گفتوگوی بیحاصل ثروت و موفقیت و عشق
زنی كه در آشپزخانه مشغول درست كردن سالاد بود، با صدای زنگ در خانه برخاست و به دم در خانه رفت و در پشت در خانه سه پیرمرد خوشسیما، مهربان و خندهرو را مشاهده كرد. زن با مشاهده پیرمردها گفت: بفرمایید؟ سه پیرمرد گفتند: سلام. میتوانیم مهمان خانه شما شویم؟ زن گفت: به نظر میرسد پیرمردهای خوشسیما، مهربان و خندهرویی باشید، اما من شما را نمیشناسم و نمیتوانم به خانهمان دعوتتان كنم. وی سپس افزود: البته همسرم كه برای گرفتن نان به سر كوچه رفته است، تا دقایقی دیگر برمیگردد، میتوانید صبر كنید تا او بیاید. سه پیرمرد گفتند: ایراد ندارد. صبر میكنیم تا همسرتان بیاید. اما تا آنموقع خود را معرفی میكنیم. پیرمرد اولی گفت: نام من ثروت است. پیرمرد دومی گفت: نام من موفقیت است. پیرمرد سومی گفت: نام من عشق است.
پیرمرد اولی گفت: هرجا كه من باشم دو نفر دیگر هم هستند. پیرمرد دومی گفت: اشتباه گفتی، هرجا كه این باشد، من هستم و هرجا كه تو باشی من نیستم. پیرمرد سومی گفت: تو هم اشتباه گفتی. هرجا این باشد من نیستم و هرجا من باشم هرسه هستیم. پیرمرد اولی گفت: قاطی شد. یكبار دیگر از اول مرور میكنیم. هرجا من باشم كی نیست؟ پیرمرد دومی گفت: این نیست. پیرمرد سومی گفت: من هستم، تو نیستی. پیرمرد دومی گفت: هرجا كه من باشم این نیست، نه اینكه هرجا كه این باشد من نیستم. پیرمرد اولی گفت: هرجا كه كی باشد همه هستیم؟ پیرمرد دومی گفت: من. پیرمرد سومی گفت: من. پیرمرد اولی گفت: تو عشقی. ولی دوست داشتن از عشق برتر است.
پیرمرد سومی گفت: الان درباره عشق و موفقیت و ثروت صحبت میكنیم. پیرمرد دومی گفت: موفقیت از ثروت بهتر است و دوست داشتن از عشق برتر... در این حین كه سه پیرمرد مشغول معرفی خود بودند، شوهر زن درحالیكه سه عدد نان بربری گرفته بود از راه رسید و با كمك همسایهها زیربغل سه پیرمرد را گرفت و آنها را به بوستان محل هدایتشان كرد. سه پیرمرد نیز روی یكی از نیمكتها نشستند و درباره اینكه چی از چی برتر است و وقتی چی باشد چی نیست با یكدیگر به بحث و تبادل نظر پرداختند.
پیرمرد اولی گفت: هرجا كه من باشم دو نفر دیگر هم هستند. پیرمرد دومی گفت: اشتباه گفتی، هرجا كه این باشد، من هستم و هرجا كه تو باشی من نیستم. پیرمرد سومی گفت: تو هم اشتباه گفتی. هرجا این باشد من نیستم و هرجا من باشم هرسه هستیم. پیرمرد اولی گفت: قاطی شد. یكبار دیگر از اول مرور میكنیم. هرجا من باشم كی نیست؟ پیرمرد دومی گفت: این نیست. پیرمرد سومی گفت: من هستم، تو نیستی. پیرمرد دومی گفت: هرجا كه من باشم این نیست، نه اینكه هرجا كه این باشد من نیستم. پیرمرد اولی گفت: هرجا كه كی باشد همه هستیم؟ پیرمرد دومی گفت: من. پیرمرد سومی گفت: من. پیرمرد اولی گفت: تو عشقی. ولی دوست داشتن از عشق برتر است.
پیرمرد سومی گفت: الان درباره عشق و موفقیت و ثروت صحبت میكنیم. پیرمرد دومی گفت: موفقیت از ثروت بهتر است و دوست داشتن از عشق برتر... در این حین كه سه پیرمرد مشغول معرفی خود بودند، شوهر زن درحالیكه سه عدد نان بربری گرفته بود از راه رسید و با كمك همسایهها زیربغل سه پیرمرد را گرفت و آنها را به بوستان محل هدایتشان كرد. سه پیرمرد نیز روی یكی از نیمكتها نشستند و درباره اینكه چی از چی برتر است و وقتی چی باشد چی نیست با یكدیگر به بحث و تبادل نظر پرداختند.