چه سهمگین زخمی بود

چه سهمگین زخمی بود

حامد عسکری شاعر و نویسنده


سه سال از من کوچک‌تر بود. داشتم کاردستی درست می‌کردم. دو سه متر آن طرف‌تر از من داشت مشق می‌نوشت. دوسه‌بار گفتم قیچی را بده و هی گفت الان. سرم برای اندازه‌گیری مقوا پایین بود که قیچی را پرت کرد. دو تیغه قیچی از هم وا شد. دو سه تا چرخ زد و یکی از تیغه‌هایش دو سه سانت فرو رفت توی ماهیچه پشت پایم. زل زدیم توی چشم‌های هم. مبهوت و ترسیده. تیغه را بیرون کشیدم، خون فواره می‌زد. تلفن کاری و تماس و درمانگاه و سه بخیه و درد وحشتناک را فاکتور می‌گیرم. من از برادرم، زخم کاری خورده بودم. بی‌هوا هم خورده بودم. یک هفته نمی‌توانستم راه بروم. شب‌ها را تا دیروقت کنارم بود و در سکوت فقط زل می‌زد به من و مروارید مروارید اشک می‌ریخت.
رفته بودند سیزده به‌در. پای آبی زیر سایه درختی. روی لکه چمنی در همین حوالی تهران. سیزده به‌در بدون جوجه‌کباب هم که لطفی ندارد. سنگ چیده و جوجه گردانده بودند روی آتش و زده بودند بر بدن. وقت دراز کشیدن و چای و خربزه بوده که پسرها سیخ‌های جوجه را برمی‌دارند به شمشیر بازی. سر سیخ فرو می‌رود توی حدقه چشم یکی از برادرها. ناگفته پیداست. خاکستر می‌شود سیزده به‌درشان. دو روز بعد چشم تخلیه می‌شود و آن یکی برادر که زده بود هنوز تحت نظر مشاور است و عذاب وجدان دارد بیچاره‌اش می‌کند.
تاریخ پر است از این رنج‌های عجیب. پارسال همین روزها بود که خاکسترنشین شدیم. حاج‌قاسم را زده بودند. انگار توی خواب یک مشت خورده باشد توی آبگاهت. نفسمان قطع بود که خبر رسید یک هواپیما حوالی تهران به زمین افتاده. مجازی ترکید. روزهای تلخی بود. چند روز گذشت. آب پاکی ریختند روی دستمان. پرواز اوکراینی که 176مسافر داشت و می‌رفتند برای فردایشان. برای آرزوهایشان برنامه‌ای بریزند. پرپر شدند، مظلومانه و غریب. حالمان خیلی بد شد. سه روز همه گفتند سقوط بوده و نبوده. به آن لبخندها. به آن برنگشتن‌ها. به آن گم شدن میان آلبوم عکس‌ها که فکر می‌کنم کامم تلخ می‌شود. زخمی که مرهم و التیامی برای آن نیست و هرسال قرار است با داغش بسوزیم و بسازیم.
می‌شد مقصر یا مقصران را یافت؟ نمی‌دانم. می‌شد چند نفر برای تسلای دل مردم و خانواده‌ها استعفا کنند از مسؤولیتشان؟ کارکردی داشت؟ آن را هم نمی‌دانم. من فقط می‌دانم این‌قدر حس و حال تلخی داشتیم از لحظه شنیدن خبر این‌که پدافند خودمان زد که دنیا روی سرمان آوار شد. این‌که کلی مسؤولان آمدن و قاطعانه گفتند سقوط بوده و بعد فهمیدیم نبوده و این خیلی حالمان را بد کرد. در این یک‌سال خیلی‌ها گفتند که سراغی از خانواده‌های داغدار گرفته نشده، شاید هم از بعضی از خانواده‌ها گرفته شد اماخانواده‌ها آنقدر داغدار بودند که پس زدند. ما خودمان  را تا قیامت همدل و هم‌داغ این خانواده‌ها می‌دانیم و قطعا در دادگاه صالحه اگر قصور و تقصیری بوده مقصر یا مقصرانش باید محاکمه
و مجازات بشوند.
راستش یک وقت‌هایی از شغل روزنامه‌نگاری بدم می‌آید. یک سوژه‌هایی انگار اینقدر سنگین‌هستند که انگشت‌هایت نمی‌کشد بنویسی‌شان. هواپیمای اوکراین هم از همان سوژه‌ها بوده و هست. فقط دلم می‌خواهد زل بزنم یه زمین و با انگشت پرز فرش فتیله کنم و اشک بریزم.