برادر کاری و  برادر تنبل و غول‌های بورسی

برادر کاری و برادر تنبل و غول‌های بورسی

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 در روزگاران قدیم دو برادر زندگی می‌کردند که یکی از آنها شخصی کاری و دیگری شخصی تنبل بود که کاری بلد نبود و دست به سیاه و سفید نمی‌زد. روزی برادر کاری به برادر تنبل گفت: این‌همه سال که من کار کردم و تو خوردی، اگر جمع کرده بودم می‌توانستم برای خود زندگی تشکیل دهم. از دستت خسته شده‌ام. وی سپس برادر تنبل را از خانه بیرون انداخت. برادر تنبل رفت و رفت تا به یک غول رسید. نخست ترسید، اما به‌سرعت بر خود مسلط شد و به غول گفت: خوب گیرت آوردم. پدر تو هفت‌تا غول به من بدهکار بود. حالا من تو را نگه می‌دارم، شش‌تا غول دیگر را هم خدا بزرگ است. غول که ترسیده بود، گفت: ما هفت‌تا برادر هستیم، اگر مرا نخوری جای همه آنها را به تو نشان می‌دهم. سپس پسر را به خانه‌شان برد و هفت‌ برادرش را به او نشان داد. غول‌ها ترسیدند و گفتند: به‌جای آن‌که ما را بخوری، سهام ما را بخر تا ما هرچه کار کردیم، سودش را به تو بدهیم. پسر یک کد بورسی گرفت و سهام آنها را خرید و در آنها شریک شد. روزی غو‌ل‌ها از پسر خواستند هیزم جمع کند. پسر رفت و دور درخت‌های جنگل طنابی بست و سر طناب را به غول‌ها داد. غول‌ها گفتند: این چی‌چی است؟ پسر گفت: همه درخت‌های جنگل را برای‌تان آورده‌ام. غول‌ها تشکر کردند و سر طناب را به میخی که به دیوار نصب بود، بستند. پسر گفت: من می‌خواهم سهامم را بفروشم. غول‌ها هرچه طلا و جواهر دزدیده بودند به پسر دادند و پسر سهام خود را به آنها واگذار کرد و نزد برادرش بازگشت و گفت: بفرما. یک عمر کار کردی، الان یک پراید نمی‌توانی بخری. من یک‌ماه سرمایه‌گذاری کردم و این‌طور. وی بلافاصله یک پاساژ خرید و به‌پاس زحمت‌هایی که برادرش برای وی کشیده بود، دودانگش را به نام وی زد و سپس هردو تشکیل خانواده دادند و تا پایان عمر به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند.