حكایت آهو یی که اسیر شد

حكایت آهو یی که اسیر شد

 یك شكارچی غیرمجاز در حین شكار، آهویی دید و با حسن سوءاستفاده از غفلت او، توانست او را زنده شكار كند. شكارچی وقتی آهو را شكار كرد تصمیم گرفت او را به شهر ببرد و به همسرش هدیه دهد. اما از آنجا كه جایی برای نگهداری آهو نداشت، آهو را نزد یكی از دوستانش كه دارای یك دامداری بود برد و از وی خواهش كرد برای مدتی از وی نگهداری كند. مرد دامدار نیز آهو را به طویله خرها برد. آهو وقتی وارد طویله شد، ساعتی به این‌سو و آن‌سوی طویله گریخت تا آن‌كه خسته شد و یك جا نشست. در این ‌هنگام یكی از خرها به آهو نزدیك شد و گفت: ای آهوی زیبا، چه مرگت است؟
آهو گفت: ما آهوها به عنوان موجوداتی زیبا همواره مورد توجه شاعران و ادیبان بوده‌ایم. بدان كه من بزرگ ‌شده دشت و صحرا هستم و همیشه در فضای آزاد مشغول جست‌وخیز و چمیدن بوده‌ام و به زندگی در این دخمه تنگ و تاریك در جوار خر و الاغ عادت ندارم. خر گفت: عادت می‌كنی و از آهو دور شد. شب‌هنگام كارگر دامداری در آخور خران كاه و یونجه ریخت و خران با اشتها مشغول خوردن شدند. خر یاد شده به آهو گفت: بفرما بخور. آهو گفت: غذای من سبزه و علف تازه و برگ درختان است. این آشغال‌ها كه شما می‌خورید از گلویم پایین نمی‌رود. خر گفت: به درك و مشغول خوردن شد.
سه شبانه‌روز به همین منوال گذشت و آهو افسرده و ضعیف و لاغر شد و زیبایی و طراوت خود را از دست داد. در روز چهارم مرد شكارچی به دامداری دوستش مراجعه كرد و گفت: یكی از دوستانم ویلای بزرگی دارد و در آن به نگهداری حیوانات از جمله 11 قلاده ببر، سی و چند قلاده سگ و چند پرنده شكاری از جمله عقاب و شاهین می‌پردازد. از او خواهش كردم در گوشه‌ای از ویلای خود از آهوی من نیز نگهداری كند.
مرد دامدار به طویله خران رفت و آهو را نزد مرد شكارچی آورد. مرد شكارچی وقتی چشمش به آهو افتاد، گفت: آهوی من این بود؟ این‌كه عنقریب جانش درمی‌رود. مرد دامدار گفت: خودم هم تعجب كردم. مرد شكارچی گفت: این را در طبیعت رها كن برود، چرا كه زیبایی و طراوت خود را از دست داده است. سپس افزود: در عوض چند تا از خرهایت را به من بده كه به ویلای دوستم ببرم و جلوی ببرها بیندازیم و تفریح كنیم. مرد دامدار چندتا از خرها را -كه خر یاد شده نیز در میان آنها بود- به مرد شكارچی داد. آهو وقتی چشمش به خر یاد شده افتاد، سرش را دم گوش او برد و جمله‌ای حكیمانه گفت كه كسی نشنید. به این‌ترتیب همه خاموش شدند.