چگونه پل انتقام صنوبر را از تبر گرفت
امید مهدینژاد طنزنویس
تبری که سرمست از غرور جوانی بود، روزی برای آفرود به جنگل رفت. وی که به نیروی جوانی و شمار فالوئرهای خود غره بود در جنگل مدام خود را به اینطرف و آنطرف پرتاب کرد و شاخههای درختان مختلف را از تنه آنها جدا کرد و به زمین انداخت و چنین گفت: امروز روز من است و هرچه را بخواهم میشکنم و هرچه را بخواهم به حال خود میگذارم و همین است که هست. درختان جنگل تلاش کردند خود را از مسیر وی کنار بکشند اما از آنجا که درخت بودند و توانایی حرکت نداشتند، کاری از پیش نبردند و تبر همانطور که گفته بود هرکاری را که عشقش میکشید انجام داد تا آن که به یک درخت صنوبر جوان رسید و به وی گفت: عجب درخت زیبا و رعنایی. اراده کردم تو را از ریشه قطع کنم.
صنوبر گفت: ای تبر، اینکار را نکن. صنوبر جوانی بهتازگی از من خواستگاری کرده و عشق ما ناتمام میماند. تبر گفت: من تبری نفهمم و این حرفها حالیام نیست و به جان صنوبر جوان افتاد و با ضربات محکم و پیاپی خود آن را از ریشه انداخت. وقتی صنوبر جوان به خاک افتاد، تبر شاخههای او را گرفت و به دنبال خود کشید تا از جنگل بیرون ببرد و تبدیل به مبلمان کند. تبر و صنوبر در راه به پل چوبی قدیمیای رسیدند که روی رودخانهای خروشان بنا شدهبود. پل وقتی دید تبر صنوبر جوان را قطع کردهاست با خود گفت: من در طول زندگی خیر زیادی به رهگذران رساندهام و آنها را از روی رودخانه عبور دادهام، حالا وقت آن است که آخر عمری کار بزرگی انجام دهم. سپس تکانی به خود داد و از کمر نصف شد و تبر و صنوبر را به داخل رودخانه انداخت. تبر چون تیغه فلزی داشت به قعر رودخانه رفت و سقط شد و صنوبر از آنجا که چوب بود روی آب روان شد و بهسمت آبهای آزاد حرکت کرد و خانوادهای را از داشتن مبلمان محروم ساخت.
صنوبر گفت: ای تبر، اینکار را نکن. صنوبر جوانی بهتازگی از من خواستگاری کرده و عشق ما ناتمام میماند. تبر گفت: من تبری نفهمم و این حرفها حالیام نیست و به جان صنوبر جوان افتاد و با ضربات محکم و پیاپی خود آن را از ریشه انداخت. وقتی صنوبر جوان به خاک افتاد، تبر شاخههای او را گرفت و به دنبال خود کشید تا از جنگل بیرون ببرد و تبدیل به مبلمان کند. تبر و صنوبر در راه به پل چوبی قدیمیای رسیدند که روی رودخانهای خروشان بنا شدهبود. پل وقتی دید تبر صنوبر جوان را قطع کردهاست با خود گفت: من در طول زندگی خیر زیادی به رهگذران رساندهام و آنها را از روی رودخانه عبور دادهام، حالا وقت آن است که آخر عمری کار بزرگی انجام دهم. سپس تکانی به خود داد و از کمر نصف شد و تبر و صنوبر را به داخل رودخانه انداخت. تبر چون تیغه فلزی داشت به قعر رودخانه رفت و سقط شد و صنوبر از آنجا که چوب بود روی آب روان شد و بهسمت آبهای آزاد حرکت کرد و خانوادهای را از داشتن مبلمان محروم ساخت.
تیتر خبرها