راه حاجی عارف
صحبتش كه با تلفن تمام شد، پیش از آنكه برایم از خودش بگوید، سری تكان داد و آهی كشید. چند لحظه به تلفن همراهش خیره ماند و گفت: مردم شهر ما از نظر مالی ضعیف هستند. شغلشان هم اغلب كشاورزی است و كشاورزی یعنی نانی كه گاه هست و گاه نیست. یكی از زنان آشنایمان كه شوهرش را چند سال پیش از دست داده و چند بچه قدونیمقد را به دندان گرفته و با كارگری بزرگشان میكند، تماس گرفته بود. سلام و حال و احوال كه كرد، گفت دو كیسه برنج داری به من قرض بدهی؟ تعجب كردم از درخواستش. دستش خالی است. اما اهل خواستن از غیر خدا نیست. فورا گفتم بله، بله برو خانه و از همسرم تحویل بگیر. گفت دستت درد نكند. هر سال زائران كربلا را در خانه مهمان و پذیرایی میكردم اما امسال دستم خیلی خالی است. شرمنده زائرها میشوم. خواستم دو كیسه برنج از شما قرض بگیرم كه پذیرایی امسالم را هم راه بیندازم.
عارف (البته به او میگویند حاجی عارف) بغضش را با لبخندی مصنوعی خورد و سرش را بالا گرفت. در مركز شهر یك مغازه طلافروشی دو بر دارد. البته الان بسته است! این را از یكی از بچههای محلهشان شنیدم. میگفت حاجی عارف هم دیوانه است! این روزها اوج كاسبی است. هم آمد و شد در این شهر زیاد است و هم به دلیل گرانیها در كشور عراق، زائرها میآیند كه از شهرهای مرزی خودمان سوغاتی بخرند. حتی عراقیها میآیند اینجا طلا بخرند. میگفت این روزها دخل یك روز مغازه حاجی عارف حقوق یكماه من است، اما یك ماه در مغازه را میبندد و میرود كف آن ایستگاه صلواتی را تی میكشد و دیگ میشوید.
به چشمهای حاجی عارف خیره میشوم كه از بس جلوی خودشان را گرفتهاند كه جلوی من سرازیر نشوند به سرخی میزنند. زنگ میزند به خانه كه دو كیسه برنج زن را آماده كنند.
تیتر خبرها
-
«نفس گرم» آرامش را به خاطرم میآورد
-
اسیدپاشی؛ داغ فراموش شده
-
گلایه دانشبنیانها ازكدام دستگاههاست؟
-
مدیرِ مسؤول کجاست؟
-
درسی که زن رزمیکار به 2 متجاوز داد
-
كپسول سلامت در پوسته آهكی
-
راه حاجی عارف
-
تک دونالد
-
بفرمایید دانشگاه صندلی عزیز!
-
پرواز به قلعه پرتغالیها با پوست پرتقــال
-
ناگفتههایی از معلم اخلاق سیاست
-
این تازه شروع ماجراست...
-
عضو پارلمان عراق: نیمی از کابینه عبدالمهدی تغییر میکند
-
شرکت ملی نفت عربستان از وقوع حادثه منجر به فوت کارگران این شرکت خبر داد
-
لابی 2 نخستوزیر انگلیس برای مناقصه چند میلیارد دلاری در بحرین