آیا آنها آدم شدند؟
امید مهدینژاد طنزنویس
سه نفر از والدین سه نفر از جوانان دهه هفتادی كه بخوربخواب در خانه بابا پیشه كرده بودند و در اتاق خود تار عنكبوت بسته بودند و تن به كار و مسؤولیتپذیری اجتماعی نمیدادند، در منزل یكی از آنها جمع شدند برای حل این معضل با هم همفكری و همافزایی كنند و تصمیمی مشترك بگیرند.
پدر اول گفت: بهتر است با اینها صحبت كنیم و بگوییم اینقدر یله و یلخی بودن خوب نیست و بهتر است روی پای خود بایستند و آدم باشند.
پدر دوم در پاسخ گفت: اگر اینها با حرف و سخن به خودشان میآمدند كه ما تا امروز با آنها كلی حرف زدهایم و به آنها كلی فحش دادهایم. پس كو؟ پدر سوم گفت: بهتر است برایشان زن بگیریم تا مرد شوند. پدر اول در پاسخ گفت: دخترهای مردم را بدبخت كنیم؟ اصلا كی به اینها زن میدهد؟ من خودم اگر دختر داشتم به یكی مثل پسر خودم نمیدادم.
در نهایت پس از بحث و تبادلنظر بسیار تصمیم گرفتند سه پسر را در یك موقعیت خطرناك بحرانی قرار دهند كه مجبور به تصمیمگیری شوند و دچار تحول گردند و آدم شوند. پس پسران خود را در اتاقی كه مجهز به دوربین مداربسته بود زندانی كردند و گوشهای از اتاق را آتش زدند. پسرها دقایقی به امید اینكه آتش خودش خاموش شود در اتاق نشستند.
یكی از پسرها كه خطر را لمس كرده بود، با تلاش بسیار خود را به پنجره اتاق رساند و از آن بیرون پرید و آدم شد، اما دو پسر دیگر همان جا ماندند. دقایقی بعد پسر دوم با صدای نحیف گفت: خفه شدم. پسر سوم با صدایی نحیفتر گفت: بیمعرفت داری میگی بگو دوستم هم خفه شد.
در این لحظه پدران آنها فهمیدند كه آنها حاضرند بمیرند، اما آدم نشوند. پس در اتاق را باز كردند و آنها را بیرون آوردند و با لگد بهاتاقهای خودشان در میان تار عنكبوتها راهنمایی كردند.
پدر اول گفت: بهتر است با اینها صحبت كنیم و بگوییم اینقدر یله و یلخی بودن خوب نیست و بهتر است روی پای خود بایستند و آدم باشند.
پدر دوم در پاسخ گفت: اگر اینها با حرف و سخن به خودشان میآمدند كه ما تا امروز با آنها كلی حرف زدهایم و به آنها كلی فحش دادهایم. پس كو؟ پدر سوم گفت: بهتر است برایشان زن بگیریم تا مرد شوند. پدر اول در پاسخ گفت: دخترهای مردم را بدبخت كنیم؟ اصلا كی به اینها زن میدهد؟ من خودم اگر دختر داشتم به یكی مثل پسر خودم نمیدادم.
در نهایت پس از بحث و تبادلنظر بسیار تصمیم گرفتند سه پسر را در یك موقعیت خطرناك بحرانی قرار دهند كه مجبور به تصمیمگیری شوند و دچار تحول گردند و آدم شوند. پس پسران خود را در اتاقی كه مجهز به دوربین مداربسته بود زندانی كردند و گوشهای از اتاق را آتش زدند. پسرها دقایقی به امید اینكه آتش خودش خاموش شود در اتاق نشستند.
یكی از پسرها كه خطر را لمس كرده بود، با تلاش بسیار خود را به پنجره اتاق رساند و از آن بیرون پرید و آدم شد، اما دو پسر دیگر همان جا ماندند. دقایقی بعد پسر دوم با صدای نحیف گفت: خفه شدم. پسر سوم با صدایی نحیفتر گفت: بیمعرفت داری میگی بگو دوستم هم خفه شد.
در این لحظه پدران آنها فهمیدند كه آنها حاضرند بمیرند، اما آدم نشوند. پس در اتاق را باز كردند و آنها را بیرون آوردند و با لگد بهاتاقهای خودشان در میان تار عنكبوتها راهنمایی كردند.