داستان دزد و علامه
فرزند علامه جعفری به نقل از یكی از شاگردان او تعریف میكند كه روزی استاد داشتند به منزلشان در خیابان خراسان میرفتند كه متوجه شدند دزدی فرشی را از خانه ایشان برداشته و دارد میبرد!
استاد دنبال دزد راه میافتند و میبینند او به سرای بوعلی بازار رفته است و دارد در باره قیمت فرش پرسوجو میكند.
دزد میخواست فرش را بفروشد كه استاد پیش میروند و با رضایت طرفین، فرش را میخرند. سپس از دزد میخواهند فرش را تا منزل برای ایشان بیاورد و مزد حمل آن را بگیرد. هنگامی كه به منزل میرسند، دزد متوجه موضوع میشود و از استاد عذرخواهی میكند.
استاد به روی خود نمیآورند و میگویند: «من كه ندیدم تو فرشی از خانه من دزدیده باشی، من فقط فرش را از تو خریدم!» و به این ترتیب با بزرگواری خود، او را شرمنده میكند.
استاد دنبال دزد راه میافتند و میبینند او به سرای بوعلی بازار رفته است و دارد در باره قیمت فرش پرسوجو میكند.
دزد میخواست فرش را بفروشد كه استاد پیش میروند و با رضایت طرفین، فرش را میخرند. سپس از دزد میخواهند فرش را تا منزل برای ایشان بیاورد و مزد حمل آن را بگیرد. هنگامی كه به منزل میرسند، دزد متوجه موضوع میشود و از استاد عذرخواهی میكند.
استاد به روی خود نمیآورند و میگویند: «من كه ندیدم تو فرشی از خانه من دزدیده باشی، من فقط فرش را از تو خریدم!» و به این ترتیب با بزرگواری خود، او را شرمنده میكند.
تیتر خبرها