی كه دارد شاید در آینده زندگیاش عوض شود.
اگر بخواهم به شكل كلی بگویم، 80درصد از جوانان و نوجوانانی كه تا الان با آنها كار كردهام آدمهای نرمالی شدهاند، در سطح معمولی جامعه زندگی میكنند و درگیر آسیبها نشدند و حالشان خوب است. همین مسأله من را خیلی خوشحال میكند.