وصلت با خانواده دكتر مفتح
محمد پیشگاهی فرد، همسر دختر آیتا... مفتح است. داستان این وصلت به همان سالهای مبارزه برمیگردد و روحیه انقلابی پیشگاهیفرد كه خواهرزاده آیتا... بهشتی است در این زمینه بیتاثیر نبود. او درباره چگونگی این وصلت میگوید:
من شهید آیتا... مفتح را از سالهای قبل از طریق كتابهایشان میشناختم. سال 48 پدرم فوت شدند و شهید بهشتی كه در آن موقع در آلمان بودند، برایم نامه تسلیتی فرستادند و گفتند: نگران چیزی نباش، من هر كاری كه از دستم بربیاید برای تو انجام میدهم. ایشان وقتی از آلمان برگشتند در منزلی اقامت كردند كه به منزل شهید مفتح بسیار نزدیك بود و در نتیجه مراوده بین این دو خانواده برقرار شد. سال 50 قضیه ازدواجم مطرح شد و شهید بهشتی كه میدانستند شهید مفتح دخترِ دم بختی دارند، از ایشان پرسیدند: آیا اجازه دارند مرا معرفی كنند؟ شهید مفتح خیلی صریح و بیرو در بایستی پرسیدند: اگر دختر خودشان دم بخت بودند مرا به عنوان داماد انتخاب میكردند؟ و شهید بهشتی پاسخ دادند: بیتردید این كار را میكردند. شهید مفتح كه چنین پاسخ قاطعی را از شهید بهشتی دریافت كردند، گفتند: پس جای سؤال و تردیدی نیست. خانواده شهید مفتح در قم بودند. شهید بهشتی مرا خواستند و گفتند: مادرم را برای خواستگاری به قم بفرستم و اگر طرفین موافقت خود را اعلام كردند، باقی كارها را به ایشان بسپارند. واقعا هم همین كار را كردند و مثل یك پدر واقعی هر كاری را كه لازم بود انجام دادند.
مهریه دختر شهید مفتح
داماد آیتا... مفتح این طور روایت میكند: شهید مفتح تعیین مهریه و سایر موضوعات را به خود شهید بهشتی واگذار كردند. ایشان هم مهریه را یك جلد قرآن، 15 هزار تومان
و یك و نیم دانگ از منزل ما در اصفهان قرار دادند و من، شهید مفتح و شهید بهشتی پای ورقه را امضا كردیم. خطبه عقد را هم آیتا... آملی، از بستگان دكتر بهشتی از طرف ما و آیتا... زنجانی از طرف خانواده خانم خواندند. شهید بهشتی حتی برای خرید وسایل منزل هم با من همراهی كردند.
شروط پدر عروس
داماد روایت میكند كه آیتا... مفتح برای ازدواج با دخترش هیچ شرط خاصی تعیین نكرده بود و فقط از كار و تحصیل داماد پرسیده بود و از او خواسته بود كه از دخترش خوب مراقبت كند. داماد دكتر مفتح اما بعید میداند در حدی كه ایشان توقع داشته از عهده این كار برآمده باشد.
آیتا... مفتح از نگاه دامادش
فروتنی، مهربانی و محبت شهید مفتح، اولین چیزی بود كه هر فردی متوجه و جذب آن میشد. چهره گشاده و لبخند پرمحبتشان، بسیار دلگرمكننده بود. برای همه از كوچك و بزرگ احترام قائل میشدند و ذرهای تكبر در ذات ایشان نبود. به همین دلیل هم جوانها خیلی زود جذب ایشان میشدند. مرحوم آقای پرورش همیشه میگفتند: من در تهران با افراد زیادی آشنا هستم و وقتی از اصفهان میآیم، خیلی جاها هست كه میتوانم بروم، ولی تنها جایی كه میدانم با روی گشاده مرا میپذیرند و بدون رودربایستی و معذب بودن میتوانم بروم و بمانم، خانه آقای مفتح است! انسان از هر طبقه و صنفی كه بود، خیلی زود با ایشان مأنوس میشد و در كنارشان مینشست و ساعتها درددل میكرد. ایشان مخصوصا جوانها را خیلی دوست داشتند و میفرمودند: «وقتی به مسجد قبا میروم و شور و شوق جوانهای انقلابی را برای درك معارف دینی و مسائل انقلابی میبینم، دلم گرم و خیالم راحت میشود كه این كشور با داشتن چنین جوانانی آسیب نخواهد دید».