یک روز  هم کلاس را تعطیل نکردم

گفت‌وگو با معلم باسابقه مازندرانی که سال‌هاست در مناطق محروم مشغول به کار است

یک روز هم کلاس را تعطیل نکردم

68 ماه تمام او هر روز 12 كیلومتر راه را رفته و همین مسافت را برگشته! 272 هفته تمام، او با پای پیاده از خانه‌اش در روستای شیركلای سوادكوه خودش را رسانده به مدرسه محل خدمتش در روستای ارات بُن. از راه و بیراه گذشته، نه تاریكی حریفش شده، نه سرما و گرما، نه خستگی و نه سن و سال. هر روزِ سال تحصیلی برای باباعلی قاسمی، مدیرآموزگار 56 ساله مدرسه شهید قندی به این آمد و شدها گذشته و در تمام سال‌های خدمتش در آموزش و پرورش، همه تلاشش را كرده تا دانش‌آموزی به خاطر نبود معلم از بدیهی‌ترین حقش یعنی تحصیل محروم نشود؛ قول و قراری كه همان ابتدای شروع راه معلمی با خودش گذاشته و در تمام این سال‌ها پایبندش بوده! بیایید یك‌بار دیگر جمله ابتدایی لید را با هم مرور كنیم؛ 68 ماه تمام او هر روز 12 كیلومتر راه را رفته و همین مسافت را برگشته؛ قبول كنید كه این كار هركسی نیست، جز معدود آدم‌های فداكاری مثل باباعلی.

مینا مولایی

چندسال سابقه كار دارید آقای قاسمی؟
من 29 سال است كه معلمم و بهمن سال آینده بازنشسته می‌شوم، از این 29 سال 24 سالش را در مناطق محروم خدمت كرده‌ام. 
مثل همین مدرسه‌ای كه الان هستید؟
بله، من از حدود هشت سال پیش در مدرسه شهید قندی روستای ارات بن از توابع دهستان ولوپی بخش مركزی شهرستان سوادكوه استان مازندران خدمت می‌كنم كه یك روستای محروم در منطقه كوهستانی مازندران است.
خودتان این روستا را برای خدمت انتخاب كردید؟
نه، من اولین سال اینجا مامور شدم، سال بعدش هم به خاطر دوری راه، قصد نداشتم بمانم، اما اهالی روستا با رفتن من موافق نبودند، می‌گفتند از كارم رضایت دارند و از من خواستند به خاطر بچه‌های آنها و درس و مشق و سوادشان بمانم.
آن موقع آموزگار چه پایه‌ای بودید؟
كلاس‌های من بیشتر چند‌پایه بوده. فكر كنم در این 29 سال خدمتم فقط پنج سال معلم یك كلاس تك‌پایه بودم و بقیه سال‌ها معلم مدارس چندپایه بوده‌ام.
فاصله محل زندگی شما تا مدرسه چقدر است؟
بیشتر از 12 كیلومتر و من همیشه این مسیر را پیاده می‌روم و برمی‌گردم. 
چرا با ماشین نمی‌روید؟
چون هیچ وسیله نقلیه‌ای ندارم. مخارج زندگی آنقدر زیاد است كه اصلا به پس‌انداز و خرید ماشین نمی‌رسم و اگر هم بخوام ماشین دربست بگیرم، هزینه‌اش زیاد می‌شود. 
یعنی چقدر؟
اگر صبح‌ها بخواهم به مدرسه بروم باید 25 هزار تومان برای ماشین دربست هزینه بپردازم، عصر‌ها هم به همین روال.
اگر همین مبلغ را برای برگشت حساب كنیم می‌شود حدودا روزی 50هزار تومان؟
بله خیلی می‌شود... من از عهده‌اش بر نمی‌آیم. قصه یك روز و دو روز كه نیست.
گفتید بعد از سال اول تدریس‌تان در این مدرسه به خاطر خواهش اهالی روستا و دانش‌آموزان در ارات بن ماندگار شدید، آن موقع به این سختی‌ها فكر نكردید؟
چرا فكر كردم، اما دیدم اگر من هم بروم ممكن است كسی برای درس دادن به این روستا نیاید. من استعداد بچه‌های این روستا را دیده بودم و می‌دانستم باید به آنها فرصت شكوفایی بدهیم. شاید می‌توانستم همین موضوع دوری راه را بهانه كنم و به یك مدرسه نزدیك‌تر انتقالی بگیرم، اما مطمئنا تا عمر داشتم عذاب وجدان رهایم نمی‌كرد... من خودم در یك روستای محروم به دنیا آمدم و با مشكلات فراوانی كه این روستاها را درگیر می‌كند، آشنا هستم؛ خودم را سوای این مردم نمی‌دانم و در این سال‌ها هم فقط به وظیفه‌ام عمل كرده ام.
برای رسیدن به مدرسه با این فاصله زیاد، هر روز چه ساعتی راه می‌افتید؟
هر روز 5 و نیم صبح از خانه بیرون می‌زنم و اگر از مسیر میانبر بروم كه از بین جنگل و حاشیه روستاها و یك منطقه كوهستانی است، هفت و ده دقیقه به مدرسه می‌رسم. 
همه مسیر را پیاده می‌روید؟
بله، همه‌اش را. در سرما و گرما من همه 9 ماه سال تحصیلی این مسیر را طی می‌كنم تا به مدرسه برسم. 
آموزش و پرورش منطقه را در جریان مشكل رفت و آمد‌تان قرار دادید؟
بله، بارها... چند بار حضوری رفتم و درخواست كردم كه فكری به حال من بكنند تا این مشكل حل شود، اما نتیجه‌ای از این رفت و آمدها نگرفتم.
این مسیر طولانی و تاریكی هوای صبح‌ها شما را نمی‌ترساند؟ حداقل آن اوایل به خاطرش اذیت نمی‌شدید؟
واقعیتش سخت است، اما من سعی می‌كنم به حیوانات وحشی نزدیك نشوم، خیلی وقت‌ها در تاریكی فریاد می‌كشم تا آنها هم بترسند و به من نزدیك نشوند، چند بار هم گرگ در مسیرم دیده‌ام اما سعی كرده‌ام از آنها فاصله بگیرم... چاره‌ای نیست.
شده كه یك روز مدرسه نروید؟
خودم هیچ‌وقت كلاسم را تعطیل نكرده‌ام مگر این‌كه اداره بگوید به خاطر یخبندان و سرما مدرسه تعطیل است. 
در این هشت سال كه در روستای ارات بن هستید چند دانش‌آموز را باسواد كرده‌اید؟
در این روستا سالی بوده كه من هر شش پایه را داشته یا سالی بوده كه فقط چهار پایه داشته‌ام. خوشبختانه همه بچه‌ها باسواد شده ودرمجموع حدود 30 دانش‌آموز در كلاس من درس خوانده‌اند. 
وقتی به مدرسه می‌رسید اولین كارتان چیست؟
الان كه زمستان است و هوا سرد، اول بخاری را روشن می‌كنم و بعد به خانه بچه‌ها زنگ می‌زنم تا بیایند. در این فاصله كلاس كمی گرم می‌شود.
از همان بخاری نفتی‌ها منظورتان است؟
ما یك بخاری تابشی برقی داریم، اما برای این روزهای سرد جواب نمی‌دهد، یك بخاری نفتی هم داریم كه الان آن را هم روشن می‌كنم، اما باز كلاس خیلی گرم نمی‌شود. 
قصه معلم شدنتان را هم برایمان تعریف كنید.
من در روستای شیركلا به دنیا آمدم و تا پنجم ابتدایی را در همین روستا درس خواندم، اما از راهنمایی به شهر زیرآب رفتم و دبیرستان را آنجا خواندم. بعد یك سال كار دولتی داشتم در ذوب آهن كار می‌كردم، سال 66 بود كه شنیدم آموزش و پرورش معلم حق‌التدریس می‌گیرد، به خاطر علاقه‌ام به معلمی امتحان دادم و قبول شدم بعد هم رفتم تربیت معلم شركت كردم و قبول شدم و از همان موقع معلمی را شروع كردم. 
آن موقع چقدر حقوق می‌گرفتید؟
سال 67 كه حق‌التدریس بودم هزار یا 1500 تومان حقوق می‌گرفتم تابستان‌ها هم حقوق نداشتم. هشت سال حق‌التدریس بودم تا این‌كه بالاخره سال 76 استخدام شدم، اما چهارسال و نیم از سابقه‌ام را حساب نكردند. اگر حساب می‌كردند الان بازنشسته شده  بودم.
بعد از 29 سال تدریس الان چقدر حقوق می‌گیرید؟
حقوقم حدود سه میلیون و 700‌هزارتومان است، اما بعد از كسری‌ها چیزی كه دست من را می‌گیرد دو میلیون و 900 هزار تومان است، برای خودم و بچه‌هایم.
هیچ امتیاز خاصی بابت تدریس در مدرسه منطقه محروم نصیب‌تان نمی‌شود؟
امتیازی كه به حقوقم خورده همین بحث مدیرآموزگاری است، برای منطقه محروم هم فكر كنم 60 یا 70هزارتومان اضافه‌تر به من می‌دهند.
 گفتید تا بازنشستگی‌تان زمان زیادی نمانده، بعد از آن می‌خواهید چه‌كار كنید؟ 
واقعیتش دیگر سن و سالی از من گذشته و نمی‌توانم هر روز این مسیر را بیایم و بروم، با این‌كه خیلی به معلمی علاقه دارم، اما دیگر كارم را ادامه نمی‌دهم... احتمالا می‌روم دامداری می‌كنم یا شاید هم كشاورزی. 
بعد از این همه سال خدمت چه درخواستی از مسؤولان شهرتان یا از آموزش و پرورش دارید؟
من چهار تا بچه دارم كه همه آنها تحصیل‌كرده‌اند، لیسانس و فوق‌لیسانس دارند، اما هیچ جایی مشغول به كار نشده‌اند... بیكاری در خانواده ما هم هست و دوست دارم اگر می‌شد حداقل یكی از اینها را یك جایی مشغول می‌كردند تا كمك‌خرجی برای خانواده ما باشد، الان فقط من كار می‌كنم و حقوقم كفاف خرج زندگی را نمی‌دهد، سال‌های اول كه جوان‌تر بودم تابستان‌ها می‌رفتم بنایی اما الان دیگر نمی‌توانم... 

ما آقا معلم‌مان را خیلی دوست داریم 
​​​​​​​برای محمدحسین، آتنا و سمیه عالیشاه و زهرا سیاووشی چهار دانش‌آموز مدرسه شهید قندی روستای ارات بن، باباعلی قاسمی فقط یك معلم عادی نیست؛ او در تمام این سال‌ها هم مدیر مدرسه‌شان بوده، هم معلم‌شان، هم به جای یك مستخدم مدرسه میز و نیمكت‌ها را گردگیری و فضای كلاس‌ها را تمیز كرده و هم به جای یك ناظم به انضباط‌شان رسیده. محمدحسین، آتنا، سمیه و زهرا خوب می‌دانند كاری كه باباعلی قاسمی در این سال‌ها برای آنها و بقیه بچه‌ها كرده، هركسی انجام نمی‌دهد؛ همین است كه وقتی آتنا می‌گوید: «ما آقا معلم‌مان را خیلی دوست داریم» این دوست داشتن از عمق نگاهش پیداست؛ از خنده ریزی كه بعد از گفتن این جمله تحویل‌مان می‌دهد و نگاهش كه روی صورت مهربان آقا معلم‌شان قفل می‌شود. محمدحسین، آتنا، سمیه و زهرا، 20 سال دیگر وقتی بزرگ شوند و سر‌خانه و زندگی‌شان بروند، وقتی بچه دار شوند، حتما ده‌ها خاطره دارند از روزگاری كه از سر گذرانده‌اند كه هر شب موقع خواب برای بچه‌هایشان تعریف كنند؛ حرف‌شان اما به یكی از این قصه‌ها كه می‌رسد، به قصه آقا معلم سال‌های ابتدایی درس و تحصیل‌شان، قلب‌شان تندتر می‌زند و خاطره آن روزهای خوب مدرسه، نرم می‌آید و لبخند می‌شود روی لبشان. بچه‌ها اسم آقا معلم‌شان را هیچ‌وقت فراموش نمی‌كنند.