شوخی خجالت‌آور نویسنده

شوخی خجالت‌آور نویسنده


تفاوت‌هـــــــای فرهنگی قـــــرار نیست تنها در سبك زندگی، نوع لباس یا غذایی باشد كه صرف می‌كنیم. در جهان امروز گاه اتفاق‌های معمولی برای ما، برای افرادی از كشورهای دیگر همچون یك شوك بزرگ است،‌ مثال‌های كلیشه‌شده‌ای مثل تعارف ایرانی‌ها را فراموش كنید. تعارف را هر جور نگاه كنید عادتی مذموم است و برای فرنگی‌ها شگفت‌انگیز و عجیب،‌ اما جالب این‌كه بسیاری از كارشناسان گردشگری از آن به عنوان جاذبه‌ای فرهنگی برای گردشگران یاد كرده‌اند. نمونه دیگرش نوع رانندگی ایرانی‌هاست،‌ چیزی كه ردش را می‌توان به‌راحتی در سفرنامه‌های گردشگران معاصر  پیدا كرد، آنقدر كه چند سال پیش ویدئویی از یك گردشگر چینی از نوع رانندگی ایرانی‌ها در میدان توحید تهران بازدیدكننده چند ده میلیونی پیدا كرد. اینها مثال‌هایی رو و نخ‌نما شده است. بسیاری دیگر از این تفاوت‌های عمدتا فرهنگی را تنها وقتی می‌توان یافت كه در یك موقعیت تكراری و هر روزه همراه با یك گردشگر فرنگی باشید. برای من هم این اتفاق چند روز پیش در متروی تهران افتاد. در این كه جهان مترو عجیب و غریب است شكی نیست، اصلا همان كه چند ده پله می‌روید پایین انگار با آدم‌های دیگری رو‌به‌رو شده‌اید و جالب‌تر این‌كه خود شما هم انگار آدم دیگری می‌شوید. دلیل این‌كه تنها چند پله می‌تواند شما را در عرض چند ثانیه به این اندازه تغییر دهد، بماند. این روزها و با نزدیكی عید، تعداد فروشندگان در مترو نزدیك به خود مسافران است. كالاهای عمدتا تكراری از لوازم جانبی موبایل بگیرید تا گیاهان دارویی و جوراب و كمربند و لباس! تا همین‌جایش این تعداد فروشنده چشمان همسفر گردشگر فرانسوی من را از حدقه بیرون آورده بود. هر فروشنده كه رد می‌شد حاصلش لبخندی بود كه میان ما رد و بدل می‌شد.
 اما این تفاوت فرهنگی جایی بالا زد كه مردی میانسال چند جلد كتاب در دست داشت و در یكی از توضیحاتش برای مسافران خسته مترو اعلام كرد كه نویسنده كتاب خودش است. دیگر خجالت از بیسوادی‌ا‌م در زبان را كنار گذاشتم و با تفاخر سعی كردم از این بلبشوی فروشنده‌ها برای خودم به‌عنوان یك ایرانی اعتبار كسب كنم! با انگلیسی دست و پا شكسته برای همسفر فرانسوی‌ام توضیح دادم كه نویسنده این كتاب‌ها همان فروشنده دوره‌گرد است.
فرانسوی بلند شد و دست در كوله‌پشتی هیولایش كرد و كیف كوچك سبزی درآورد و پول داد و كتاب را با احترام خرید، به من رو كرد و با التماس خواست به فروشنده نویسنده بگویم این كتاب را برای همسرش امضا كند! انگار شوخی باشد. من و نویسنده دوره‌گرد نه‌اعتبار كه از خجالت و البته شلوغی مترو خیس عرق شدیم.