صبح یلدا
تمام شب یلدا را به آسمان خیره بود. صدایی در دلش به خورشیدی که از گنبد حضرت زینب (سلام ا... علیها) نور میگیرد قسم میخورد که شب یلدای این منطقه یک روز صبح میشود. سپیده مقاومت جان شب را گرفته و رمقهای آخرش است که از نور گنبد عتبات روشن خواهد شد. یک روز صبح میشود. تمام شب یلدا را به آسمان خیره بود و به ستارههایی که هر کدام به قدر نقطهای، سیاهی این شب را شکافته بودند. دوست صمیمیاش که پارسال در سوریه شهید شد آن گوشه آسمان سو سو میزند. همرزمش که سالهای اول در شکست محاصره سامرا شهید شد یک گوشه از آسمان برق میزند. تمام شب یلدا را به آسمان و ستارههایش خیره بود و گاهی به انگشت دست چپش نگاه میکرد که دو ماه بود بار حلقهای سنگینش کرده بود و به این فکر میکرد که این حلقه سنگینتر است یا باری که روی دوشش مانده. قرار بود شب یلدا برای تازه عروسشان مهمانی بگیرند و طبق رسم و رسوم لباسهای اتوکشیدهاش را بپوشد و ادکلن تلخ بزند، اما بار روی دوشش که سنگینتر از حلقه بود دست آداب و رسوم را خط زده بود و حالا تمام شب یلدا را به آسمان نگاه میکرد و به صبحی فکر میکرد که از گنبد عتبات خواهد دمید.
وحید زمانینیا، جوان دهه هفتادی محله شهرری، از سال 94 مدافع حرم شد و یک سال بود که منش و اخلاقش چشم حاج قاسم را گرفته بود که او را به همراهی خودش انتخاب کند. یک سال بود که مثل سایه همراه حاجقاسم بود.
رفیقش میگوید 20 روز پیش که سفره دلش را برایم باز میکرد گفت خیلی دلم میخواهد یک کربلا بروم. اگر حاج قاسم اجازه بدهد میخواهم یک سفر بروم کربلا. وحید میخواست برود و خودش را بیندازد پای ضریح و دلی سبک کند. دل وقتی به پای صاحبش بیفتد سبک میشود. آنقدر که از هوا هم سبکتر میشود و میتواند پرواز کند.
نمیدانم حاج قاسم اجازه نداد وحید به کربلا برود یا دستش را گرفت و برد جایی که خود امامحسین (علیه السلام) مثل ضریح بغلش کند. صبح جمعه 13 دی ، وحید زمانینیا یک گوشه از آسمان مقاومت را روشن کرده بود و در آسمان برق میزد.
وحید زمانینیا، جوان دهه هفتادی محله شهرری، از سال 94 مدافع حرم شد و یک سال بود که منش و اخلاقش چشم حاج قاسم را گرفته بود که او را به همراهی خودش انتخاب کند. یک سال بود که مثل سایه همراه حاجقاسم بود.
رفیقش میگوید 20 روز پیش که سفره دلش را برایم باز میکرد گفت خیلی دلم میخواهد یک کربلا بروم. اگر حاج قاسم اجازه بدهد میخواهم یک سفر بروم کربلا. وحید میخواست برود و خودش را بیندازد پای ضریح و دلی سبک کند. دل وقتی به پای صاحبش بیفتد سبک میشود. آنقدر که از هوا هم سبکتر میشود و میتواند پرواز کند.
نمیدانم حاج قاسم اجازه نداد وحید به کربلا برود یا دستش را گرفت و برد جایی که خود امامحسین (علیه السلام) مثل ضریح بغلش کند. صبح جمعه 13 دی ، وحید زمانینیا یک گوشه از آسمان مقاومت را روشن کرده بود و در آسمان برق میزد.