گفتوگو با یوسفعلی میرشکاک درباره کرونا و معناهایی که از هستیِ ما کم کرد و به آن افزود
کــرونـــا هم اندوهمان نکــرد
زندگی در روزگار کرونا باعث شده معانی تازهای به جهان ما افزوده شود و خب طبعا معناهایی نیز از جهان رخت بربندند. هنرمندی که در روزگار ما با رسانه رابطه نزدیکی داشت و هر روز تریبونهای متعدد و متفاوتی برایش به وجود میآمد که میتوانست از طریق آنها با مخاطب اثر هنری خود ارتباط پیدا کند، بار دیگر از این جلوت در انحصار رسانه، به خلوت خود بازگشت و بین قرنطینه و تنهایی او پیوندی برقرار شد. در این میان، شاعران که ابزار آنها برای خلق «کلمه» است و نسبت روشنتر و صریحتری با معنا دارند، از شرایط پیشآمده تاویلهای دیگرگونی دارند که در مقایسه با هنرمندان دیگر اولا زودتر به «اثر هنری» تبدیل میشود و ثانیا صریحتر از دیگر هنرمندان و آثار هنریشان میتواند به مخاطب منتقل شود. یوسفعلی میرشکاک، شاعر و روزنامهنگاری است که در دوران پیش از این بیماری نیز بیشتر از اینکه او را با حضورش در مجامع مختلف بشناسیم، با آثار، اشعار و یادداشتهایش پی به شخصیت هنری و دانش او بردهایم. پای حرفهای او نشستهایم تا از نسبت هنرمند امروز و قرنطینه خانگی بدانیم و همچنین سابقه تکرار شرایط به وجود آمده در تاریخ را بررسی کنیم.
چه معنایی میتواند به هستی فردی بدهد که حیات اخروی را از یاد برده و چهارچنگولی به زندگی فانی دنیوی چسبیده است؟ و مگر قرار است این قبیل بیماریها معنایی به هستی بدهند؟ و اما آنچه را مختل کرده اعتماد و مودت است و بیحرمتی به مردگان. شنیدهام که خیلیها از نزدیک شدن به اموات خود پرهیز میکنند. به بیرحمی و پرستش دنیا نیز دامن زده است. بسیارند کسانی که موقعیت کنونی را برای چپاول بیخبران و غارت وحشتزدگان مغتنم میشمارند.
در سنت شعری ما، شاعر رنجور است. بار اندوه میکشد و در این موقعیت، اغلب مردم را شاد و خندان [بیخبر و الکی خوش]، «نشسته بر ساحل» امن میبیند. حالا آیا کرونا همه را هماندوه و تنها کرده. شاعر از این همگونی خوشحال است یا همچنان تنهایی خود را از جنس دیگری میبیند؟
تعمیم شعر «آی آدمهای» نیما به سراسر تاریخ شعر فارسی از منظر بنده بیوجه است. فردوسی، سنایی، عطار، ناصرخسرو، خیام، مولوی، سعدی و حافظ رنجور نیستند و بار اندوه نمیکشند، اما مسعود سعدسلمان چون زندانی است گاهی دردمندانه رنج میکشد و حق دارد. رنج را دائرمدار شعر و شاعری دیدن از ادبیات رمانتیک غرب وارد شعر روزگار ما شد و بیش از چند دهه دوام نداشت و اما کرونا چگونه میتواند همگان را هماندوه کند؟ مردم ماسک میزنند و غالبا برای همرنگ شدن با جماعت است و بعضیها دستکش هم میزنند و احیانا احتیاط بیشتری به خرج میدهند
و خو کردگان به رفاه که از مرگ وحشت دارند ممکن است پیش از ابتلای به کرونا از بیم مرگ چندان در توهم فنا و نابودی غرق شوند که با یک سرماخوردگی خود را ببازند و جان بسپارند، اما هیچ کجای این وضعیت انسانها را هماندوه نکرده است و نخواهد کرد و همچنان هر کسی به دنبال سودای خویش است و راه خود را دنبال میکند.
چگونه ممکن است شاعر از این همگونی (اگر مراد رعایت ماسک و دستکش و اجتناب از مصافحه و معانقه باشد) خوشحال باشد؟ دیگر اینکه مگر شاعران همه یک چشمانداز دارند که از این وضع خوشحال یا بد حال باشند؟ و اما تنهایی شاعران نیز افسانهای بیش نیست. انسان در ذات خود تنهاست مگر اینکه از حدود آدمیت تنزل پیدا کرده باشد و چندان مستغرق در غفلت و پرستش دنیا شده باشد که نتوان او را انسان شمرد. یکی از وجوه خلافت انسان بر زمین همین تنهایی است. حق سبحانه و تعالی تنها بود و آدمی را آفرید که او را بشناسد
(کنت کنزا مخفیا... الخ)، زیرا شناسایی و معرفت تنها چیزی است که تنهایی را میزداید.
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
اینکه به نظر میرسد شاعر و هنرمند در روزگارما تنهاست به این علت است که صورت غالب انسانها از معنا و دردمندی و تفکر و عشق تهی شده و از مدار انسانیت بیرون افتادهاند و شاعر و هنرمند احساس بیهمزبانی میکنند.
قرنطینه، مفهومی شهری و اجتماعی است و تنهایی شاعر، مفهومی هستیشناختی. با بروز وضع تازه در جهان، این دو حالا خلط شدهاند؟
قرنطینه چرا باید با تنهایی شاعران خلط شده باشد و اصلا چه مناسبتی میان قرنطینه و شعر هست؟ شاید گمان میکنید قرنطینه همه انسانها را به تنهایی سوق داده است؟ حتی اگر چنین باشد، تفاوت میان این دو تنهایی به قدری زیاد است که هیچ مشابهتی پیدا نمیکنند. تنهایی شاعر و هنرمند ذاتی است و حتی در میان جمع داوم دارد. حال آنکه تنهایی ناشی از قرنطینه عارضی است. شاعر حتی اگر بنالد که:
دل زتنهایی به جان آمد خدایا همدمی
حاضر نیست به جای همدم و همزبان، «ازدحام نفوس» را بپذیرد. او به دنبال کسی از جنس خودش میگردد، حال آنکه فرد منتشر گرفتار قرنطینه، پیش از این در تلاطم ازدحام نفوس غرق بوده است و اگر نجات پیدا کند باز هم خود را به این تلاطم خواهد سپرد.
این روزها با برخی تصاویر آخرالزمانی و همشکلی جمعی در جهان مواجه هستیم؛ صورتهایی همه در پوشش ماسک، جنازههایی در خلوت تشییعکنندگان خویش و... شما در یکی از کتابهایتان از ویژگیهای انسان در آخرالزمان نوشتهاید. از آن ویژگیها، الان مجهز به کدامها هستیم؟
کلا کرونا در منظر من یکی از «اشراطالساعه» و لاجرم «یکی از علائم آخرالزمان است» همچون دیگر بیماریهای فراگیر بیسابقه و غیرقابل علاج، جنگها، آشوبها و شورشهای بینتیجه و حمله کشورها به یکدیگر و سست عهد و ستمگری، دزدی، قتل، تجاوز، گرانی، قحطی، خشکسالی، کمآبی و بالا گرفتن ظلم و جور و شیوع دروغ و کثر طبعی و ددمنشی که در سراسر جهان رو به فزونی میرود. انسان به معنای الهی و ذاتی کلمه در چنین وضعی غریب و مهجور است و جز حضرت حق پناهی ندارد:
ای دل بیا که تا به پناه خدا رویم
زانچ آستین کوته و دست دراز کرد
نمیدانم ما به چه چیزی مجهز هستیم، اما میدانم انسان موحد به توحید و معاد مجهز است و علیرغم شدائد، از مرگ و فقر و بیماری نمیترسد. «ان تنصروا ا... ینصرکم و یثبت اقدامکم» همگامی که بگوییم «ما» لامحاله مای جمعی و فراگیر باید منظور نظر باشد. من به محرومان امیدوارترم تا به دیگران. انسان محروم چیزی برای از دست دادن ندارد. ایمان را هم که هیچ قدرتی نمیتواند از انسان سلب کند. امیدوارم این وضعیت بهزودی تمام شود وگرنه خیلیها رسوا میشوند. بهویژه کسانی که علاوه بر دزدیهای طبیعی مثل اختلاس حتی از قبل از کرونا مالاندوزی میکنند.
اشاراتی در شعر و متون نثر کهن ما به بیماریهای عالمگیر هست. از آنها چه به خاطر دارید؟
به بلاهای فراگیر در اغلب تواریخ ما اشاراتی هست، چون به دنبال جهانگشاییها و جنگهای خانمانسوز طاعون و وبا و امثال اینها هم فراگیر میشدند، بیهقی، جوینی، رشیدالدین فضلا... و دیگر مورخان از اینگونه وقایع یاد کردهاند، ارجاع دقیق نمیتوانم داد چون هیچیک از این کتابها در دسترس بنده نیست، اما نکتهای که نباید فراموش بماند این است که در قدیم این بلاها مایه بیداری مردم و قرب به حق تعالی و تقدس میشد، به یاد بیاورید داستان قحطسالی دمشق را در بوستان سعدی:
چنان قحطسالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
شیخ شیراز پس از برشمردن فجایع ناشی از قحطسالی میگوید:
در آن حال پیش آمدم دوستی
ازو مانده بر استخوان پوستی
وگرچه به مکنت قوی حال بود
خداوند جاه و زر و مال بود
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی
چه درماندگی پیشت آمد بگوی
بغرید بر من که عقلت کجاست
چو دانی و پرسی سؤالت خطاست
نبینی که سختی به غایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید
نه باران همی آید از آسمان
نه بر میرود آه فریاد خوان
بدو گفتم آخر ترا باک نیست
کشد زهر جایی که تریاک نیست
گر از نیستی دیگری شد هلاک
تو را هست، بسط راز توفان چه باک
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عاقل اندر سفیه
که مردار چه بر ساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی رنجور سست
چو بینم که درویش مسکین نخورد
به کام اندرم لقمه زهر است و درد
متاسفانه در روزگار ما چنین افرادی که «خداوند جاه و زر و مال» باشند و غم بینوایان بخورند...، چه میگویم؟ «اولئک کالانعام بل هم اضل» حتی در این وانفسا جز به خود نمیاندیشند و همین وضع ممکن است مصیبت را بغرنجتر کند و اگر کرونا دیر بپاید هنجارهای اصلی و اساسی نیز نابهنجار شوند.
با تولید و عرضه لاجرم ادبیات به صورت مجازی در این دوره ارتباطی برقرار کردید؟
خیر! من مدت کوتاهی به فضای مجازی روی آوردم آنگاه یکسره از آن اعراض کردم در چند سال پیش.
خودتان در این کارزارهای اینترنتی، به طور مثال گفتوگوهای تصویری اینترنتی شرکت کردید در این چند ماه؟
این پرسش نیز بلاجواب است، زیرا با اینترنت بیگانهام.
در قرنطینه چه کردید؟ چهها نوشتید؟ چهها خواندید؟ و دیگر فعالیتها...
در خانه نشستهام و غالبا میخوانم، گاهی نیز مینویسم و دیگر هیچ. گاهی نیز به برخی دوستان سر میزنم و دوستانی که از کرونا هراسی ندارند. گاهی به سراغ من میآیند.
چیزی درباره این روزهایمان نوشتید؟ یا اگر مستقیم نوشتهتان به ویروس منحوس کرونا ربطی نداشته، چیزی در تاثیر از این شرایط نوشتهاید؟
چه میتوانم نوشت؟ و اگر بنویسم کجا منتشر شود؟ و اگر به فرض محال منتشر شود مخاطبش کیست؟ هنگامی که هول مرگ دست به دست فقر و بیکاری و گرانی و اضطراب مدام بالا رفتن دلار میدهد و همزمان اخبار اختلاس منتشر میشود، گوشها گران میشوند و گاه اصلا شنوایی و بینایی به مخاطره میافتد و درک درست جز با این دو حاله ـ اگر سالم باشند ـ صورت نمیبندد.
از شاعری پرسیدم شعر این روزهای ما کدام است؟ گفت همان ترانه معروف تاجیکی (جاده خالی، خانه خالی) که میگوید: «عاشق از آوازه دیدار میترسد/ پنجه خنیاگران از تار میترسد/ شهسوار از جاده هموار میترسد/ این طبیب از دیدن بیمار میترسد». برای من فرازی از زمستان اخوان است: «کسی سر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را...». برای شما، شعر این روزهای ما چیست؟
شعر روزهای ما یا بنده؟ گفتم که ما وجه جمعی را به خاطر میآورد و شاید به تعداد آدمها پاسخها مختلف باشد. شعر من اما این است:
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد توفان را
بعدها مورخان درباره شاعران در عصر کرونا چه خواهند نوشت؟
نمیدانم چه خواهند گفت؟ اینقدر میدانم که اگر کرونا فروکش کند همچون بسیاری از حوادث فراموش خواهد ماند و اگر تداوم داشته باشد شاعران و روزنامهنگاران و سیاستبازان را خواهد بلعید و به وضیع و شریف وضعیت و قوی رحم نخواهد کرد. این را هم بگویم که کرونا را هرگز جدی نگرفتهام همانگونه که هیچ درد و مرضی را. من پزشکی دارم که از رگ گردن به من نزدیکتر است و مرگ و زندگی مرا در اختیار دارد همچنان که نام و ننگ مرا و نان و سامان و بیسامانی مرا، به همه عمر با او بودهام و رندانه و عاشقانه با او بودهام. پس خواهم نشست و منتظر خواهم ماند. الیس ا... باحکم الحاکمین؟
-
تسهیل حضور اجتماعی برای معلولان
-
کــرونـــا هم اندوهمان نکــرد
-
روایت یک روز بدون ماسک ؛ بدون جریمه
-
به این میگن دست فرمون!
-
اتحاد در جهت آرامش مردم
-
کلاهبرداری در پوشش سجام
-
من متهم نیستم من امامیام!
-
کرکس؛ بیپناهتر از همیشه
-
قوهای سپید در انتظـار روزهای طلایی
-
ابهاماتی در باب «جرایم کرونایی»
-
اتحاد در جهت آرامش مردم