ماجرای رویای 2 جوان که با کمک شما به حقیقت میرسد
رویای زنده جوانی
آدم به رویا و آرزو زنده است. چیزی که به صبح انسان نفس میدهد و به پای انسان توان دوباره برخاستن امید به آینده است و امید به آینده ریشه در رویاپردازی دارد. جوانی که شب به شب قبل از خواب به آسمان خیره میشود و خودش را میبیند که پشت فلان ماشین نشسته و فلان مدرک را گرفته و با فلانی ازدواج کرده و... میتواند صبح دوباره از جا بلند شود و برود دنبال رویایش. نوجوانی و جوانی وقت رویاپردازی است. حالا اگر مانعی شب به شب دست بیندازد دور پای رویای یک جوان و نگذارد برود به گشت شبانه خودش، اگر مانعی راه رویاپردازی جوان را ببندد زندگی را از او گرفته است. حالا آن مانع هر چه میخواهد باشد. جوانی که در شبهای رویاپردازی حس کند امیدی به آینده و رسیدن به رویایش ندارد، صبح توان برخاستن را نخواهد داشت. این روزها با فشار وضعیت اقتصادی بر اقشار جامعه روز به روز شاهد مرگ رویاهایی هستیم که دلیل زندگی عدهای از جواناناند. در این شماره از «همسایه» داستان زندگی دو جوان را روایت میکنیم که برای ادامه دادن رویاشان نیاز به کمک شما دارند.
جسمی ــ حرکتی در رشتههای هنری و ورزشی استعداد شگرفی دارد.
تئاتر را به طور جدی شروع و چند تقدیرنامه از مراکز مختلف بابت نقشآفرینیهایش دریافت کرد. در رشته تنیس روی میز نیز در چند مسابقه مقام آورد و استعداد خودش را بهخوبی به نمایش گذاشت، اما بیشترین دلبستگی و استعدادش در رشته دوچرخهسواری است. با وجود معلولیت، دوچرخهسواری را حرفهای دنبال میکند و با دوچرخه سادهای که دارد در مسابقات معمولی شرکت میکند، اما مربی و مددکاران معتقدند توانایی افشین بیش از اینهاست و میتواند در مسابقات حرفهایتر دوچرخهسواری نیز حضور داشته باشد. به همین منظور مددکاران استان کرمانشاه قرار است به کمک شما همسایههای محترم برای افشین یک دوچرخه کورسی تهیه کنند.
شاید به فراخور شغلم بوده یا شاید بختم اینطور شیرین رقم خورده یا خدا برایم خواسته، اما هر چه هست من خودم کم با بچههای دارای معلولیت ذهنی ــ جسمی دمخور نبودهام. عجیبترین چیزی که در مورد این بچهها فهمیدهام این است که اینها انگار خیلی بزرگ نمیشوند. «خیلی بزرگ» همان مرحله از عمر است که دیگر نمیتوانیم یک پسربچه/ دختربچه را بغل کنیم و به قصههایش گوش دهیم. خیلی بزرگ یعنی آنجا که یک دفعه میبینی آن پسربچه/ دختربچه همیشگی حالا اینقدر بزرگ شده که دارد با تو درباره مسائل سیاسی و اقتصادی حرف میزند. وقتی آدم خیلی بزرگ میشود دیگر خیلی چیزها را از دست میدهد. از جمله آن غلیان احساس و فوران عاطفهای که در دوران کودکی داشته را در بزرگسالی کمکم فراموش میکند و در رابطهاش با افراد محافظهکار و حسابگر میشود. یکی دیگر از چیزهایی که آدم با بزرگ شدن از دست میدهد معصومیت کودکانهای است که لابهلای هر لبخند کودکیاش پیدا بوده و حالا لابهلای بحثهای جدی روزمرهاش نیست، اما بچههای دارای معلولیت ذهنی ــ جسمی انگار همیشه کودک هستند و همیشه آن غلیان احساس و عاطفه و آن معصومیت پاک را در لبخندهاشان دارند. افشین دارد به مرز 30 سالگی میرسد، اما هنوز وقتی میخندد همان معصومیت افشین کودکیهایش از لبهایش بیرون میریزد. مددکارهای استان کرمانشاه همه بدون استثنا از دلنشین بودن مصاحبت با افشین میگویند. افشین همیشه لبخند به لب دارد. شاید بگویید در آستانه 30 سالگی هنوز آنقدر بزرگ نشده که رنج نان لبخند را از چهرهاش محو کند، اما 30 سالههایی که معلولیت ذهنی ــ جسمی دارند درباره هیچکدام از رفتارهای معصومانهشان به کسی توضیحی نمیدهند.
همه او را با دوچرخهاش میشناسند
زندگی برای افشین همیشه سخت بود اما از وقتی که از مادرش را از دست داد، سختتر شد. پدرش بعد مدتی ازدواج کرد و افشین با پدر و نامادریاش همخانه شد اما باز وضع زندگی خیلی بهتر نشد. فشار وضعیت اقتصادی به همه خانوادهها یکسان وارد میشود اما خانوادهای که یک پسر 30 ساله معلول دارد بیشتر آن را حس میکند. افشین از دوره نوجوانی استعداد خودش را در تئاتر و رشتههای ورزشی نشان داد. چند تقدیرنامه از جشنوارههای محلی و استانی تئاتر گرفت و چند مقام از مسابقات محلی و استانی تنیس روی میز. اما بیش از همه اینها دلبسته دوچرخهسواری است. یک دوچرخه ساده دارد که با آن همه جای شهر را میگردد و همه مردم افشین را با آن دوچرخه میشناسند. با همان دوچرخه هم در یکی دو مسابقه محلی شرکت کرد و مقام آورد و استعداد خودش را به رخ مربیان دوچرخهسواری کشید. برای مربیان و مددکاران جای تعجب است که این پسر با این وضع معلولیت چطور میتواند اینقدر خوب رکاب بزند و دوچرخه را کنترل کند و مسابقه بدهد.
حالا که افشین تحتنظر مددکاران و مربیان، آموزش دوچرخهسواری حرفهای را دیده و آماده شرکت در مسابقات حرفهایتر است، قرار است برایش یک دوچرخه کورسی تهیه کنیم؛ دوچرخهای که جدا از دادن امکان افتخارآفرینی به یک جوان بااستعداد، میتواند دلگرمی افشین و خانوادهاش باشد.
هزینه خرید این دوچرخه سه میلیون تومان برآورد شده و شما میتوانید از طریق درگاه سایت سایه که پیوندش را در صفحه گذاشتهایم، هر مقدار مبلغی را که مایلید پرداخت کرده و بخشی از این سهمیلیون تومان را تامین کنید. همچنین اگر دوچرخه کورسی مناسب دارید یا مایلید که آن را خودتان تهیه کنید و به دست افشین برسانید، میتوانید با شماره تماس صفحه همسایه بگیرید و موضوع را اطلاع بدهید.
۱۷ سالگی برای پسرها سن عجیبی است. اگر شما خواننده محترم روزنامه مرد هستید و ۱۷ سالگی را گذراندهاید، لابد میدانید چه میگویم. سنی که پسر احساس میکند دیگر بزرگ شده و نباید سربار خانواده باشد. سنی که پسر دیگر روی این که از پدرش تقاضای پول توجیبی کند را ندارد و حتی وقتی خود پدر پول توی دستش میگذارد احساس شرمندگی و سربار بودن میکند. پسرها در این سن به هر دری میزنند که شغلی هر چند کوچک برای خود دست و پا کنند که بتوانند استقلال مالی داشته باشند. حالا فرض کنید پسری در همان سن عجیب ۱۷ سالگی پدرش را ببیند که با وضعیت بیماری گوشه خانه افتاده و توان کار کردن را ندارد. اینجاست که آن حس سربار بودن و حس این که وظیفه دارد نان شب خانه را تامین کند صدبرابر میشود.
برهان، بچه شهرقدس است. شهر قدس در غرب استان تهران است. چند سال پیش مشخص شد پدر برهان -آقا نجف- تومور مغزی دارد. بعد دکترها گفتند باید جراحی چشم شود، اما به دلیل مشکلات مالی این جراحی به تاخیر افتاد تا جایی که دیگر مجبور شدند یک چشمش را تخلیه کنند. حالا چشم دیگر هم فقط چند درصد بینایی دارد. آقا نجف بعد از این جریان به بیماریهای دیگری هم دچار شد که تحمل زندگی را برایش سختتر کرد. یکی از بیماریهای سختی که شبانه روز با آن دست و پنجه نرم میکند «تنگی مجاری ادراری» است که برای درمان نیاز به عمل جراحی دارد، اما به دلیل گرفتگی چند رگ قلب دکترها فعلا اجازه عمل جراحی را نمیدهند و آقا نجف مجبور است با سوند و کیسههای ادراری که شبانه روز به او وصل است، زندگی کند.
چندی پیش که ماسک به صورت داشتم،فکر میکردم آدمیزادچقدر زود به همه چیز عادت میکند. در این چند ماه به ماسک عادت کردیم و دیگر مثل روزهای اول ماسک زدن برایمان آنقدرها هم دشوار نیست. اما در مورد آقا نجف نمیشود گفت به سوند و کیسههای ادراری عادت کرده است. نمیشود به این چیزها عادت کرد. شبانه روز زندگی کردن با این چیزها تحمل این زندگی را به مرز ناممکن میبرد.
حالا آقا نجف از کار افتاده شده و در یک اتاق ۱۲ متری در خانه پدری زندگی میکند. منبع درآمدی ندارد و فقط با یارانه و کمک ماهانه کمیته امداد زندگی میکند که آن هم جمعا میشود ماهی ۴۰۵هزار تومان. برهان هر روز این وضعیت پدر را میبیند و از این که کاری از دستش برنمیآید، سینهاش تنگ میشود. بالاخره برهان تصمیم گرفت تحصیل و دبیرستان را رها کند و به دنبال کاری برود که بتواند با آن نان شب خانواده را تامین و بعدتر بتواند خرج درمان پدرش را هم فراهم کند. به دلیل علاقه و استعدادی که در مکانیکی داشت، تصمیم گرفت این حرفه را یاد بگیرد. اما برای یاد گرفتن مکانیکی دو راه وجود دارد؛ یکی این که برود کنار دست یک مکانیک شاگردی کند و یکی این که برود دوره مکانیکی را در یک آموزشگاه فنی و حرفهای ببیند. شاگردی کردن الان علاج مشکل برهان نیست. به دلیل این که برای یاد گرفتن مکانیکی از طریق شاگردی، باید چند سال کنار دست یک مکانیک بدون حقوق یا با حقوق بسیار کم کار کند تا شاید بعد از چند سال بتواند آن را یاد بگیرد. اما آموزشگاه فنی و حرفهای نزدیک منزلشان در طول دو ماه مکانیکی را آموزش میدهد و گواهینامه معتبر ارائه میکند و بعد از آن برهان میتواند وارد بازار کار شود. هزینه دوره آموزشی فنی و حرفهای یک میلیون و 200 هزار تومان است. شما همسایههای محترم میتوانید از طریق درگاه سایت سایه که پیوندش در صفحه قرار داده شده هر مبلغی را که در نظر دارید به این منظور کمک کنید. ضمنا در صورتی که میتوانید جایی را در شهرقدس فراهم کنید که برهان آنجا مکانیکی یاد بگیرد و کار کند، لطفا با شماره تماس صفحه همسایه در روزنامه جامجم تماس بگیرید.
پیگیری
هفته گذشته نیاز دو خانواده در صفحه همسایه گزارش شد. یکی خانوادهای اهل محله مسگرآباد تهران که پدر از کار افتاده و پسر بیمار بود و مادر مجبور بود برای گذران زندگی کنار خیابان ماشین بشوید و خانواده در یک اتاق ۹ متری نامناسب زندگی میکردند. برای تامین پول پیش خانه جدید این خانواده،چهار میلیون تومان جمع آوری شد و خانواده اهل استان مازندران که پدر از خانواده جدا شده بود و مادر و دختر در یک خانه کوچک زندگی میکردند. برای تامین هزینه سیستم سرمایشی و یخچال برای این خانواده مبلغ یک میلیون تومان جمع آوری شد.