گفتوگو با خلبان محمدرضا کرملو بعد از حادثه تلخ معلولیت
عشق ورزش دوباره مرا به آسمان کشاند
«پاراگلایدر» یا همان «پرش با چتربال» ورزشی که در سالهای اخیر شکل جدیتری به خود گرفته است و تحت نظارت انجمن ورزشهای هوایی و فدراسیون ورزشهای همگانی قرار دارد. در این رشته خلبان خود را با تسمه به وسیلهای شبیه چتر نجات متصل میکند که در واقع نوعی گلایدر است. این چتر مانند بال هواپیما باعث تعلیق میشود و خلبان با استفاده از طنابهایی چتربال را کنترل میکند تا جهت و سرعت حرکت خود را تغییر دهد.
آسمان فرصت پرواز بلندیست قصه این است چه اندازه کبوتر باشی
از آن آدمها که اهل یکجا نشستن نباشند. ورزش در خونشان باشد و از سکونِ زمین به آسمان پناه ببرند. استادی که در همیشههای زندگی یا ورزشکار باشد یا مربی و ناگهان ناچار شود در یک روز خاص و کسری از ثانیه، میان جان عزیز خود، تندرستی، حرفهاش و جان دختر جوانی که مسافر پروازش شده، انتخابی مسوولانه انجام دهد. انتخابی که با آن، زندگی، روی دیگری به او نشان دهد اما احتمال عواقب خطای انسانی، بر جان انسانی دیگر به صفر برسد. محمدرضا کرملو، متولد ١٣۴٣تهران، از نوجوانی ورزش، این میراث خانوادگی را با فراز و نشیبهای بسیار به خوبی حفظ کرده است. او سالها به عنوان مدرس اسکی، پاراگلایدر و سقوط آزاد در رویدادهای مختلف ورزشی داخلی و خارجی حضور داشته است.
نشستن را به ناچار تجربه کردید.
همیشه آن طور که فکر میکنیم پیش نمیرود. این مساله را در ۵٣سالگی عمیقا تجربه کردم. زندگی روی ویلچر و محدودیت حرکتیِ آن حادثه، گرچه تا حدی برای من مقطعی بود ولی نگرشم را تغییر داد.
آقای کرملو از زندگی ورزشی و آغاز آن بگویید.
اسکی را از کودکی و پدرم آموختم، در نوجوانی ورزشکار این رشته بودم. مدام در مسابقات به سر میبردیم و کمکم مربیگری آن را آغاز کردم، بعدها به دنبال پیوند اسکی و پاراگلایدر رفتم و فعالیتهایی را هم در این زمینه انجام دادم. البته سقوط آزاد هم یکی از رشتههای مورد علاقهام شد و کمکم تدریس پاراگلایدر را نیز شروع کردم. طی این سالها، تلاش من و دوستانم بر این بود که ورزشهای هوایی در ایران رسمیت بیشتری پیدا کنند.
برگردیم به سال ٩۶ ؛ چه اتفاقی افتاد؟
سوم فروردین، همه در دید و بازدید نوروزی و مسافرتند. اما دعوت دوستان و عشق ورزش مرا به سایت پروازی سمنان کشاند. رفتیم رویداد زیبایی را تجربه کنیم و کار هم به خوبی تمام شد، اما زن و شوهر جوانی که یک هفته به عروسیشان مانده بود، آمدند و اصرار، که میخواهند پرواز کنند. با هماهنگی مسوولان سایت قرار شد خانم با من و آقا با همکارم بپرند. در پاراگلایدر وزن فاکتور مهمی است و من در مورد خانم تردید داشتم. وزن را پرسیدم و بعدا مشخص شد عدد واقعی را اعلام نکرده بود. به هر حال اعتماد کردم و توضیحات لازم را دادم؛ گفتم در پرواز نگران نباش، ابتدای کار هیجان بیشتر است و ما با هم مدیریت میکنیم که متاسفانه در همان آغاز خانم نتوانست بر نگرانی خود غلبه کند و یکباره به موجودی کاملا بیحرکت تبدیل شد. هر چه تلاش کردم وضع فرقی نکرد و همین موضوع هم باعث نقص و سقوط شد. در آن لحظات به دلیل وزن زیاد مسافر، قادر به کنترل او نبودم و فقط به سلامتی دختری فکر میکردم که قرار بود هفته بعد عروس شود. نهایتا توانستم با یک چرخش جای خودم را با مسافر عوض کنم تا سپر شوم و سقوط کردیم.
پیامدهای سقوط چه بود؟
همیشه خدا را شاکرم که به طرز معجزهآسایی این سقوط برای مسافرم هیچگونه آسیب و عوارضی در پی نداشت و این همان چیزی بود که من مسوولش بودم. اما خودم دچار ضربات بدی شدم. لگنم شکست، مچ پایم قطع شد و دوباره پیوند خورد. ساعتها در اتاق عمل بودم. پنج جراحی روی بدنم انجام شد و پای چپم به شدت آسیب دید. نهایتا بعد از دوره عمل و بیمارستان روی ویلچر نشستم.
میتوانید تجربه ناگهانی زندگی روی ویلچر را توصیف کنید؟
سخت. دکتر در طول یک سالی که روی ویلچر بودم جواب کاملا قطعی در مورد آینده نداده بود. مدام از خدا میپرسیدم؛ آیا دوباره میتوانم بایستم، راه بروم یا پرواز کنم؟ من به دویدن خیلی علاقه داشتم و همیشه در فکرم بود. کمکم تلاش کردم تا روحیهام بهتر شود. آن شرایط باعث شد با افراد موفق دارای معلولیت آشنا شوم. دیدم چه باکیفیت زندگی میکنند و از داشتههایشان لذت میبرند. همینها و عشق به ورزش مرا به زندگی باز گرداند.
چقدر طول کشید تا دوباره به آسمان برگردید؟
تقریبا یک سال و چند ماه. اواسط پاییز سال ٩٧، در رامسر، رویدادی برگزار شد که با دوستانم در آن شرکت کردم.
از بازگشت دوباره ترسی نداشتید؟
خیلی نگران بودم. زندگی روی ویلچر تمام شد و من توانایی نسبی راه رفتن را به دست آوردم. سلامتی نسبیام یک طرف بود و عشق و حرفهام سوی دیگر. تصمیم گرفتم خودم را محک بزنم. در آغاز کار، تمام خاطرات آن حادثه پیش چشمم زنده شد، اما به خودم گفتم اینجا نقطه عطف من است، اگر بتوانم، دوباره میمانم و اگر نه، با آسمان خداحافظی میکنم. وقتی با موفقیت تمام شد، برای اولین بار در تمام آن مدت بعد از حادثه، خیلی گریه کردم.
از آن آدمها که اهل یکجا نشستن نباشند. ورزش در خونشان باشد و از سکونِ زمین به آسمان پناه ببرند. استادی که در همیشههای زندگی یا ورزشکار باشد یا مربی و ناگهان ناچار شود در یک روز خاص و کسری از ثانیه، میان جان عزیز خود، تندرستی، حرفهاش و جان دختر جوانی که مسافر پروازش شده، انتخابی مسوولانه انجام دهد. انتخابی که با آن، زندگی، روی دیگری به او نشان دهد اما احتمال عواقب خطای انسانی، بر جان انسانی دیگر به صفر برسد. محمدرضا کرملو، متولد ١٣۴٣تهران، از نوجوانی ورزش، این میراث خانوادگی را با فراز و نشیبهای بسیار به خوبی حفظ کرده است. او سالها به عنوان مدرس اسکی، پاراگلایدر و سقوط آزاد در رویدادهای مختلف ورزشی داخلی و خارجی حضور داشته است.
نشستن را به ناچار تجربه کردید.
همیشه آن طور که فکر میکنیم پیش نمیرود. این مساله را در ۵٣سالگی عمیقا تجربه کردم. زندگی روی ویلچر و محدودیت حرکتیِ آن حادثه، گرچه تا حدی برای من مقطعی بود ولی نگرشم را تغییر داد.
آقای کرملو از زندگی ورزشی و آغاز آن بگویید.
اسکی را از کودکی و پدرم آموختم، در نوجوانی ورزشکار این رشته بودم. مدام در مسابقات به سر میبردیم و کمکم مربیگری آن را آغاز کردم، بعدها به دنبال پیوند اسکی و پاراگلایدر رفتم و فعالیتهایی را هم در این زمینه انجام دادم. البته سقوط آزاد هم یکی از رشتههای مورد علاقهام شد و کمکم تدریس پاراگلایدر را نیز شروع کردم. طی این سالها، تلاش من و دوستانم بر این بود که ورزشهای هوایی در ایران رسمیت بیشتری پیدا کنند.
برگردیم به سال ٩۶ ؛ چه اتفاقی افتاد؟
سوم فروردین، همه در دید و بازدید نوروزی و مسافرتند. اما دعوت دوستان و عشق ورزش مرا به سایت پروازی سمنان کشاند. رفتیم رویداد زیبایی را تجربه کنیم و کار هم به خوبی تمام شد، اما زن و شوهر جوانی که یک هفته به عروسیشان مانده بود، آمدند و اصرار، که میخواهند پرواز کنند. با هماهنگی مسوولان سایت قرار شد خانم با من و آقا با همکارم بپرند. در پاراگلایدر وزن فاکتور مهمی است و من در مورد خانم تردید داشتم. وزن را پرسیدم و بعدا مشخص شد عدد واقعی را اعلام نکرده بود. به هر حال اعتماد کردم و توضیحات لازم را دادم؛ گفتم در پرواز نگران نباش، ابتدای کار هیجان بیشتر است و ما با هم مدیریت میکنیم که متاسفانه در همان آغاز خانم نتوانست بر نگرانی خود غلبه کند و یکباره به موجودی کاملا بیحرکت تبدیل شد. هر چه تلاش کردم وضع فرقی نکرد و همین موضوع هم باعث نقص و سقوط شد. در آن لحظات به دلیل وزن زیاد مسافر، قادر به کنترل او نبودم و فقط به سلامتی دختری فکر میکردم که قرار بود هفته بعد عروس شود. نهایتا توانستم با یک چرخش جای خودم را با مسافر عوض کنم تا سپر شوم و سقوط کردیم.
پیامدهای سقوط چه بود؟
همیشه خدا را شاکرم که به طرز معجزهآسایی این سقوط برای مسافرم هیچگونه آسیب و عوارضی در پی نداشت و این همان چیزی بود که من مسوولش بودم. اما خودم دچار ضربات بدی شدم. لگنم شکست، مچ پایم قطع شد و دوباره پیوند خورد. ساعتها در اتاق عمل بودم. پنج جراحی روی بدنم انجام شد و پای چپم به شدت آسیب دید. نهایتا بعد از دوره عمل و بیمارستان روی ویلچر نشستم.
میتوانید تجربه ناگهانی زندگی روی ویلچر را توصیف کنید؟
سخت. دکتر در طول یک سالی که روی ویلچر بودم جواب کاملا قطعی در مورد آینده نداده بود. مدام از خدا میپرسیدم؛ آیا دوباره میتوانم بایستم، راه بروم یا پرواز کنم؟ من به دویدن خیلی علاقه داشتم و همیشه در فکرم بود. کمکم تلاش کردم تا روحیهام بهتر شود. آن شرایط باعث شد با افراد موفق دارای معلولیت آشنا شوم. دیدم چه باکیفیت زندگی میکنند و از داشتههایشان لذت میبرند. همینها و عشق به ورزش مرا به زندگی باز گرداند.
چقدر طول کشید تا دوباره به آسمان برگردید؟
تقریبا یک سال و چند ماه. اواسط پاییز سال ٩٧، در رامسر، رویدادی برگزار شد که با دوستانم در آن شرکت کردم.
از بازگشت دوباره ترسی نداشتید؟
خیلی نگران بودم. زندگی روی ویلچر تمام شد و من توانایی نسبی راه رفتن را به دست آوردم. سلامتی نسبیام یک طرف بود و عشق و حرفهام سوی دیگر. تصمیم گرفتم خودم را محک بزنم. در آغاز کار، تمام خاطرات آن حادثه پیش چشمم زنده شد، اما به خودم گفتم اینجا نقطه عطف من است، اگر بتوانم، دوباره میمانم و اگر نه، با آسمان خداحافظی میکنم. وقتی با موفقیت تمام شد، برای اولین بار در تمام آن مدت بعد از حادثه، خیلی گریه کردم.