روایت خبرنگار جام جم از صعود به قله دماوند و حضور یک ساعته در دهانه آتشفشان خفته
ماجرای سرشاخ شدن با دیو سفید
هر بار كه از مسیر جاده هراز از كنار دماوند عبور كردهام یا از دوردستهای كویر در نزدیكی كاشان، سمنان، دامغان، گرگان یا از پنجره هواپیما، قله سپیدپوش را میدیدم، داغ آرزویی قدیمی در دلم زنده میشد... كی قرار است طعم رسیدن به آن بالا را بچشم؟ از آن بالا مناظر چطور دیده میشود؟ چقدر سرد است؟ دهانه آتشفشانی دماوند چه شكلی است و چه حسی دارد؟ اینها و دهها سوال مشابه با هر بار ملاقات از دور و نزدیك دماوند در ذهنم رژه میرفت. بالاخره امسال با چند نفر از دوستانم قرار گذاشتیم برای صعود به دماوند آماده شویم. روال معمول این است كه در كنار تدارك وسایلی همچون كوله استاندارد، باتوم، لباسهای بیس و پلار و گورتكس مخصوص كوهنوردی، كیسهخواب، فوم چادر، عینك ورزشی و ... باید اصول قدم برداشتن، تنفس، تغذیه و صعود در مسیرهای كوهنوردی را كمكم آموخت. بهترین كار مراجعه به باشگاهها و هیاتهای كوهنوردی است كه خوشبختانه در سراسر كشور فعالند. پس از آن باید همراه با راهنما عازم چند قله با ارتفاع نه چندان بالا شوید تا كمكم بتوانید به دماوند صعود كنید. در تهران معمولا با مسیرهای كوهنوردی شمال تهران و صعود به توچال شروع میكنند و در ادامه با صعود به قلههایی همچون درفك، كلونبستك، دوبرار، آزادكوه و سبلان درنهایت مهیای صعود ایمن به بام ایران میشوند.
روز موعود
بالاخره دوشنبه 28 مرداد، در قالب یك گروه چهارنفره زیر نظر یكی از دوستانم كه تجربه 21 مرتبه صعود به دماوند را داشت عازم پلور و گوسفندسرا شدیم. از پاركینگ تا گوسفندسرا را كه آغاز مسیر كوهپیمایی است، باید با لندرور میرفتیم. از گوسفندسرا كه حدود 2900 متر ارتفاع دارد، بارهای سنگینمان را سوار قاطرها كردیم و با كولههای سبكتر كه فقط آب و خوردنیهای پرانرژی و ضروریات در آن قرار میگیرد و اصطلاحا به «كوله حمله» معروف است، راهی «بارگاه سوم» شدیم؛ جانپناهی نسبتا مجهز در ارتفاع 4150 متری دامنه جنوبی دماوند كه سال 87 ساختش به پایان رسید و گفته میشود 11 نفر در راه به پایان رساندن ساخت این سازه مهم جان باختهاند.
پس از حدود چهار ساعت پیادهروی بالاخره به بارگاه سوم رسیدیم. منظره دهها چادر دوپوش كوهنوردی به رنگهای نارنجی و زرد و آبی در پای سازه جانپناه، زیبایی خاص به كمپ داده بود. معمولا كوهنوردان عازم قله دماوند یك روز زودتر خود را به بارگاه میرسانند تا زمان كافی برای همهوایی در ارتفاع بالاتر از 4000 متر داشته باشند و از فرصت شب برای استراحت و تجدید قوا به منظور صعود نهایی به قله بهره ببرند.
تهوع و سرگیجه
پیش از رسیدن به بارگاه چیزهایی راجع به سردرد و سرگیجه و بههم خوردن تمركز در ارتفاع بالای 4000 متر شنیده بودم. ولی گمانم این بود كه جزو ژستهای كوهنوردهاست! اما به طرز عجیبی در صد متری انتهای مسیر رسیدن به بارگاه احساس كردم بهشدت خستهام. حتی مغزم كار نمیكرد كه برای استراحت میتوانم بنشینم! منظره افق بهشدت دیدنی بود، اما نفسزدنهای پیدرپی اجازه لذت بردن از تماشای منظره را نمیداد. وقتی چادر را برپا میكردیم، برای هر حركت سادهای احساس میكردم چقدر انرژی مصرف میكنم! بالاخره چادر بر پا شد و دراز كشیدم. احساس ضعف و گرسنگی داشتم، ولی نمیتوانستم غذا بخورم. سرگروه میگفت باید الان ناهار بخورم، وگرنه به زمان صعود نزدیك میشویم و آن موقع نباید غذای سنگین بخورم. كمكم حالت تهوع هم به سرگیجه و سنگینی سرم اضافه شد. یك قرص منیزیم و ویتامین B6 خوردم تا اینكه حدود یك ساعت بعد بهتدریج بهتر شدم و توانستم ناهار بخورم. سپس برای تمرین و همهوایی بیشتر همراه سرگروهمان تا حدود 300 متر بالاتر از پناهگاه صعود كردیم.
مهمانان بینالمللی
ساختمان بارگاه سوم پر بود از كوهنوردان و جا نداشت. مثل دهها كوهنورد دیگر شب در چادر و كیسهخواب خوابیدیم. شنیدن زبانها و لهجههای مختلف شیرازی، كرمانی، اصفهانی و تركی تا زبانهای انگلیسی، آلمانی و اسپانیایی حاكی از این بود كه آدمهایی از ملیتها و اقوام مختلف آن شب در دامنه دماوند كمپ زدهاند و میخواهند صبح عازم گنبدگیتی شوند. حدود ساعت 3 بامداد بیدار شدیم. باد شدیدی میوزید. كمی صبر كردیم و با افت باد حوالی 5 صبح با هدلامپهای روشن حركت كردیم. كلاه بر سر و دستكش در دست، باید آرام قدم بر میداشتیم. سانتیمتر به سانتیمتر، پشت سر هم و در مسیری زیگزاگی بالا میرفتیم. كسی حرف نمیزد. همه استرس صعود را داشتند. آب یخچالهای طبیعی یخ زده بود.
سكوت دلچسبی بر طبیعت حكمفرما بود. فقط نور چراغهای خیابانهای شلوغ تهران بود كه از دامنه دماوند دیده میشد. با روشنشدن هوا، سایه زمین در فضا و متعاقب آن سایه عظیم دماوند را روی غبار افق مغرب دیدیم. مطمئنم تا آخر عمر آن منظره بیمانند را فراموش نخواهم كرد.
بوی پیروزی
از بارگاه سوم، آبشار یخی را میدیدیم. آبشاری كه سالهاست در ارتفاع 5100 متری در تمام طول سال یخ زده و حدود 12 متر ارتفاع دارد. میگویند این بلندترین آبشار خاورمیانه است. به نظر میرسید تا بارگاه نباید فاصله زیادی داشته باشد، اما هرچه میرفتیم به آن نمیرسیدیم! سرانجام پس از پنج ساعت كوهپیمایی با گذر از صخرههای پرشیب و عبور از نزدیكی آبشار یخی گذشتیم و به دامنه پرشیب سفیدرنگی رسیدیم كه از آغاز مسیر گوگردی و رسیدن به چشمههای گوگردی نزدیك قله خبر میداد. این از سختترین بخشهای مسیر است؛ هم فشار هوا بسیار كم است، هم خستگی به بدن نفوذ كرده و هم بوی گوگرد تنفس را دشوار میكند. در طول مسیر، كوهنوردانی را دیدم كه برمیگشتند و میگفتند نتوانستند از كنار تپه گوگردی عبور كنند و سردرد و تهوع مانع صعودشان شده بود. نگران شدم، اما به خودم میگفتم تا ارتفاع 5300 متری نیامدهام كه این 300 متر آخر را نتوانم بالاتر بروم. به قول یكی از كوهنوردان، بوی گوگرد در مسیر قله دماوند، بوی پیروزی است!
حدود 300 متر دیگر بالا رفتیم تا به نزدیكی چشمه گوگردی رسیدیم. مثل اگزوز لكوموتیو با شدت و قدرت زیاد، گازهای گوگردی آتشفشانی را از خود بیرون میداد. بینهایت حیرتانگیز بود. عجیب بود كه بوی گوگرد اذیتم نمیكرد، ولی چشم و ریه یكی از دوستانم را بهشدت ملتهب كرده بود. چشمانش از دود گوگرد میسوخت. به هر زحمتی بود بالاتر رفتیم و ناگهان به همانجایی رسیدم كه در شبكههای اجتماعی دیده بودم كوهنوردان آنجا با تابلوی قله دماوند عكس میگیرند. از خوشحالی هم میخندیدم و فریاد میزدم و هم بغض داشتم. باور نمیكردم بدون آن همه تمرین و آمادگی به آرزوی دیرینهام رسیده باشم. با خوشحالی دوستانم را صدا كردم و خبر رسیدن به قله را فریاد كشیدم و بدون معطلی داخل گودی دهانه آتشفشان دماوند رفتم. قطر دهانه 400 متر بود و بزرگی مساحتش شاید به اندازه دو سه زمین فوتبال. پر از برف بود و بخارهای چشمه گوگردی، منظره آخرالزمانی خاصی به قله آتشفشانی دیو سپید بخشیده بود. تا توانستم از آن مناظر بدیع، عكس و فیلم گرفتم.
موقعیت دریا در افق شمالی برایم جالب بود. آسمان در افق شمالی محو میشد و موقعیت دریای خزر را میشد احساس كرد. اگر غبار در افق كمتر بود حتما دریا را میدیدم. تمام قلههای اطراف و حتی همان قله توچال كه بهسختی به آن صعود كردم از بالای دماوند همچون تپهای كوچك به نظر میرسید. گویی آخر دنیا بود. شبیه سیارهای دیگر با آسمان لاجوردی و زمینی سفید و هوایی بهشدت سبك با دمای حدود 12درجه بالای صفر. بهتدریج كوهنوردان گروههای دیگر ایرانی و خارجی هم به قله رسیدند. با خوشحالی به هم تبریك میگفتیم، دست میدادیم و با هم عكس یادگاری میگرفتیم. یك ساعتی روی قله ماندیم. ناهار مختصری خوردیم؛ سیبزمینی پخته و خرما و بادام زمینی. باید به پایین برمیگشتیم. از مسیر شن اسكی خودمان را روی شنها سر دادیم و پایین آمدیم. برای من كه حتی از توچال هم با پای خودم پایین نیامده بودم، پایین آمدن بسیار دشوار بود. سرانجام بعد از پنج ساعت به بارگاه سوم رسیدیم. آنقدر خسته بودیم كه شب در چادرهایمان تقریبا بیهوش شدیم و ادامه مسیر را فردا به سمت گوسفندسرا پایین آمدیم. وقتی از پایین دماوند را نگاه میكردیم، باورمان نمیشد این ما بودیم كه دیروز آن بالا بودیم! حالا دیگر دنیا را از بالای گنبد گیتی دیده بودیم. اگر شما هم وسوسه شدهاید و سودای صعود به دماوند را دارید، شك نكنید كه توانش را دارید. صعود به دماوند را میتوان در دو كلمه «نبرد ارادهها» خلاصه كرد، با درنظرگرفتن اصول ایمنی، چنین صعودی فقط انگیزه قوی میخواهد با چاشنی تمرین و تغذیه خوب و كمكگرفتن از دوستان كوهنورد باتجربه.