شهید اندرزگو بهروایت سیدمهدی 6ساله
سیدمهدی اندرزگو هرچه میداند از شنیدههایش است. پسر بزرگ شهید اندرزگو در اوج فعالیتهای پدر و زمان شهادتش آنقدر كوچك بوده كه هرچه یادش هست، خاطرات محو و كمرنگ و البته سختی از آن روزها است: «هرچه یادم هست، سختی و مهاجرت بوده است. ما بهخاطر فراری بودن پدرم، در افغانستان و پاكستان هم زندگی كردیم. یادم است كه میدیدم كه چقدر زندگی سخت است، اما نمیدانستم چرا؟ چرا باید چیزی نداشته باشیم؟ چرا باید دائم خانهمان را عوض كنیم؟ چرا پدرم كمتر پیش ما هست و در نهایت هم اینكه چرا باید ما را بگیرند و به زندان ببرند؟» بعد از شهادت شهید اندرزگو، ساواك كه از طریق همان شنود تلفنی آدرس خانه او را پیدا كرده بود، به خانه اندرزگو میریزد و همسر و فرزندان شهید اندرزگو را به زندان اوین منتقل میكنند. زندانی كه تا چندین ماه و تا پیروزی انقلاب ادامه داشته و حتی حكم اعدام مادر بچهها هم صادر میشود: «حكمی كه هیچوقت به مرحله اجرا نرسید و انقلاب پیروز شد.» خاطره ثبتشده از شهید اندرزگو در ذهن سید مهدی، خیلی كوتاه است: «خیلی خوب تابستان سال 57 را بهخاطر دارم. مرداد ماه بود؛ درست یك ماه قبل از شهادت پدر.
یكروز پدرم دست من را گرفت و به مدرسه نزدیك خانهمان در مشهد برد و اسم من را برای كلاس اول دبستان نوشت. ذوق و شوق آنروز را هیچوقت یادم نمیرود. آنقدر از مدرسه تعریف شنیده بودم كه برای اول مهر و رفتن به كلاس اول روزشماری میكردم. بودن پدرم در روز ثبتنام هم شیرینی مدرسه رفتن را برایم چندین برابر كرده بود؛ اما من آن سال به مدرسه نرفتم. یعنی بعد از شهریور و بعد از شهادت پدر، من به جای اینكه مهر را در مدرسه بگذرانم، در زندان اوین بودم. این ماجرا باعث شد تا سال بعد همراه با برادر كوچكترم كه تنها یكسال با من تفاوت سنی داشت هردو با هم به كلاس اول برویم. در واقع شیرینی روز ثبتنام مدرسه من، با نبود پدرم و اصلا مدرسه نرفتن در آن سال برایم تلخ شد.» سیدمهدی اندرزگو، دیگر هیچ خاطره روشنی از پدرش ندارد: «اگر خاطره از نام خانوادگیام هم خاطره از پدرم محسوب میشود میتوانم برایتان بگویم. در سالهای بعد از شهادت پدرم و در مدرسه، فامیلی اندرزگو برای خیلی از دوستان و معلمهایم سوال بود. من هم برایشان میگفتم كه پدربزرگ من از فراریهای رضاشاه بود.
اینطور كه میگویند آدمی خوشرو و خوشصحبت بوده است؛ شاید برای همین هم به هر شهر و محلی كه میرفته است، برای همین خوشزبانی و خوشبرخوردیاش، به او اندرز ورز میگفتند. البته او حسینی اندرز ورز بوده است كه چون حسینی در آن زمان زیاد بود، به او اندرز ورز تنها میگفتند. بعد از مدتی هم برای اینكه فامیلیاش در دهان بهتر بچرخد و اهالی محل بتوانند راحت او را صدا كنند، به اندرزگو مشهور میشود و همین میماند.»
تیتر خبرها