ای کشته  که را کشتی..؟

ای کشته که را کشتی..؟

 پدر دوستم بود. وضع مالی‌شان هم عالی بود، علاوه بر ماشین‌سواری گران‌قیمت‌شان یک شاسی بلند بیابان‌نورد  دلبر هم داشتند. عاقله‌‌مردی بود. اهل کوه و کمر. توی شهر  وسط حرف و صحبت و جلسه ساکت می‌شد،انگار جن‌ها چیزی توی گوشش می‌خواندند، می‌فهمید الان شکارها پدیدار آمده‌اند،  دست نقاب پیشانی می‌کرد و به کوه‌های سرمه‌ای دوخته  بیرون شهر چشم می‌انداخت. کفش‌های ورنی براقش را درمی‌آورد یک جفت پوتین خاک‌آلود و یک شلوار شش جیب و یک جلیقه می‌پوشید،  سرپرش را از سینه دیوار برمی‌داشت با دوسه جعبه فشنگ و یک آذوقه مختصر می‌زد به کوه. دو  سه روز بعد با دو سه تا لاشه میش و قوچ و کل وحشی برمی‌گشت. با کارد شکاری‌اش توی حیاط تکه‌شان می‌کرد و سهم همسایه‌ها را هم می‌داد، من هیچ‌گاه لب به گوشت شکار نمی‌زدم. سرهای بریده‌شان همیشه ذهنم را پریشان می‌کرد. چشم‌های زل‌زده به هیچ با زبان‌هایی که از یک ور دهان بیرون می‌افتاد نمی‌گذاشت گوشتشان را به نیش بکشم، سالها گذشت. پسر بزرگش توی تصادف مفت مرد. مفت که می گویم یعنی این‌که توی جاده تصادف شده بود، می ایستد ببیند چی شده یک کامیون از عقب می آید و از روی ماشینش رد می شود و تمام. پسرش جوانمرگ شد،  بعدها با حسرت به پدرم گفت: داغ پسر حقم بود. بس‌که آهو و کل و قوچ کشتم و بره‌هاشونو یتیم کردم. بس‌که خون کردم... حقمه جگرم از داغ پسر خال بزنه... بعدها سرپرش را فروخت، عصا خرید. شاسی بلند دلبرش را هم. پیر شد،تباه شد، خاکستر...  ویدئو را می‌بینم. کیفیت ندارد و چه بهتر که کیفیت ندارد. یک توله خرس بیچاره را دوره کرده‌اند. خرس از ارتفاع افتاده  گیج و گول است منگ و مستاصل. چراغ اول را یکی روشن می‌کند، اولین قلوه سنگ حواله توله خرس می‌شود. کُلیس کُلیس غاره می‌کشد. سنگ دوم سنگ سوم... توله خرس می غلتد.  انسان نماها جشن قهرمانی گرفته‌اند. لاتی هم قانون دارد! چند نفر به یک نفر؟ حالا کارشان تمام شده. طناب می‌اندازند گردن خرس نیمه جان می کشندش، یک جایی که عکس‌هاشان خوب بیافتد. عکسشان مثل توت تر توی فضای مجازی منتشر می‌شود. مشام را می آزارد مثل بوی تند سرکه، مثل بوی تیزاب. حالم بد است، خبر می‌رسد دوسه تاشان را گرفته‌اند. یکی توی سرم می‌گوید چه فایده؟ یکی دیگر می‌گوید:  به خرس سنگ نزدند به انسانیت سنگ زدند به مفهوم انسان. از خودم خجالت می کشم. خدا خدا می‌کنم توی خونم این آنزیم هیچ وقت ترشح نکند که مغزم به دستم دستور بدهد به سمت آفریده‌ای از خدا سنگ پرت کند. دهانم به نفرین نمی‌گردد که هیچ وقت نگشته، دعایشان می کنم. خداکند هیچکدامشان پسر نداشته باشند...