پــرونده کوچک جـامجــم برای كریم اكبری مباركه کـه در سن 67 سالگی و بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت
کوچِ کریم
آن چشمهای رنگی و آن ابروها و حالت بینی و محاسن، تركیب خاص و منحصربهفردی داشت كه بیشتر به كار نقشهای منفی میآمد، اما آنهایی كه كریم اكبری مباركه را از نزدیك میشناختند و با او دوست و همكار بودند، تنها از مهربانی و نیك سرشتی و انسانیتش میگویند و همین هم حسرت بسنده كردن ما تماشاگران دورتر ایستاده را به ظاهر این بازیگر بیشتر میكند. اینكه چرا باتوجه به ابعاد انسانی و اخلاقی مورد اشاره و تواناییهایی كه خود اكبری مباركه سالهای دور در تئاتر آنها را به اثبات رسانده، آنچنان كه باید از او در نقشهای مختلف استفاده نشد یا ما مخاطبان هم در گرایش همیشگی به زرق و برق ستارگان و قصهها، كمتر سراغی از توان بازیگری او گرفتیم و روی مهربانی و انسانیتش زوم كردیم. در این زمینه بیش از اینكه بر ما خرده گرفته شود، باید از مقصرانِ كارگردان و تهیهكننده خرده گرفت كه دوست و همكار خود را بیش از اینها به ما نشناساندند. با همه این كملطفی، حسرتهای ما و تعهد خود اكبری مباركه به اصول و ارزشها، این بازیگر كه پنجشنبه گذشته بر اثر ابتلا به كرونا و در 67 سالگی از دنیا رفت، بهجز آثار تئاتری، یادگارهای ماندگاری در بازیگری سینما و تلویزیون از خود بهجا گذاشت؛ از نقش سركرده در «مرگ یزدگرد» و شعبان سبحانی در «مسافران» (هر دو اثر بهرام بیضایی) تا نقشهای ابن ملجم در سریال «امام علی» و احمر بن شمیط در سریال «مختارنامه» (هر دو به كارگردانی داوود میرباقری).
نامش را هرچه بگذاریم، تقدیر یا چالش بازیگری، كریم اكبری مباركه در سریال امام علی، دورترین نقش ممكن به خودش را بازی كرد؛ شقیترین اشقیا ؛ ابن ملجم مرادی كه در سحرگاه نوزدهم رمضان سال 40 هجری قمری، ضربه شمشیرش را در مسجد كوفه بر حضرت علی(ع) فرود آورد و باعث شهادت امام اول شیعیان شد و خود را بدنامِ همیشه تاریخ كرد. بهجز دردناكی فرو رفتن در قالب شخصیتی بسیار دور و بعید كه ابدا ربطی به نیكسرشتی و پاكی بازیگرش نداشت، چالش بازیگری را بیفزایید. یكی از مصداقهای بازیگری خوب یعنی همین كه بازیگر، نقشی بسیار دور از خود را تجربه كند و به آن جان ببخشد و آن را به بهترین و باورپذیرترین شكل ممكن ارائه دهد. كریم اكبری مباركه با سالها تجربه بازیگری و بازی در نقشهای مختلف این كار را بهخوبی در نقش ابن ملجم انجام داد و در قالب كاراكتری سخت و پیچیده فرو رفت و با هنرمندی تمام، سیاهترین لحظاتی را كه یك انسان میتواند تجربه كند، درك و دریافت و اجرا كرد و باعث تحسین و تنفر همزمان مخاطبان شد. تایید از باب اینكه آنها ارزش و تلاش هنرمندانه یك بازیگر كاردست را قدر میدانستند كه از پس نقشی چنین دشوار برآمده و تنفر كه باز البته ریشه در تایید و تحسین اولیه داشت، از منظر شقی بودن شخصیت ابن ملجم و تنفر تاریخی محبان حضرت علی(ع) نسبت به او.
هیچوقت فراموش نمیكنم كه چند سال پیش و در فضای باز مجموعه تئاترشهر و در ایام محرم، تعزیهای برپا بود. من كه كمی دورتر ایستاده بودم، ناگهان كریم اكبری مباركه را با آشفتگی دلپذیری دیدم كه بدون اینكه جلب توجه كند، راه نصفه و نیمهای باز كرد و چشم دوخت به جدال اولیا و اشقیا. از لحظهای كه اكبری مباركه را دیدم، چشم از او برنداشتم و وقتی چشمهای مهربان و رنگیاش از حب اهل بیت(ع) و حقانیت و انسانیت خیس شد و زارزار در خلوتی میانِ جمع میگریست، وضعیتی عجیب را تجربه كردم و متاثر شدم و گریه بازیگر ابن ملجم برای سرنوشت فرزندان علی(ع) را به چشم دیدم. آنجا متوجه شدم كه او چه لحظات تلخ و دشواری را هنگام بازی در نقش ابن ملجم میگذراند. حس غریبی كه همه شمرها و یزیدها و اشقیای عاشق حسین و اهل بیت(ع) طی سالها نقشآفرینی در تعزیه آن را تجربه میكنند.
فرمانده رشید سپاه مختار
داوود میرباقری كه در سریال امام علی از هنر كریم اكبری مباركه بهره برده و نقش دشواری را به او سپرده بود، چند سال بعدتر و در سریال مشهور و ماندگار مختارنامه هم نقش مهم و متفاوت دیگری به او سپرد؛ احمر بن شمیط، فرمانده سپاه مختار ثقفی در نبرد حرورا و اكبری مباركه فرصتی یافت تا وجه دیگری از تواناییهایش را به مخاطبان نشان دهد. صحنههای نبرد و شمشیرزنی او در این سریال، خوب و باورپذیر درآمده، این درحالی است كه خود اكبری مباركه در مصاحبهای تصویری گفته بود كه ابتدا میرباقری
از بازی او در این صحنهها راضی نبود، اما بعد از توضیحات كارگردان، اكبری مباركه بهخوبی لحظات نبرد را بازی میكند و نقشآفرینیاش ماندگار میشود.
آن چشمهای سبزِ گیــرا
كاظم هژیرآزاد / بازیگر
باید از جوانی كریم اكبری مباركه گفت، آن زمان كه از دبیرستانی در جنوب شهر به خانه میآمد و دلی از عزا درمیآورد و سریع خود را به تیم فوتبال میرساند و بعد كه هوا تاریك میشد و دیگر توپ لاستیكی دیده نمیشد و بچههای تیم هم از رمق افتاده بودند، كنار پله جلوی در یكی از خانهها جمع میشدند و بازار شوخی و لاف و گزاف و شیرینكاری هایشان بهراه بود.كریم اما دوستدار بازیگری سینما بود. از اینكه توانسته بود این هفته دو تا فیلم ببیند پزش را در تعریف داستان فیلم میداد. اكبری با صدای زنگدار با ریتمش تا نیمههای شب همه قصه فیلم را با ریزهكاری برایشان تعریف میكرد. تازه اگر مادر و برادر بزرگتر یكی از بچهها برای شام صداشان نمیكرد، محفل ادامه داشت.
آن زمان او دیگر میخواست آرتیست شود. اما راه آرتیست تئاتر یا سینماشدن از جنوب شهر نمیگذشت. محل كار آرتیستها بیشتر در شمال و مركز شهر بود كه تا جایی كه آنها زندگی میكردند فرسنگها فاصله داشت و رسیدن به جمع آنها هم هموار نبود. مدیر مدرسه به رسم راهنمایی به او گفته بود دیپلم بگیر بعد برو دنبال این جور كارها. اما او در حین تحصیل در همان دبیرستانی كه درس میخواند به كمك دانشآموزان با تجربهتر سال بالا، نمایشهای رسمی و غیر رسمی ترتیب میداد. آنچه از بازیگران فیلمهایی كه دیده و یاد گرفته بود به كار میبرد و مورد تشویق هم قرار میگرفت. همین فعالیتها باعث آشناییاش با بازیگری و تئاتر شد. در این میان با مركز رفاه خانواده جنوب شرق تهران آشنا شد و همراه یكی دو تا از دوستانش وارد آن شد و بعد هم با عبدا... اكبری كه زودتر از او این مكان را میشناخت و كار كرده بود آشنا شد و در چند كار او بازی كرد و ضمنا در همین اثنی در دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران قبول شد. اما ضمن درسخواندن، مركز رفاه را نیز ترك نكرد و به طور تجربی كار در آن را ادامه داد.
او متظاهر نبود و از ظاهرش برای خود جیفهای ندوخته بود. نماز میخواند و به گونهای خداترس بود. مردی افتاده، سر به زیر، معلم و دوستدار دانشآموزان و یاریرسان آنان با نگاهی فرهنگی بود. علاقه به هنر و فرهنگ داشت و دانشآموزان را به كتابخوانی و رفتن به تئاتر و سینما تشویق میكرد. باوجود اینكه وسعش میرسید یك بار ندیدم كه او مانند بعضی همكارانش كت و شلوار نو و اتوزده بپوشد و كراوات بزند. او معتقد بود اگر قرار است لباس نو بپوشد همه بچههای مدرسه هم باید لباس نو بپوشند. او جزو بیحاشیهترین بازیگران روزگار ما بود. از هرچه خودنمایی است دوری میكرد
و به معنای اخص كلمه ساده و مردمی بود.
شاید در دوران جوانی بود كه با اندیشههای دینی الفت یافت و این اندیشهها از او آدمی محكم در عقاید خود ساخت. راستاندیشی، به خوبی بد و خوب را از هم تشخیصدادن و شناخت جامعه در حال گذار و مطالعه هنر از او مردی ساخت كه بعد از انقلاب وارد هیچ گروه، دسته و رانتی نشد و همچنان یك بازنشسته فرهنگی باقی ماند. سینما و تئاتر و تلویزیون، شغل دوم او به حساب میآمد. او معلمی برای كودكان و جوانان را به معلمی در سطحی بالاتر برای اجتماع خود در تلویزیون و تئاتر و سینما برگزید.
عشق به هنر او را به دانشكده هنرهای زیبا كشاند و در تمام دوران دانشجوییاش برای استادان آن دانشكده به عنوان بازیگری توانا در نقشهای مختلفی بازی كرد. پس از فارغ التحصیلی از بازیگرانی شد كه خواهان زیاد داشت، زیرا دیگر بازیگری شده بود با دانش بازیگری بالا كه از استادانش به درستی و خوب آموخته بود.
كتاب هم در این رابطه زیاد خوانده بود.
منش او در زندگی و اخلاق هنری، بردباری، آرامش، خضوع و ادب و متانت، صبر و شكیبایی و كمتوقعی، رك و راستگوییاش هر كارگردانی را شیفته او میكرد. در كارنامه كاری او طیف رنگارنگی از كارگردانان مطرح را میتوان نام برد كه كریم اكبری مباركه برای آنها بازی كرده كه هر یك سبك و اخلاق ویژه خود را دارند؛ مثل بهرام بیضایی، قطبالدین صادقی، اكبر زنجانپور، عبدا... اكبری، بهزاد فراهانی، محمود جعفری، محمد كوثر، مجید بهشتی، ابوالقاسم معارفی و مجید جعفری.
از چند خصوصیت ذاتی كریم گفتیم، اما جذابیتی هم در فیزیك خاص او بود كه وی را از دیگر بازیگران ممتاز میكرد كه همین باعث شد در نقشهای بسیار بزرگ و متفاوتی ایفای نقش كند.
یكی قد نسبتا بلند و اندام باریك و صورت استخوانی و پر پژواك و گویا و مناسب برای چهرهپردازی و نیز مهمتر از همه چشمانی درشت و منحصر به فرد، به رنگ سبز كه كمتر در صورتهایی با پوست سیهچرده دیده میشود ولی او واجد چنین چشمان جذابی بود كه در اولین نگاه همه چشمها را جذب آن جذبه خدادادی میكرد. كارگردان هوشمندی چون داوود میرباقری در تقدیم نقش ابنملجم به كریم شیفته این چشمان گویا و تاثیرگذار شده بود و نتیجهاش شد یك نقش ماندگار از او. ایفای همین نقش آشنا برای مردم، كریم اكبری را به بازیگری معروف و محبوب بدل كرد.
در دو دهه اخیر كریم اكبری مباركه در شرایط موجود اجتماع امروز هنری ما ضرورت ایجاد صنف تئاتر را با گوشت و پوست خود درك كرده بود. این بود كه در چند دوره به محض دعوت از او برای حضور و فعالیت در مدیریت انجمن بازیگران خانه تئاتر دعوت به عمل آمد نه نگفت و با خضوع و متانتی مثالزدنی در كسوت بازرس انجمن فعالانه حضور به هم میرساند و در مواقعی هیات مدیره را از نظرات صائب خود بهرهمند میساخت.
گفت و گو با بهزاد فراهانی کارگردان، نویسنده و بازیگر
مومن بی ادعا
در کارنامه کریم اکبری مبارکه نوشته شده او در دو کار به کارگردانی شما بازی کرده، نمایش کوچ و عروس هر دو در سال ۱۳۵۶. این اطلاعات درست است؟
یکی از این نمایشها سال 55 بود و دیگری در سال 56 و درست نیست که دو کار با من کرده باشد، خیلی بیشتر است. اعضای گروه کوچ قبل از اینکه من به آنها بپیوندم دورهم بودند و در بیسیم نجف آباد کار می کردند. اینها بهترین بچه هایی بودند که در سینما و تئاتر دورهم بودند، بچه های فعال و عاشقی بودند. کریم از اعضای اصلی این گروه بود . من وقتی اوایل دهه 50 به اینها پیوستم، برایم زیبا بود که زحمت کشیدن این گروه تئاتری بچه های پایین شهر را می دیدم که عاشقانه دور هم هستند. درمیان آنها، کریم بسیار ساکت و نحیف بود و بیشتر گوش و هوش بود و کمتر حرف می زد و کمتر ادعایی داشت. البته این به این معنا نیست که دیگران ادعایی داشتند، نه. همه یکسان و یک شکل اما با استعدادهای متفاوت بودند. ما از همان زمان که کار و مطالعات مختلف را شروع کردیم، کریم از سختکوش ترین بچه ها بود. باید هفته ای یک رمان خوانده، تحلیل و کالبدشکافی می شد و بعد در جلسات دیگر نمایشنامه خوانده می شد. کریم یکی از بنیادهای این کار بود. در میان پیس هایی (نمایشنامه هایی) که دست می گرفتیم و کار می کردیم، کریم هم نقش داشت و بازی می کرد. او در نمایشهایی چون غربت، شوخی در گود، عروس و بعد از انقلاب هم در نمایش پتک کار کرد. به هر حال همیشه با ما ارتباط داشت و در سریالی که با نام «حماسه آرد» ساختم، ایشان به عنوان مشاور من کار و یک نقش اصلی هم بازی می کرد. ما هیچ وقت ارتباطمان گسسته نشد. بچه های کوچ همیشه اینجوری بودند، می رفتند یک کار خارج از گروه می کردند و بعد برمیگشتند به گروه می پیوستند، یعنی اتحاد این بچهها، یک اتحاد تاریخی است.
از ویژگی های شخصیتی اکبری مبارکه هم بگویید.
کریم از لحاظ شخصیتی ارزشهایی را با خود داشت که اینها بسیار خاص بود. یکی اینکه هیچکس در گروه سی چهل نفره ما بهاندازه کریم صاف، صادق و زلال نبود حتی خود من. اینقدر زلال بود که همیشه فکر میکردم موازنترین انسان اخلاقی در گروه هست. هیچ کج نبود، هیچوقت مذمت نمیکرد، بد کسی را نه میخواست و نه میگفت و نه دنبال میکرد. کریم مسلمان بزرگی بود که به اصول شریف اسلام پایبند بود و هیچوقت از این اصول فروگذار نمیکرد، اما هرگز هیچ فشاری از او مترتب نبود که دیگران هم به تفکر، اندیشه و عقیده او توجه داشته باشند. او کار خود را میکرد و اگر میخواست در گروه نماز بخواند، میرفت و در پنهانترین جا این کار را میکرد که هیچکس نه ببیند و نه بشناسد. زمانی که گروه کوشش میکرد که یاریگر کسی یا یك نیروی انسانی باشد یا در یك كار جمعی شركت كند، كریم پیشاهنگ بود. موقعی كه نمایشنامه، دور میز خوانده میشد كریم هم تحلیلهای خوب و هم اطلاعات خوبی داشت. او محقق بزرگی در كار تئاتر ملی بود، سالها در لالهزار تحقیق و اسناد را جمع آوری میكرد و كمكم از بازیگری به سمت نوشتن و كارگردانی رفت. به بچهها علاقهمند بود و كودكان و نوجوانان را دوست داشت، چون معلم بود و در پایینترین نقطه تهران معلمی میكرد. او دلبسته نسل جوان و نوپا بود و خوب هم با آنها كار میكرد. همه كارهای او هم مبتنی بر اخلاق و وفاداری به سنتهای اصولی میهنمان بود. من هرگز از كریم هیچ عمل یا عكسالعملی ندیدم كه كسی را بیازارد یا كسی را برنجاند، اصلا. ما سه چهار هنرمند اخلاقگرا یا اجتماعیگرا داریم كه خیلی پاك هستند مثل هوشنگ قوانلو، مثل زندهیاد نقی سیف جمالی (یكی از اعضای گروه تئاتر كوچ) كه به نظر من همیشه زنده است. كریم در نوشتهها و درامهایش هم عطر و بوی پایینشهر و زحمتكشان پایینشهر را دارد و در كنار آن اخلاقیات برآمده از اصول اسلام را هم رعایت میكند، بدون اینكه شما احساس كنید این نگاه، نگاهی برآمده از فلان جمله مولا علی(ع) یا دیگر بزرگان دین است.
در بازیگری چطور؟ انگار آن چشمها و حالت صورت بیشتر او را به سمت نقشهای خاصی سوق میداد.
وقتی كریم را از دور نگاه میكردی، چهرهای خشن میدیدی با چشمهای آبی و صورتی كه در هم تنیده شده بود. چون ریش میگذاشت چهرهای نیمهخشن داشت و همان ابنملجمی كه میشناختیم را میدیدیم اما وقتی نقش مثبت، گرم و مهربان به او میدادند مثل نقش غفار در سریال «پشتبام تهران»، وجوه دیگرش آشكار میشد. ما در این كار روبهروی هم بازی میكردیم؛ آنجا آدم متوجه میشود كه كریم در این واریاسیون و چندگونگی نقشها چقدر تبحر دارد. او نقش یك پدر را بازی میكرد كه واقعا دل آدم را به آشوب میكشاند و قلب آدم را میفشرد. وقتی از نزدیك میرفتی و این چهره را میدیدی و به میدان عاطفه میكشاندی، آن وقت بروز یك شخصیت زیبا و قشنگ را در او میدیدی. منحنی تواناییهای كریم خیلی گسترده بود. او سالها دستیار اول مجتبی یاسینی برای سریالها و فیلمهای متفاوت بود كه خودم هم در دو سه كار حضور داشتم. كارهای خوبی با هم کار كردیم، تا همین اواخر هم به خاطر همسایه بودنمان و اینكه ایشان بازرس اصلی هیاتمدیره انجمن بازیگران بود، در هفته حداقل دوبار نشست داشتیم.
در سریال امام علی(ع) شما نقش معاویه را داشتید و اكبری مباركه هم نقش ابنملجم را. احیانا سكانس مشترك نداشتید؟
نه، چون معاویه در حجاز بود و ابنملجم در كوفه و از هم خیلی دور بودند، برای همین بازی رخ در رخ نداشتیم.
چرا با اینكه كریم اكبری مباركه با شما و چهرههای دیگری چون بیضایی كار كرده بود و تجربیات و تحصیلات مرتبط هم داشت، اما آن طور كه باید در بازیگری قدر ندید و امكان حضور در نقشهای گستردهتر را بهخصوص در عرصه تصویر پیدا نكرد؟
چون گزیدهكار بود و بسیار به نگاه خود اعتقاد داشت و احیانا اگر در كاری كجرویهای مدرنی را میدید كه با اصول و دیدگاه او مغایر بود، خیلی راحت از كار میگذشت، چون عاشق پول كه نبود هیچ، بسیاری از اوقات پول را بهراحتی زیر پا میگذاشت. او اصلا آدم مادی نبود و بسیار دستودلباز و باگذشت بود. با هركسی هم كار نمیكرد و حتما باید اثر برایش دلانگیز میبود و آن را دوست میداشت.
برای یک معلم عزیز
مهدی قلعه / کارگردان و بازیگر
در این روزهای سخت کرونایی خبرهای ناگواری میشنویم و شوکه میشویم؛ شوکه از آسمانی شدن کسانی که تا دیروز کنارمان بودند و با ما سخن میگفتند. آنها چه مظلومانه و غریبانه ما را ترک میکنند.
بعضی رفتنها را نمیشود پذیرفت مثل آقا کریم اکبریمبارکه، انسانی شریف، هنرمندی متعهد و بااخلاق. هر چه فکر کردم او را چه خطاب کنم جز آقا چیزی به زبانم نیامد: کریمآقا! اگر زندگی فرصت زنده بودن تو را زودتر به اتمام نمیرساند چیزی از آسمان و زمین کم نمیشد. آقاکریم! ماندن تو باری بر دوش زمین اضافه نمیکرد، شادیات از شادی کسی نمیکاست و غمت اندوه جهان را فزونی نبود.
آقاکریم! چند سال بیشتر ماندنت برای تاریخ بسان لحظهای چشم بههم زدن بود. لازم نبود حتی بسان کوهی، قرنها پابرجا بمانی، تنها اگر مانند درختان همسالت یا بناهای همسنت، خسته و باوقار سالهای بیشتری را میگذراندی، از روزگار چیزی کم نمیشد اما به ما چه چیزها که نمیافزود. آقاکریم! معلم عزیزم دلتنگت هستم و همیشه یاد و خاطراتت را گرامی میدارم.
سمبل انسانیت
مهدی میامی / بازیگر و كارگردان
یك) سالهای دور بود و ما تازه از نوجوانی به مرحله جوانی قدم گذاشته بودیم، در جنوب شهر و یك محله شر و شور كه تنها جای تهران بود كه میتوانستید آنجا مواد مخدر پیدا كنید! چنانچه اگر وارد این حرفه نمیشدم و دوستانی مثل كریم اكبریمباركه، عبدالرضا اكبری، محمود جعفری، رسول نجفیان، علی ساغریچی، امیرمهدی كیا و بعدها بهزاد فراهانی نداشتم، واقعا سرنوشتم این نبود و شاید به اعتیاد ختم میشد. از آن حدود
30 نفری كه آن سالها دور هم جمع میشدیم و تئاتر كار میكردیم، الان حدود ۲۰ نفر مصرانه مشغول كار هستند. یعنی از همان دوران نوجوانی و جوانی، معلوم بود كه همه فكر این جمع، تئاتر و كار هنری بود. كریم اكبری مباركه از جایی وارد گروه تئاتر كوچ شد و گفت هر كاری كه باشد من انجام میدهم. او از اول یك روحیه مسیحوار را داشت و سمبل حقیقت، عشق، دوستی، پاكی و انسانیت بود. او از ته دل میگفت شما به من اجازه دهید صحنه تئاتر را جارو كنم یا برای اعضای گروه چای بیاورم. خودش بعدها به من گفت هیچ موقع فكر نمیكردم بازیگر شوم. ما كه هیچكدام در گروه تئاتر كوچ، سرتر از همدیگر نبودیم. او بهتدریج نقشهای مختلف بازی كرد. من پیوندم با همه اعضای گروه دوستانه بود اما باتوجه به خصایلی كه از كریم اكبری مباركه گفتم، او را طور دیگری دوست داشتم و جور دیگری در دلم بود.
دو) از آن گروه تئاتر كوچ، من و محمود جعفری، اولین كسانی بودیم كه وارد دانشگاه شدیم و رشته بازیگری خواندیم. شاید جزو اولین افراد گروه بودیم كه به دانشگاه راه پیدا كردیم.
كریم هم بعد از یكی دو سال وارد دانشگاه شد. خودش معتقد بود كه من كمكش كردم و كتابها در اختیارش گذاشتم. البته اینقدر عشق بود كه این چیزها برای ما اهمیتی نداشت. یادم نمیرود شبی كه برای كریم اكبری مباركه بزرگداشتی برگزار كرده بودند از من خواهش كرد كه بروم و من هم رفتم. وقتی در شروع مراسم از او خواستند حرف بزند، مرا روی صحنه دعوت كرد و فضا را به سمتی برد كه انگار شب بزرگداشت من است. این را از جهت خودم نمیگویم، بلكه در تعریف از كریم اكبری مباركه
میگویم كه چه انسان صادق، متواضع، والا و بزرگی بود. او واقعا هیچ چیز نمیخواست و هیچ چشمداشتی نسبت به پول و شهرت و چیزهایی نداشت كه ما بنده آنها هستیم. او یك انسان كامل بود.
سه) یكی از چیزهایی كه ما از كودكی یاد گرفته بودیم، احترام به پیشكسوت بود كه كریم اكبری مباركه آن را خیلی خوب و زیاد داشت. یكی دیگر از چیزهای خوبی كه ما یاد گرفته بودیم، تعهد كاری بود كه باز هم كریم بسیار زیاد داشت. متاسفانه در شرایط حاضر، این دو ویژگی از دلایل عدم موفقیت است و اگر كریم اكبری مباركه را باوجود استعداد، تحصیلات مرتبط و تجارب خوب، در همه این سالها آنطور كه باید در كارهای زیادی نمیدیدیم، دلیلش پایبندی كریم به این ویژگیها بود. یك روز وقتی ما نمایش «ارباب پونتیلا و نوكرش ماتی» را به كارگردانی محمود جعفری در تالار مولوی كار میكردیم، كریم اكبری مباركه با حالتی ناراحت آمد. آنموقع هم من و هم كریم دانشجو بودیم. وقتی دلیل ناراحتیاش را پرسیدم، گفت آقای بهرام بیضایی برای فیلم «مرگ یزدگرد» به من پیشنهاد داد اما گفتم نه. من حرف تندی به او زدم و گفتم تو بیجا كردی كه گفتی نه! همین الان برو و بگو بله. كریم گفت من به این نمایش تعهد دارم. گفتم اینها اصلا مهم نیست، ما همه این كارها را میكنیم تا تجربیاتی در كنار استادانی مثل بیضایی و... داشته باشیم. اما كریم میگفت گروه ناراحت میشود و از هم میپاشد. حالا كدام یك از سوپراستارهای سینمای ما این كار را میكنند و چنین تعهدی دارند؟ من با تسلطی كه حاكی از احترام كریم به خودم بود، او را روانه كردم تا نزد استاد بیضایی برود. همانجا به كریم گفتم اگر تمرینات آقای بیضایی اجازه داد، بیا و نقشت در نمایش «ارباب پونتیلا و نوكرش ماتی» را هم بازی كن. وقتی كریم سر كار بیضایی میرفت، یكی دیگر از دوستان ما به نام حسین گلدوز رل كشیش (نقش كریم اكبری مباركه) را بازی میكرد. محمود جعفری كارگردان كار هم نظر مرا داشت و موافق بود كریم سر كار بیضایی برود. كریم همزمان با بازی در «مرگ یزدگرد»، هرازگاهی شبها میآمد و نقش كشیش در نمایش ما را بازی میكرد. اتفاقا عكسی با كریم اكبری مباركه و حسین گلدوز دارم كه هر دو در این نمایش، یك نقش مشترك را بازی میكردند و لباس كشیشی نقش، یك شب تن كریم بود و یك شب تن حسین.
چهار) آخرین بازی كریم اكبری مباركه در تئاتر هم بازی در نمایش «مردی به نام دایك» به كارگردانی من بود كه در تئاتر شهر روی صحنه رفت. جالب اینكه كریم در این نمایش هم مثل ارباب پونتیلا و نوكرش ماتی، نقش یك كشیش را بازی میكرد.