عــزای عمــومی

عــزای عمــومی

علیرضا رأفتی روزنامه‌نگار

    وسط بیابان كنار جاده تك‌درختی بود كه تا
ده‌ها متر دور و اطرافش هیچ‌چیز جز بیابان نبود. از پنجره ماشین نگاه می‌كردم. ناخودآگاه یاد مرحوم عباس كیارستمی افتادم. بعضی هنرمندان امضای خودشان را روی طبیعت جا می‌گذارند. دیگر دست خودم نیست كه تك‌درخت ببینم و یاد كیارستمی نیفتم. مثل امروز كه قطرات باران روی شیشه جلوی ماشین می‌نشیند و بی‌اختیار یاد محمدرضا شجریان افتاده‌ام. شاید بعدها اگر یادداشتی برای شجریان نوشتم اسمش را بنویسم: مرحوم محمدرضا شجریان. اما الان فكر می‌كنم به شكل حروف این اسم كلمه مرحوم نمی‌آید. نمی‌دانم شاید زیاد به زیبایی ظاهری كلمات اهمیت می‌دهم. شاید هم آدم‌ها فورا بعد مرگ‌شان نمی‌میرند. شاید هر كسی به اندازه چند روز یا چند ماه یا چند سال بعد از مرگش طول می‌كشد تا بمیرد و بشود كلمه مرحوم را گذاشت پشت اسمش. توی ماشین نشسته‌ام و شجریان «ما همه بنده و این قوم خداوندانند» را در ابوعطا می‌خواند. عاشق این آواز ابوعطای محمدرضا شجریان و تار محمدرضا لطفی‌ام. كیارستمی جایی در یك مصاحبه وقتی درباره آن قاب معروف و تك‌درخت مشهورش سوال كرده بودند، گفته بود: «همان‌طور كه درخت در تنهایی درخت‌تر است، انسان هم در تنهایی انسان‌تر است.» اما دارم فكر می‌كنم بعضی آدم‌ها وقتی با هم پیوند می‌خورند خیلی باشكوه‌تر می‌شوند. مثل همین آواز ابوعطا و نوای تار. مثل شجریان و لطفی و حافظ. مثل شجریان و مشكاتیان و سایه. آدم‌های بزرگ با هم كه درمی‌آمیزند می‌توانند معیار شكوه را جابه‌جا كنند. «آه اگر خرقه پشمین به گرو بستانند...» شجریان هنوز دارد در ماشین برای من آواز می‌خواند. مرگ برای كسی كه هنوز دارد در ماشین برای من آواز می‌خواند چه‌ عبارت خنده‌داری است! من كه این آواز و چند آواز و تصنیف دیگر از استاد شجریان را همیشه گوش می‌دهم، اما از دیروز صدای استاد شجریان را از همه جای شهر می‌شنوم. حتی از بلندگوی تلفن همراه كسانی كه تا دیروز یك تصنیف از استاد را نشنیده بودند. هر صفحه از فضای مجازی را كه باز می‌كنی یادی و عكسی و صدایی از استاد را می‌بینی. انگار این یك عزای عمومی ناخوانده است. كسی كه هنوز هر گوشه‌ای از شهر را كه می‌بینی به آواز نشسته‌ است چطور می‌تواند مرده باشد؟