داستان پندآموز باد كبر و غرور در تونل كمارتفاع
مربیان مدرسهای در یكی از شهرهای كوچك یكی از كشورهای همسایه برای بردن دانشآموزان به یك اردوی تفریحی-آموزشی، اتوبوسی را بهطور دربست كرایه كردند و پس از سوار كردن دانشآموزان بهطرف اردوگاه به راه افتادند. در نزدیكی اردوگاه، اتوبوس به تونلی رسید كه نرسیده به آن تابلویی مبنی بر «حداكثر ارتفاع سه متر» نصب شده بود. راننده اتوبوس كه میدانست ارتفاع اتوبوس سه متر است با كمال اطمینان وارد تونل شد، اما در اواسط تونل پس از شنیدن صدای وحشتناك كشیده شدن سقف اتوبوس به سقف تونل، اتوبوس را متوقف كرد. راننده و مربیان از اتوبوس پیاده شدند و پس از بررسی اوضاع متوجه شدند تونل بهتازگی آسفالت شده است و بهخاطر اضافه شدن یك لایه آسفالت، كف تونل مقداری بالا آمده و همین موجب برخورد سقف اتوبوس با سقف تونل شده است. مربیان و راننده مشغول بحث و تبادل نظر درباره چگونگی بیرون آمدن از تونل شدند و راهحلهایی همچون كندن آسفالت و بكسل كردن اتوبوس را بررسی و رد كردند. در این هنگام یكی از دانشآموزان از اتوبوس پیاده شد و گفت: من راهحل مشكل را میدانم. مسؤول اردو گفت: بچه برو بنشین سر جایت. یكی از مربیان گفت: اجازه بدهید نظرش را بگوید. دانشآموز یادشده گفت: پدرم همواره میگوید اگر ما درون خود را از هوای نفس و باد كبر و غرور خالی كنیم، میتوانیم در زندگی از هر مسیر تنگی عبور کنیم. مسؤول اردو گفت: به پدرت سلام برسان و بگو ربط آن به اتوبوس چیست؟ دانشآموز یادشده گفت: اگر با همین دیدگاه به اتوبوس نگاه كنیم، میتوانیم با كم كردن باد لاستیكهای اتوبوس ارتفاع آن را كاهش دهیم و از این مسیر تنگ عبور كنیم. راننده اتوبوس از این پیشنهاد استقبال كرد و با كم كردن باد لاستیك اتوبوس، توانست اتوبوس را از تونل خارج كند. وقتی به محل اردوگاه رسیدند، مسؤول اردو به دانشآموز یادشده گفت: تو با این استعداد و خلاقیت حیف است در این شهر كوچك بمانی. بهتر است به مركز استان و از آنجا به پایتخت و از آنجا به خارج بروی و استعدادهای خود را به منصه ظهور برسانی. دانشآموز گفت: برعكس. میخواهم در همین شهر بمانم و استعداد و خلاقیت خود را همینجا به منصه ظهور برسانم. بهاینترتیب دانشآموز یادشده در همان شهر ماند و استعداد و خلاقیت خود را همانجا به منصه ظهور رساند و هماینك كارشناس دایره آسفالت اداره راه و شهرسازی آن شهرستان است.