زندگی‌های پشت پنجره

2 روایت از زندگی‌هایی که برای ادامه داشتن نیاز به کمک شما دارند

زندگی‌های پشت پنجره

ما صبح تا شب از کوچه و خیابان می گذریم و به دیوارها و درها و پنجره‌ها نگاه می کنیم. به پنجره‌ها نگاه می کنیم و بی تفاوت به راهمان ادامه می دهیم. پنجره فقط یک حفره با اضلاع منظم نیست که داخل دیوار ایجاد کرده و دورش را قاب گرفته و شیشه انداخته باشند. پنجره یعنی یک حفره به یک زندگی. زیر هر کدام از سقف‌های این شهر یک زندگی جریان دارد و در دل هرزندگی روایت‌های تلخ و شیرینی جاری است که همه اینها اگر داخل یک چهاردیواری بسته بمانند، عاقبت روزی یا مثل انبوه جنگلی که در گلخانه محصور شده باشد آن قدر در هم تنیده می شوند که نفس شان ببرد، یا مثل شیر گازی که در محفظه ای بسته باز بماند، پیام آور یک انفجار مهیب می شوند. زندگی‌ها و روایت‌های تلخ و شیرین شان باید به دنیای بیرون راه داشته باشند نمیرند. پنجره، راه یک زندگی به دنیای بیرون است. اگر سنگینی بار روزمرگی بدنمان را کرخت نکرده باشد، اگر قرص خواب آور دنیا چشم‌هایمان را به روی رنگ‌ها نبسته باشد، بی تعارف اگر روح مان نمرده باشد، وقتی از خیابان عبور می کنیم و پنجره‌ها را می بینیم باید جریان پشت هر کدام را حس کنیم. اگر روح مان سر نشده باشد، باید وقتی در چهره همسایه مان نگاه می کنیم تلخی گوشه ای از زندگی اش را ته مردمکش ببینیم و دهانمان از این تلخی گس شود. آدم اگر داغ بر گرده هم نوعش را ببینید و رد آتش را بر دلش حس نکند، باید به مرگ اعصابش شک کند. در روزگار و دیار ما که وضعیت بی کاری ناشی از شیوع ویروس کرونا از یک سو، و فشارهای اقتصادی از سوی دیگر زندگی‌ها را احاطه کرده اند و سفره‌ها را روز به روز کوچکتر می کنند، باید حواس مان بیش از پیش به پنجره‌های همسایه‌هامان باشد. خدا را چه دیدید شاید دست شما وسیله ای شد که چراغ خاموش یک زندگی را پشت یکی از پنجره‌های این شهر روشن کند.

روایتی از خانه‌ای محروم  در منطقه‌ای محروم
زندگی گرم گرم

خانواده‌ای چهار نفره در شهرستان دشتستان استان بوشهر در خانه‌ای کوچک و استیجاری زندگی می‌کنند که کولر و یخچال ندارد و پدر خانواده درگیر بیماری سرطان است و از کار افتاده شده. مادر خانواده با کار فصلی زندگی را می‌چرخاند اما حالا به دلیل شیوع ویروس کرونا از کار بیکار شده‌است. فرزندان خانواده دانش آموزند و حالا با وضعیت آموزش مجازی نیاز به گوشی هوشمند پیدا کرده‌اند که خانواده از عهده تهیه آن برنمی‌آید.

الان که نشسته‌ام این گزارش را بنویسم درجه کولر گازی اتاقی در تحریریه روزنامه جام جم را گذاشته‌ام روی 24 درجه. 18 تا 25 درجه دمای مطبوع اتاق است. آفتاب ظهر تیرماه امان آدم را می‌برد. باید جایی در خنکای اتاق پیدا کرد که بشود فکر کرد و نوشت. گرما طاقت انسان را طاق می‌کند. نمی‌دانم شهرستان دشتستان را می‌شناسید یا نه. دشتستان شهرستانی است در استان بوشهر و در تمام طول سال یکی از گرم ترین شهرستان‌های کشور محسوب می‌شود. تابستان بوشهر به معنای واقعی کلمه تاب را از انسان می‌ستاند. خانه‌های جنوبی باید چند کولر گازی داشته‌باشند تا فضای نفس کشیدن را برای اهالی خانه مهیا کنند. اما خانه این خانواده چهار نفره در شهرستان دشتستان استان بوشهر کولر ندارد و من همین طور که خنکای کولر گازی تحریریه به صورتم می‌خورد فکر می‌کنم مگر می‌شود در تیر ماه استان بوشهر بدون کولر زندگی کرد؟
اما در جریان زندگی این خانواده خیلی چیزهای نشدنی دارد اتفاق می‌افتد. مثلا تا به حال فکر کرده‌اید که آیا می‌شود در خانه‌ای، آن هم در گرمای بوشهر، یخچال وجود نداشته‌باشد؟ یخچال این خانه هم مثل کولر خراب و بدون استفاده است.
پدر خانواده کارگری بوده که خرج خانواده چهار نفره شان را از عرق جبین و قوت بازویش تأمین می‌کرده اما حالا که قوت بازویی نمانده فقط عرق شرم است که روی پیشانی پدر خانواده می‌نشیند. پدر درگیر بیماری سرطان شد و عمل جراحی انجام داد و از کار افتاده شد. حالا همیشه گوشه خانه روی تخت دراز کشیده‌است و کیسه مخصوص به شکمش وصل است که هر بار عوض کردن این کیسه هزینه‌ای را روی دست خانواده می‌گذارد که از عهده‌اش برنمی‌آیند. این هزینه، اضافه بر هزینه داروهای درمان سرطان است که تازه اگر باشد و پیدا بشود با قیمت‌های بالایی به فروش می‌رسد. خرج معیشت از کار خرما پاک‌کنی زن خانواده تأمین می‌شود. خرما پاک‌کنی هم یک کار فصلی است و حالا با وضع کرونا تقریبا هیچ راه درآمدی برای خانواده باقی نمانده‌است. فشار وضعیت کرونا بر اقشار ضعیف بیشتر است. دو فرزند خانواده دانش‌آموز هستند و حالا که وضعیت تحصیل دانش آموزان مجازی شده، حداقل نیاز بچه‌ها یک گوشی تلفن همراه هوشمند است که با این وضع اقتصادی به رویایی دست‌نیافتنی تبدیل شده‌است.

پیگیری
هفته گذشته در اولین شماره صفحه همسایه شرح نیازی از دو خانواده نیازمند را مطرح کردیم. یکی خانواده‌ای که از خرم آباد به تهران مهاجرت کرده‌بودند و با فوت شدن یکی از پسرها و اعتیاد دیگری و بیماری سومی و متارکه همسرهایشان، تمام بار زندگی بر دوش پیرزنی که مادر خانواده بود افتاده‌بود.
و دیگری خانواده‌ای که شوهر از کار افتاده شده‌بود و زن با بافتنی بافی زندگی را می‌چرخاند و در تهیه مسکن برای خود و پسرشان با مشکل مواجه بودند. در هر دو مورد کمک‌های شما به دست همسایه‌هایتان رسید و مشکل مسکن خانواده اول به طور کامل برطرف شد و مشکل خانواده دوم هم در دست حل شدن است.
همه خانواده‌های نیازمندی که در صفحه همسایه معرفی می شوند، قبلا توسط مددکاران سایت سایه بررسی شده و در سایت تشکیل پرونده داده اند. در صورتی که قصد کمک به دیگر نیازمندانی که در این صفحه معرفی نشده اند را دارید، به سایت سایه مراجعه کنید.


روایتی از زندگی در انباری 9 متری
زندگی آبرومند در  انباری

 خانواده 3 نفره: مادر، دختر و پسر پس از این که پدر خانواده ترکشان کرد، در یک زیرزمین 9 متری که قبلا انباری بوده، ساکن شده‌اند و زن با دستفروشی امورات خانواده را می‌گذراند. زیرزمین نمور است و جا به جا خرابی دارد و بوی نم و نا و فاضلاب زندگی را در آن سخت می‌کند. خانواده پول پیش ندارند و ماهی 670هزار تومان اجاره می‌دهند. به امید خدا و با کمک شما همسایه‌های محترم می‌خواهیم پول پیش یک خانه کوچک را برای این خانواده مهیا کنیم.

لیوان عرق کرده شربت آبلیمو را تعارفم کرد. برداشتم و به لب بردم. گرمای تب دار تیرماه که با هوای دم‌دار زیرزمین آمیخته‌بود، در گلویم شکست. از پذیرایی زن شرمنده شده‌بودم، انگار نه انگار که من آمده‌بودم اینجا که صدایی از نیاز یک همسایه را به گوش بقیه همسایه‌ها برسانم. حالا نشسته‌بودم گوشه خانه کوچک زن و مثل مهمانی عزیز پذیرایی می‌شدم. تمام آن زیرزمین 9 متری در تلاش بود که آبرومند جلوه کند در برابر مهمانی که من بودم. نگاه زن دائم بر یکی از پنجره‌های کوچک زیرزمین بود که باز بود و دریچه کولر در آن قرار داشت. بعد که فهمید متوجه نگاهش شده‌ام گفت: ببخشید، از صبح که فهمیدم شما می‌آیید کولر را روشن گذاشته‌ام که نم و نای زیرزمین را از بین ببرد. اما این پنجره را هر وقت باز می‌گذاریم خانه پر از سوسک و مارمولک می‌شود. دارم پنجره را می‌پایم که سوسک داخل نیاید.
تمام خانه یک زیرزمین 9 متری بود؛ زیرزمینی که تا هفت سال پیش انباری خانه بوده و حالا هفت سال است به این خانم و دوتا بچه‌هایش اجاره داده شده‌است. وقتی شوهرش تنهایشان گذاشت و رفت که رفت، زن ماند و یک دختر بچه و یک پسر نوجوان و بار یک زندگی که بر هیچ بنا شده‌بود. کم‌کم با کمک این و آن زندگی اش را جمع کرد. صاحب این خانه، این انباری را برایشان خالی کرد.
حالا هفت سال است در این خانه 9 متری نفس می‌کشند. خانه‌ای که نفس کشیدن در آن آنقدرها هم آسان نیست. دیوارهایش جا به جا ترک خورده و گچش ریخته. بوی نم و نا همیشه در این زیرزمین پیچیده‌است و این خانواده سه نفره در این هفت سال حتی نتوانسته‌اند به حرف پزشکان فکر کنند که ماندن و زندگی کردن در  فضای نمور باعث بیماری‌های استخوانی می‌شود. از بوی نم و نای زیرزمین نمور که بگذریم، بوی لوله‌های فاضلاب راه نفس را بر اهالی این خانه 9 متری می‌بندد. زیرزمین از هر طرف با لوله‌های فاضلاب محصور شده‌است و گاه به گاه با جریان آب بوی بدی داخل خانه می‌پیچد که نفس کشیدن را سخت می‌کند. اما همچنان تمام اسباب و اثاثیه این اتاق 9 متری که بیشترش با کمک و اهدای مردم تأمین شده در نهایت نظم چیده و مرتب شده‌اند. روی در ورودی یک نقاشی چسبانده‌اند که لابد اثر دست دختربچه
9- 10ساله خانواده‌است. تصویر یک دخترک با لباس صورتی و موی بسته و مرتب که لبخند می‌زند. پسر خانواده هر طور بود در همین زیرزمین پا گرفت و درس خواند و دانشگاه دولتی قبول شد. در تمام طول تحصیل خودش کار کرد و خرج تحصیلش را هر طور بود درآورد و حالا سال آخر مهندسی شیمی است. اما حالا نفس کشیدن در این زندگی نمور روزبه‌روز سخت تر می‌شود. خرج خانه و زندگی از دستفروشی تأمین می‌شود.
زن در خانه گل سر درست می‌کند و روزهایی که بتواند می‌برد کنار خیابان بساط می‌کند بلکه بتواند آخر ماه 670هزار تومان کرایه خانه را جور کند و اگر چیزی ته مانده‌اش شد، رنگ آبرومندی به در و دیوار زیرزمین بزند. از خانه که بر می‌گشتم نقاشی دخترک روی در ورودی همچنان لبخند می‌زد.
ضمیمه قاب کوچک