گاهی به جورابهایت نگاه کن...
چادر بورش یک زمانی سیاه پر رنگ بود. سابیدگی کف کتانیهایش میگفت خیلی پیاده روی میکند و خیلی کاری به کار تاکسی و دربست و آژانس ندارد و ابروهای پرپشتش نشان این داشت که فشار بار زندگی خیلی وقت است تیک زنانگی را از توی روحش برداشته و صرفا از او موجودی ساخته که صبح تا شب می دود تا نان حلال پیدا و شکم دو بچه یتیمش را سیر کند. نشسته بود لبه پلهای و گریه می کرد. دو سه قالب پنیر گچی هم جلویش بود برای فروش. دیدن این صحنه توی یک صبح سرد زمستانی حال آدم را میگیرد. کرم روزنامهنگاری افتاد به جانم. رفتم جلو و گفتم پنیر چند؟ گفت هشت تومن. گفتم چرا پنیر؟ گفت صبحا کارمندا میرن سرکارشون ازم میخرن ببرن سرکار صبحونه بخورن. گفتم چرا گریه؟ گفت: خر فرض شدن خیلی درد داره؟ گفتم بلانسبت چی شده حالا؟ گفت: پریروز نیازمندیهای همشهری گرفتم. سرد شده نمیشه گوشه خیابون نشست. گفتم شاید یه کاری پیدا کنم سقف و پناه داشته باشه از این وضع نجات پیدا کنم. گفتم خب؟ گفت یه کارگاه جوراب بافی کارگر میخواست برا بستهبندی جوراب. زنگش زدم گفت همین الان بیا سرکار. خوشحال رفتم سرکار تو کارگاهش. گفتم خب اینکه خیلی خوبه! گفت صبر کن. بقیه شو بگم. گفتم بفرمایین. گفت: رسیدم کارگاهش، رفتم اونجا دیدم ده پونزده نفر دیگه هم نشستن. یه نیم ساعتی نشستیم تا رئیس کارگاه اومد. گفت: بیایین توی این اتاق. رفتیم تو اتاق یه سبد گذاشت جلومون یه خروار جورابم ریخت وسط. گفت تا ساعت سه بسته بندی کنید هرکس سرعتش از همه بیشتر بود و جوراب بیشتر بسته بندی کرد همون فرم پر میکنه میاد سرکار. جون به دستام نمونده بود. دویست و هفتادتا جوراب کردم تو نایلون. کلی دستام درد گرفت. بعد صدام کرد برم فرم پر کنم. دلم خوش بود از پس فرداش میرم سر کار. گفتن زنگ میزنن. دوروز گذشت خبری نشد. دیروز دوباره همشهری گرفتم یه چرخی بزنم دیدم دوباره آگهی کرده. شستم خبر دار شد. بی شرف هر روز پنجاه تومن میده همشهری یه آگهی چاپ میکنه. یه عالمه زن و مرد بدبخت میریزن اونجا. همین بازی رو باهاشون میکنه. با پنجاه تومن همه جوراباش مفت و مجانی بسته بندی میشه. نه پول کارگر میده نه بیمه و کوفت و زهرمار. .. خشکم زد.هاج و واج راه افتادم. پلههای مترو را رفتم پایین. نشستم توی قطار. وسط روز بود. قطار خلوت بود. نشستم. پا انداختم روی پا. چشمم افتاد به جورابهایم. جورابهایی که همین چند روز پیش از همین مترو خریده بودم. اگر جورابهای مرا زن پنیرفروش بسته بندی کرده باشد چه؟