داستان حرف سیاسیِ طوطیِ غیرسیاسی
خانمی برای خرید طوطی وارد مغازه پرندهفروشی شد. پرندهفروش گفت: خانم چگونه طوطی میخواهید؟ خانم خریدار گفت: یک طوطی که حرف بزند. پرندهفروش یک طوطی سخنگو را که قیمت گزافی داشت به خانم خریدار نشان داد. خانم خریدار طوطی سخنگو را پسندید و خرید و به خانه برد. فردای آنروز خانم خریدار به مغازه پرندهفروشی مراجعه کرد و گفت: آقا، این طوطی که به من فروختهاید حرف نمیزند. پرندهفروش گفت: آیا در قفس او آینه گذاشتهاید؟ خانم خریدار گفت: نه. پرندهفروش گفت: بهخاطر همین است. طوطیها عاشق آینهاند. آنها تصویر خود را در آینه میبینند و به وجد میآیند و شروع به صحبت میکنند. خانم خریدار یک آینه از پرندهفروش خرید و رفت و آن را در قفس طوطی گذاشت. فردای آنروز خانم خریدار بار دیگر به مغازه پرندهفروشی مراجعه کرد و گفت: طوطی هنوز حرف نمیزند. پرندهفروش گفت: عجب. آیا در قفس او نردبان گذاشتهاید؟ خانم خریدار گفت: نه. پرندهفروش گفت: طوطیها عاشق نردبانند. آنها از نردبان بالا میروند و به وجد میآیند و شروع به صحبت میکنند. خانم خریدار یک نردبان از پرندهفروش خرید و رفت و آن را در قفس طوطی گذاشت. فردای آن روز خانم خریدار بار دیگر به مغازه پرندهفروشی مراجعه کرد و گفت: طوطی هنوز حرف نمیزند. پرندهفروش گفت: آیا در قفس او تاب گذاشتهاید؟ خانم خریدار گفت: نه. پرندهفروش گفت: طوطیها عاشق تابند. آنها سوار تاب میشوند و تاب میخورند و به وجد میآیند و شروع به صحبت میکنند. خانم خریدار یک تاب از پرندهفروش خرید و رفت و آن را در قفس طوطی گذاشت. فردای آنروز خانم خریدار درحالیکه بسیار ناراحت بود به مغازه پرندهفروشی مراجعه کرد. پرندهفروش گفت: چطور شد؟ طوطی حرف زد؟ خانم خریدار گفت: طوطی مرد. پرندهفروش گفت: ای بابا، متأسفم. وی افزود: حتی یک کلمه هم حرف نزد؟ خانم خریدار گفت: چرا. دقایقی قبل از مردن، سرش را با زحمت بالا آورد و با صدایی ضعیف گفت: میمردی بهجای اینهمه آت و آشغال یکمقدار غذای طوطی میخریدی؟ پرندهفروش گفت: صحبت نکرد، صحبت نکرد، چه صحبتی هم کرد. وی افزود: منظورش سیاسی نبود؟ خانم خریدار گفت: او اصلا سیاسی نبود و تنها دغدغه معاش خود را داشت. سپس هردو خاموش شدند و بدون نتیجهگیری خاصی به افق چشم دوختند.