شهیــدی بـا چنـد  اسم

به مناسبت سالگرد شهادت شهید سیدعلی اندرزگو، با پسر بزرگ او همكلام شدیم و از پدرش حرف زدیم

شهیــدی بـا چنـد اسم

شهید رمضان، شهیدی با چند شناسنامه، نترس‌ترین شهید و... كه هركدام را بگویید، تهش به شهید سیدعلی اندرزگو می‌رسید؛ شهیدی كه نزدیك به 14 سال برای رسیدن به هدف و آرمانش كه براندازی حكومت شاه بود تلاش كرد، از هر راهی وارد شد، سختی كشید و البته موفق شد؛ اما نبود تا بتواند پیروزی انقلاب را ببینید. وقتی داستان زندگی و فعالیت‌های شهید اندرزگو را خواندیم، فكر كردیم حیف است كسانی باشند كه او را تنها در حد نام بلواری در تهران بشناسند و ندانند كه بر او چه گذشته و چه‌ کارها كرده است؛ برای همین هم در سالگرد شهادت شهید اندرزگو، با یكی از چهار پسر و البته پسر ارشد او، سید مهدی اندرزگو صحبت كردیم. با این‌كه او در زمان شهادت پدرش تنها شش سال داشته است و خاطراتی محو و كمرنگ از پدرش دارد اما حالا حرف‌هایی شنیدنی برایمان دارد؛ دانسته‌هایی كه از موثق‌ترین منابع، یعنی خاطرات مادرش و اسناد افشا شده پس از انقلاب به‌دست آورده است.

 24 ساله مسلح
«برای این‌كه این انقلاب پایدار بماند، كم شهید نداده‌ایم؛ شهید اندرزگو از شهیدان قبل از انقلاب بوده است.» این اولین جمله‌ای است كه سید مهدی اندرزگو درباره پدرش می‌گوید: «از سال 42 كه
امام خمینی(ره)، مبارزه را علیه پهلوی شروع كرد، شهید اندرزگو جزو یاران اصلی امام راحل بود. مبارزات او از قیام 15 خرداد كه سن و سال كمی داشته است شروع می‌شود؛ همان سال‌هایی كه او و دیگر مبارزان را می‌گیرند و در نهایت به خاطر سن و سال كم‌شان آزادشان می‌كنند. در آن زمان او یك جوان 24 ساله بود كه راهش را انتخاب كرده بود. از سال 43 و حضور در تشكیلات موتلفه اسلامی این مبارزات شكل رسمی‌تری به خودش می‌گیرد. موتلفه اسلامی از هیات‌هایی مذهبی تشكیل شده بود كه با همدیگر ائتلاف می‌كردند و كار تشكیلاتی مبارزاتی انجام می‌دادند. این تشكیلات بخش‌های مختلف فرهنگی، سیاسی و...   داشت كه بخش مسلحانه‌اش را برای شهید اندرزگو در نظر می‌گیرند و این آغاز بخش مهمی از مبارزه انقلابی مخالفان شاه بوده است.»
 شروع زندگی پنهان
همه‌چیز از اعدام حسنعلی منصور، نخست‌وزیر زمان شاه شروع می‌شود: «اولین حركتی كه اعضای موتلفه انجام می‌دهند، اعدام انقلابی حسنعلی منصور بود. اقدامی كه باعث گرفتار شدن و شهادت چند نفر از اعضای موتلفه و بعد هم آغاز زندگی شهید‌اندرزگو برای فرار از دست ساواك بود. خب حسنعلی منصور نخست‌وزیری بود كه امام را تبعید كرد، لایحه كاپیتولاسیون را كه خیانتی مشخص به كشور و نوعی خوش‌خدمتی به اربابان‌شان بود، تایید كرد و برنامه‌های دیگری برای زیر پا گذاشتن عزت ایران و خیانت به كشور اسلامی‌مان داشت. متاسفانه روشنگری‌های امام هم در این‌باره هیچ تاثیری بر او نداشت و تصورش این بود كه هرچه بیشتر به آمریكا خدمت كند، بیشتر بر قدرت می‌ماند.» انگار این موضوعی بود كه برای انقلابی‌ها قابل هضم و درك نبود: «دوستان در موتلفه به این نتیجه رسیدند كه در راستای كارهای او، چندین و چند خانواده عزادار شدند و برای همین باید یك صدایی را از یك جایی از كشور به گوش همگان برسانند و با اجازه شرعی، او را اعدام كردند؛ اقدامی كه عواقب سنگینی برای اعضای موتلفه داشت. بعد از اعدام او توسط اعضای موتلفه كه شهید اندرزگو هم در برنامه‌ریزی آن نقش داشت، ساواك توانست بانیان این اقدام را تقریبا بعد از ده روز از این حادثه دستگیر و به شهادت برساند، اما موفق به دستگیری شهید اندرزگو نشد و این آغاز زندگی
چندین ساله پدرم به صورت پنهانی بود.»
 شهیدی با چندین شناسنامه
تا به حال به عكس شهید سید علی اندرزگو در بلوار اندرزگو دقت كرده‌اید؟ عكسی كه این شهید را با عمامه سفید نشان می‌دهد. مگر شهید اندرزگو سید نبود؟ پس چرا عمامه‌اش سیاه نیست؟ «این موضوع دقیقا به ماجرای زندگی پنهانی پدرم برمی‌گردد. بعد از حسنعلی منصور، ساواك همیشه به دنبال شهید اندرزگو بود. برای همین هم او مدت‌ها با یك نام و فامیل متفاوت فعالیت می‌كرد. در واقع او هر بار با اسم خاصی فعالیت‌هایش را آغاز می‌كرد؛ اعلامیه‌های امام را وارد می‌كرد، برای مبارزان سلاح تهیه می‌كرد كه بعدها همین سلاح‌ها در پیروزی انقلاب بسیار تاثیرگذار بودند. وقتی هم كه دوباره اوضاع خطرناك می‌شد، اسم و فامیل دیگری برای خودش انتخاب می‌كرد. این عكس هم برای همان ماجراست؛ این‌كه گاهی اوقات برای پنهان بودن بیشتر قضیه، در شناسنامه‌اش سید نداشته و مجبور بوده است از عمامه سفید استفاده كند.»
 اینها امانت است
یكی از دوستان پدرم دكتری بود كه به منزل ما رفت‌و‌آمد می‌كرد و به پدر سر می‌زد. من تصویر كمی از او در آن سال‌ها به یاد داشتم ولی سال‌های بعد از شهادت پدرم كه با او همكلام شدم، حرف‌های جالبی شنیدم. او برایمان تعریف كرده كه من به خانه شما رفت و آمد داشتم. شما زندگی مختصر و فقیرانه‌ای داشتید. فرشی نبود، وسیله خاصی نداشتید؛ یك گلیم ساده بود و چند تكه لوازم ضروری زندگی. یك‌بار دیدم كه شهید اندرزگو چند هزاری نو لای كتاب‌هایش می‌گذارد. خب هزار تومانی آن زمان كم‌پولی نبود و خیلی ارزش داشت. وقتی این صحنه را دیدم، نتوانستم خودم را نگه دارم، گفتم سید! چرا این پول‌ها را خرج زندگی‌ات نمی‌كنی؟ گفت اینها امانت است؛ پول‌هایی است كه بازاریان و متدینین به من می‌دهند كه برای انقلاب بجنگم. من باید با این پول‌ها سلاح بخرم و آنها را به دست شیعیان برسانم. می‌دانید چه چیزی از حرف‌های دكتر برایم جالب بود؟ این‌كه او می‌گفت كه من بعدها فهمیدم امام خمینی(ره) به اندرزگو اجازه داده بود كه به‌دلیل شرایط خاص و زندگی پنهان و فراری بودنش، هرچقدر می‌خواهد از این پول‌ها بردارد و هزینه زندگی‌اش كند. حتی گفته بود كه می‌تواند خمسش را هم مصرف زندگی‌اش كند اما او این كار را انجام نداده بود؛ یقینا او هدف بزرگ‌تری داشت. حالا كه فكر می‌كنم، می‌بینم شهید اندرزگو می‌تواند الگوی خوبی برای مسؤولان كشور باشد كه امانتدار بیت‌المال كشور هستند. كاش بدانند كه با چه هدف و چه سختی‌هایی این امانت و این انقلاب را به دست‌شان سپرده‌اند. این نظام با سختی به‌دست آمده است؛ این آدم‌ها با سختی زندگی كرده‌اند، خودشان و زن و بچه‌شان نخورده‌اند، پول داشتند و مصرف نكردند و گفتند بگذار انقلاب پیروز شود.
 در آرزوی اندرزگو
از سال 43 تا 57، گرفتن شهید اندرزگو برای ساواك آرزویی دست‌نیافتنی شده بود. در سال 57 رژیم خطر انقلابی قریب‌الوقوع را احساس می‌کرد. برای همین بود كه فكر می‌كرد با از بین بردن اركانی مانند اندرزگو، انقلاب فلج خواهد شد. پسر بزرگ شهید اندرزگو می‌گوید این موضوع را خودم بعدها در اسناد ساواك دیدم كه برنامه اساسی‌شان از بین بردن شهید اندرزگو بود: «در واقع موضوع دستگیری شهید اندرزگو برای ساواك، موضوعی حیثیتی شده بود. ساواك یك نیروی بسیار امنیتی برای شاه بود و كسانی كه در مسند دولتی بودند، افتخار می‌كردند كه عضوی از ساواك باشند؛ ساواكی كه فقط برای سركوب مبارزان بود و به‌شدت با آنها برخورد می‌كرد اما با آن‌ همه امكانات، از دستگیری اندرزگو عاجز شده بود و بخش ویژه‌ای از فعالیت‌هایش را به دستگیری اندرزگو اختصاص داده بود؛ آن‌قدر كه من بعدها در اسناد ساواك دیدم كه برای سر اندرزگو جایزه گذاشته بودند. وقتی ماموران ساواك به مقدم، آخرین رئیس ساواك شاه گزارش می‌دهند كه اگر اندرزگو را از بین ببریم یا دستگیر كنیم، انقلاب متوقف خواهد شد؛ مقدم خیلی زود دستور داد كه تمام نیروهایش روی این موضوع تمركز و با تمام قوا اقدام به از بین بردن اندرزگو كنند. ساواك بالاخره توانست یكی از مكالمه‌های پدرم با یكی از دوستانش را بشنود و همان باعث شناسایی محل پدر و شناسایی خانه ما در مشهد شد. در آن مكالمه دوست پدرم می‌گوید كه امشب افطار به خانه ما بیا و از طریق همان تماس هم مسیر شهید اندرزگو را متوجه می‌شوند؛ مسیری سمت خیابان هفده شهریور فعلی. نزدیكی‌های افطار در شب نوزدهم ماه رمضان، پنج اكیپ كماندو ساواك، پدرم را در كوچه گیر می‌اندازند. تیراندازی‌های ساواك كه شروع می‌شود، شهید اندرزگو فقط فرصت یك‌كار داشته است. آن‌هم این‌كه اسناد و شماره‌تلفن‌هایی كه همراهش بوده است و نمی‌خواسته به دست ساواك بیفتد را با زبان روزه بخورد.»