دلنوشتهای برای فرمانده
بسما... الرحمن الرحیم
سلام بر آن یار سفر کرده، فرمانده عزیزم حاجقاسم سلیمانی.
فرماندهام، مقتدایت مولایمان علی (ع) بود و مکتبی که در آن درس خواندی، مکتب عاشورای حسینی. در دامن علی و حسین زمان پرورش یافتی و مدرسهات زمین خونین کربلا بود و شام و خرمشهر. همکلاسیهایت فرزندان بوتراب. درسی که آموختی آزادگی بود و بندگی پروردگارت. آموختی " کونوا للظالمین خصما و للمظلوم عونا" باشی. روح ملکوتیات که از کالبد خاکی پرواز کرد ارواح طیبه عزیزان ابوتراب که شهد شهادت را زودتر از تو نوشیده بودند در آغوشت گرفتند و با قهقهه مستانهشان شادی وصولت را عند ربهم و عندربکم خبر دادند.
طوبی بحالکم. حیاتت آنچه بود برکت بود و خیر. افتخارت سربازی بود و خدمت به خلق خدا و مکتب سیدالشهدا(ع). ای منتظر در خون خفته. ای عارف من الخلق الی الحق. ای سرباز ولایت. بدان خون پاکت چون حیاتت پربرکت است. دشمنان بر بزرگی و قداست تو اعتراف دارند. بحق، خونت عامل روشنگری شد و خط دروغین و نفاقآلود جبهه استکباری را بر همگان برملا ساخت.
پیکر پاک قطعه قطعه شدهات عامل انسجام، وحدت و همبستگی ملت و امت اسلامی و برندهتر شدن خشم جبهه مقاومت شد. دشمن دیگر از جوشش خون تو در امان نیست.
خوبان همه با خونت بیعت میکنند تا قصاص عادلانه کنند. زوال رژیم اشغالگر قدس و پیچیده شدن طومار آمریکای جنایتکار در بلاد اسلامی حداقل بهای این خون است.
ای مصداق "مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا ا... عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً." صدقا...
روحت شاد. یادت گرامی و راهت پر رهرو باد. والسلام
سرباز كوچكت / قمی