ایستاده با طبیعت

در آستانه روز ملی محیط‌بان، چند محیط‌بان پرتلاش از گذشته و حال و آرزوهایشان می‌گویند

ایستاده با طبیعت

صفحه تقویم فردا هیچ اثری از محیط‌بان ندارد، ولی هركه اهل طبیعت و دوستدارش باشد، می‌داند یازدهم ذی‌القعده كه روز تولد امام رضاست چند سالی است روز ملی محیط‌بان خوانده می‌شود به پاس همه خدماتی كه این افراد به طبیعت می‌دهند. این روز قمری در سال‌های مختلف می‌چرخد و یك بار می‌افتد وسط زمستان و یك بار مثل امسال مصادف می‌شود با 23 تیر، یكی از گرم ترین روزهای تابستان. چه سرد و چه گرم، چه بارانی و چه برفی و چه حتی داغ داغ و وسط خشكسالی اما برای كسانی كه لباس محیط‌بانی پوشیده‌اند فرقی ندارد. اگر چه دلشان خوش نیست از همه كمبودها و خطرها و نبود حمایت‌ها ولی اینها را ربط نمی‌دهند به طبیعت شكننده ایران كه اگر محیط‌بان‌ها نیز رهایش كنند، چیزی از آن نمی‌ماند. به مناسبت فردا که روز ملی محیط‌بان است با سه نفر از آنها حرف زدیم، با یكی كه دو پایش را در این راه از دست داده ولی هنوز برای گرفتن حكم جانبازی می‌دود، یكی كه همین چند روز پیش در درگیری با یك شكارچی غیرمجاز زخمی شده و با یكی دیگر كه همه دار و ندارش را وقف حیوانات و طبیعت كرده است.

مرا یادشان رفت
غمگین‌ترین روز عمرش 14 اردیبهشت سال91 است؛ روزی كه هفت سال است سالگردش را می‌گیرد با هر نگاهی كه به پاهای نداشته‌اش می‌كند. دوپای رضا رحیمی‌نژاد هفت سال پیش در یك روز بهاری در حاجی‌آباد هرمزگان قطع شد كه داشتند با جرثقیل یك تانكر آب را بار می‌زدند و جرثقیل ناگهان گره خورد به كابل‌های برق فشار قوی و افتاد روی دو پای رضا. 32 ساله بود این محیط‌بان و داشت كمك می‌كرد تانكر آب روی جرثقیل سوار شود و برود برای سیراب كردن آهوها.
از او كه پرسیدیم حس‌اش به روز ملی محیط‌بان چیست، زهرخندی زد و گفت او كه دیگر محیط‌بان نیست كه نظر بدهد ولی هنوز یك عاشق طبیعت است كه با دو پای مصنوعی همچنان به پاسگاه محیط‌بانی حاجی‌آباد می‌رود برای سركشی و كمكی اگر از دستش برآید. رضا ولی دلخور است، نه كه نق بزند و گله كند، فقط دلش گرفته از این كه محیط‌بان نمونه سال‌های 88 و90 كه روزی به او لوح سپاس می‌دادند از وقتی پاها از تنش جدا شد به حاشیه رفت و دیگر دیده نشد، كه فراموش شد، كه رفت در بایگانی خاك گرفته خاطره‌ها. او یاد همه محیط‌بانانی می‌افتد كه حین ماموریت از كوه پرت شده‌اند، در تعقیب و گریزها زخم برداشته‌اند و زمینگیر شده‌اند ولی از یادها رفته‌اند، گویا هرگز نبوده‌اند.
او یاد خودش می‌افتد، یاد لیردف جاسك، یاد آن روز كه زیر نگاه خدا، سوار یك موتورسیكلت به همراه یك مخبر زده بود به دل منطقه و می‌خواست بومیانی را كه بازهای شكاری را اسیر می‌كردند و می‌فرستادند برای كشورهای عربی، دستگیر كند. می‌رود به آن روز و دوباره آن دو بلوچ را می‌بیند كه صورت‌شان را كاملا بسته‌اند و سوار موتور، اسلحه جنگی را به قصد كشتن او گرفته‌اند سمتش و او به‌شدت ترسیده است. از خوش حادثه ولی یك ماشین از آن حوالی كه جنبنده‌ای نداشت و آدمیزادی گذرش نمی‌افتاد رد می‌شود و رضا می‌بیند كه بلوچ‌ها راه كج كرده‌اند و به تاخت برگشته‌اند. دوباره یاد یك شكارچی می‌افتد، از آن شكاركش‌ها كه عطش كشتن دارند فقط، یاد او كه در مناطق خطرناك و صعب‌العبور حاجی‌آباد تعقیبش كرده بود و او با اسلحه جنگی به سمتش آتش باریده بود و یكی از تیرها از روی سرش رد شده بود و موهایش را سوزانده بود. همین شكارچی شش ماه بعد به دست یكی از محیط‌بانان كشته شد كه برای دفاع از خود تیر زده بود به شكارچی اما خونریزی امان حیاتش نداده بود. محیط‌بان هرمزگانی را سه سال به جرم قتل نفس زندانی كردند و او به مصیبت توانست دیه شكارچی سابقه‌دار را جور كند و از مرگ برهد. رحیمی‌نژاد آهی می‌كشد و می‌گوید دلش برای همه حمایت‌های قانونی كه نیست، برای همه سختی‌های كار محیط‌بانی، برای همه به جان خریدن خطرها و همه روزهایی كه او فاصله طولانی حاجی‌آباد تا تهران را با دو پای مصنوعی و یك دنیا سختی رفته و برگشته است تا كد جانبازی بگیرد و البته نگرفته است، می‌سوزد.



نگران مالچ‌ها هستم
سرظهر نشسته بود زیر سایه درختی كه شاید كمی از زهر گرمای 51 درجه‌ای شنزارها و تپه ماهورهای بستان گرفته شود و او راحت تر نفس بكشد. او داشت در زمین‌های حدفاصل تالاب خشكیده هورالعظیم با شنزارهای جنوب غربی خوزستان نفسی چاق می‌كرد كه ما زنگ زدیم و باب مكالمه‌مان باز شد. باقر موسوی عاشق محیط‌بانی است، عاشق طبیعت، عاشق خوزستان و همه داشته‌هایش، شیفته آهوهای فكه كه اگر او نبود شاید بازهم همه فكر  می‌کردند منقرض شده اند.
او محیط‌بان عجیبی است، ازآن عجیب‌های خوب كه نه 15 سال محیط‌بانی كردن در شنزارهای داغ خوزستان خسته‌اش كرده و نه وضعیت بی ثبات شغلی و حقوق اندكی كه می‌گیرد. او دلداده آهوهاست، عاشق خزنده‌های شنزارهای داغ جنوب و البته نگرانشان. او به مالچ بدبین است، به جاده بدبین است، به كهور آمریكایی بدبین است، به همه اینها كه افتاده‌اند به جان شنزارهای خوزستان و دارند مثل خوره از حیات خالی‌اش می‌كنند بدبین است. موسوی نگران میكروارگانیسم‌ها وحشرات است كه لای ماسه‌ها و شن‌ها خانه دارند، او دلواپس خزندگان است، دلواپس افعی شاخدارعربی،‌ كورمار،‌ دكوی انگشت كوتاه و مارمولك كرمی شكل جنوب كه مالچ‌های نفتی نابودشان می‌كند.‌ او دغدغه آهوهای گواتردار فكه را دارد كه كهورهای آمریكایی مزاحم را می‌خورند و لطمه می‌بینند و می‌روند كنار دام‌هایی كه تا به حال این كهورها تلفشان كرده‌اند. این محیط‌بان می‌گوید از هر چوپانی كه بپرسید، تلفات داشته است ولی باز هم مسؤولان اصرار دارند كه كهور بكارند به قصد بیابان‌زدایی و او نگران است. باقر برای این طبیعت جان و مال داده و باز هم خواهد داد كه حفظ شود. او محیط‌بان «طرحی» است یعنی باید طرح و پروژه محیط‌زیستی باشد كه او هم باشد، حقوقش به همین واسطه زیاد نیست، دو میلیون تومان است كه در نهایت همه را خرج محیط‌زیست می‌كند؛ یك روز دوربین عكاسی می‌خرد برای ثبت گونه‌های جانوری، یك روز موتور می‌خرد برای گشت‌زنی در عرصه‌ها و هر روز باك همین موتور را با پول خودش پر بنزین می‌كند و باكش نیست از این آشفته بازار. او عاشق طبیعت سرزمین خود است، شیفته آهوها كه شادترین خاطره عمرش را ساخته‌اند وقتی بیش از 12 سال پیش زمانی كه او سربازمعلم بود و هیچكس شك نداشت كه آهوی فكه با جنگ ایران و عراق منقرض شده، یك جفت از این آهوهای خوش‌تراش ایستادند مقابل لنز دوربینی كه خودش خریده بود و او ثابت كرد آهوها هنوز درخوزستان نفس می‌كشند.



كمبود نیرو و دغدغه معیشت
مدثر تیموری، بچه خواف خراسان رضوی و محیط‌بان پارك ملی تندوره درگز، متن لایحه حمایت قضایی و بیمه‌ای ماموران یگان حفاظت دستگاه‌های اجرایی را كه سوم تیر در مجلس تصویب شد، خوانده است. گرچه لایحه به نوعی همه‌گیر است ولی چون محیط‌بان‌ها را نیز شامل می‌شود او خوشبین است كه حمایت‌های حقوقی از این مردان تقویت و دل این جماعت از امروز قرص تر شود. ولی با این همه او یك ولی می‌گذارد وسط جمله‌اش و می‌گوید حیف كه بندهای مربوط به معیشت محیط‌بان‌ها از لایحه حذف شد و سختی كارشان و جیب‌كم پولشان دیده نشد.
حقوق مدثر، زیر سه میلیون تومان است، رقمی كم و آزاردهنده مخصوصا برای خانواده محیط‌بان‌ها كه گرانی‌ها را باید بزنند تنگ نبودن‌های طولانی مرد خانه و دندان بگذارند روی جگر. ترس قاتقِ نان همیشگی این خانواده‌هاست، وقتی كه مرگ بالای سر محیط‌بان‌ها پرمی‌زند و بیشتر وقت‌ها از لوله تفنگ شكارچیان غیرمجاز بیرون می‌پرد و زل می‌زند به چشم‌های این مردها. یك بار گزارش داده بودند كه یك شكارچی دارد وارد تندوره می‌شود،‌ مدثر و همكارش خودشان را رسانده بودند به دره، شكارچی ولی آنها را زود دیده بود و تفنگ را گرفته بود سمت‌شان و تیر می‌انداخت. آن روز پرترس‌ترین روز زندگی مدثر است، روزی پر از استرس، روز چشم در چشم مرگ شدن. او اما شكارچی بی‌رحم غیرمجاز كم ندیده. همین چند روز پیش با دستور قضایی، كسی را تعقیب كرد كه در زرین‌كوه قوچ و میش زده بود و لاشه‌شان را گذاشته بود توی خانه؛ مدثر  كه داشت تفنگ ساچمه زن پنج تیر شكارچی را برمی‌داشت او با قمه حمله كرد و دست محیط‌بان زخم برداشت. محیط‌بان‌هایی مثل او در بدن‌شان از این زخم‌ها زیاد دارند، آنها سرمی‌دهند برای حفظ طبیعت و جانورانش ولی مدثر می‌گوید چه فایده كه نیروهای محیط‌بان كم‌اند و روی هر منطقه كه تمركز كنند متخلفان از منطقه‌ای دیگر نفوذ می‌كنند از بس كه عرصه‌های طبیعی وسیع است و جمعیت محیط‌بان‌ها كم. او می‌گوید حیف كه شكارچیان موتورسیكلت‌های قوی خارجی دارند ولی موتور و ماشین‌های محیط‌بان‌ها هم كم است و هم قدیمی و چه حیف كه قدر جانفشانی نگهبانان طبیعت را نمی‌دانند و ساده از كنار رخ به رخ شدن محیط‌بان‌ها با مرگ می‌گذرند.