موسیقی با کلام
علیرضا رأفتی روزنامهنگار
معمولا وقتی تنها به کوه میزنم یا دوست دارم راه بروم و به صدای سکوت گوش کنم یا این که صدای موسیقی را بکنم توی گوشم و از فضای اطرافم کنده شوم و بروم در خیالات خودم. خاصه در دامنه که آدمها زیادند و صدای بگو مگو و معاشرتشان به گوش میرسد، خیلی دوست ندارم حواسم را در اختیار عموم بگذارم. اگر قرار باشد در دامنه برفی کوه هم صدای صحبتهای خالهزنکی را بشنوم که میماندم توی همان شهر دود زده و کوچه و خیابانها، این شریانهای گرفتهاش هر قدر که دلم میخواست به صداهای خالهزنکی گوش میدادم. اما آن روز، درست یک لحظه پیش از آن که تصمیمم برای بلند شدن از صندلی کافه و ادامه دادن مسیر را عملی کنم، نظرم عوض شد و سر جایم نشستم. لیوان قهوهام را گرفتهبودم و بنا داشتم یا روی صندلی بیرونی کافه بروم در عالم موسیقی یا بلند شوم و با لیوان قهوه ادامه تنهاییام را قدم بزنم. اما درست موقع بلندشدن صدای دو جوانی که روی میز کناریام نشسته بودند، من را سر جایم برگرداند. دو جوان اسکیباز با لهجه غلیظ اصفهانی با یکدیگر صحبت میکردند و موسیقی صدایشان برایم از آن هندزفری که قرار بود برود توی گوشم، لذتبخشتر بود. نیمساعتی نشستم و به دامنهبرفی کوه نگاه کردم و قهوه نوشیدم و به آهنگ صدای دو جوان اصفهانی گوش دادم.همان موقع حس آن لحظه را گذاشتم کنار حسی که یکی دو سال قبل از مردم سیلزده لرستان گرفتهبودم. بعد از سیل لرستان برای تصویربرداری مستند رفتهبودیم به یکی از روستاهای سیلزده استانلرستان، مردمی که با همدیگر با لهجه شیرین لری حرف میزدند وقتی برای مصاحبه جلوی دوربین میایستادند طوری فارسی را با لحن و لهجهتهرانی ادا میکردند که انگار اصلا تا به حال لرستان را ندیدهاند! نکته جالب اینجاست لحن همهشان هم شبیه مجریهای ادا اطواری تلویزیون بود! روزی که گذشت، روز زبان مادری بود. روزی که نهادهای بینالمللی مربوط تلاش میکنند با آن به ما یادآوری کنند زبانمادری مهم است و نباید از بین برود و جای خودش را به زبانی بدهد که رسانهها برایمان ترجیح میدهند.