روایت زندگی 3 بانوی توانمند كه معلولیت را به زانو درآوردهاند
روی موج موفقیت
بعضی از روزهای اول زندگی و بعضی هم در میانه عمر، دیگر نمیتوانند مانند افراد عادی از دست، پا ، چشم و ... مانند انسانهای دیگر استفاده كنند. مشكلی كه نامش را گذاشتهاند معلولیت. معلولیتی كه البته برای بسیاری از افراد تبدیل به محدودیت نشده است و خیلیها توانستهاند با وجود دچار بودن به معلولیت، گامهای بسیار بلندتری را از دیگران در مسیر موفقیت بردارند. این دسته از توانیابان امید را سرمایه خویش كرده، آستینهای همت را بالا زده و زندگی خود را سر و شكل دادهاند. كسانی مثل فرزانه، زهرا و مهدیه كه توانستهاند در بدترین شرایط به معلولیتهایشان جواب سربالا بدهند و رؤیاهایشان را برآورده كنند. رؤیاهایی كه برآورده شدن شان، فقط و فقط به خاطر انگیزه و پشتكار این سه بانوی موفق بوده و باعث شده است آوازه موفقیتهای آنها به گوش همدردهایشان برسد.
فرزانه 40 ساله است. از بدو تولد بیماری مادرزادی «استئوجنسیس ایمپرفكتا» تا به الان همراهیاش كرده است. مرضی كه همه استخوانهایش را درگیر شكنندگی كرده اما نتوانسته است كمرش را خم كند.
چهار سال پیش فرزانه علاوه بر بیماری استخوان شكنندهاش، دچار تنگی نفس شده بود. این بیماری او را به این باور رساند كه انسان باید در همه حال قدر تكتك نفسهایش را كه میآید و میرود بداند. حتی اگر نفسهایی تنگ باشد. فرزانه بعد از ازدواج دو خواهر دیگرش كه به بیماری او دچار نیستند، چند سال است تنها با مادرش در یکی از محلههای قدیمی تهران زندگی میكند. اما با این اوصاف خدا تواناییهای بسیاری به او بخشیده است. این بانوی موفق در كارهای مربوط به رایانه استعدادی فراوان دارد. فرزانه به دانشگاه رفته و تحصیلات دانشگاهیاش را رشته نرمافزار كامپیوتر دنبال کرده است و 15 سالی میشود كه در بخشهای متفاوتی مثل اپراتور رایانه، پشتیبانی تارنما، وبلاگنویسی و محتوا با سایتهای مختلف به صورت دوركاری همكاری میكند.
فرزانه جدا از كارهای رایانهای این روزها سخت در تلاش است استعدادهای دیگرش را نمایان كند. میداند كه استخوان دستهایش شكننده است، اما با همین دستهای شكنندهاش، نوشتن را از خود دریغ نمیكند. او دوست دارد از كوچكترین فرصتی كه دارد استفاده كند. فرزانه چند سالی میشود كه شعر میگوید و دست به قلم است. خودش تعریف میكند: «به پیشنهاد مادرم و با كمك انتشارات دانشیاران ایران كتابی به نام «معلولیت نیست مانع راهم» را به چاپ رساندم. آن هم در شرایط دشوار مالی و هیچ كسی نبود كه كمكم كند. حتی سازمان بهزیستی، اما تنها لطف انتشارات بود كه در این راه دستم را گرفت.»
دو چیز است كه فرزانه را به سمت موفقیتهای فعلی اش سوق داده، یكی علاقهاش به رایانه و دیگری محدودیتش در حركت. چون هر كار دیگری برای او عواقب بسیاری دارد، جز كار پشت رایانه نشستن كه تحرك نمیخواهد. چون با هر جابجایی استخوانهای فرزانه در معرض شكستگی قرار میگیرد. مثل همین چند روز پیش كه دوباره با یك جابه جایی كوچك استخوان پایش شكست. این روزها دو كتاب «اشعار نو» و «ترانهها» نیز از فرزانه حبوطی آماده چاپ است.
روایت دوم؛ مهدیه
مهدیه 36 ساله، متولد و ساكن تهران و بچه اول خانواده و بزرگترین نوه فامیل است. بهخاطر همین خانواده دلشان پر میكشید تا به دنیا آمدن او را ببینند. اما بعد از گذشت چند ماه از سال 62 كه مهدیه متولد شد، رفتارهایی در او بروز كرد كه خبرهای خوبی برای خانوادهاش به همراه نداشت. ناتوانیهایی كه مدام به پدر و مادر گوشزد میكرد كه مهدیه با هم سن و سالهای خودش تفاوتهایی دارد. آنها نگران شدند، نگران اینكه چرا مهدیه نمیتواند گردنش را مثل بقیه هم سن و سالانش راست نگه دارد و چرا نشستن برای دخترشان بدون كمك امكان پذیر نیست. ناتوانیهایی كه به والدین مهدیه ثابت كرد، او دچار معلولیت مادرزادی است.
دوران قبل از مدرسه رفتن مهدیه رستگار هم مثل باقی بچهها سپری شد. دختری با روحیه كه ذوق و انگیزهاش همه بچههای محل را به سمتش میكشاند. مهدیه تعریف میكند دخترهای محل عاشق بازی با او و اتاقش بودند كه پر بود از اسباب بازیهای رنگارنگ و تزئین شده. البته فقط مخصوص بازیهای نشستنی، چون مهدیه نمیتوانست بایستد. با این حال روحیه مهدیه به حدی بود كه دوستان مهدیه تفاوت خودشان با او را به كل فراموش كرده بودند.
بزرگتر شدن مهدیه و گذر زمان نه تنها نتوانست شرایط او را تغییر دهد، بلكه معلولیتش نیز تشدید هم شد. دیگر راه رفتن و جابهجایی با كمك گرفتن از واكر و تكیه به دیوار و كشانكشان به اینسو و آنسو ی خانه رفتن هم برایش شده بود آرزو. این مادرش بود كه او را بغل می گرفت و سر كلاس حاضر میكرد و عشق و وفای آموزگار و همكلاسیهایش بود كه انگیزه ادامه راه را به خود مهدیه و مادرش میداد، تا اینكه بالاخره شدیدتر شدن معلولیت مهدیه آژیر توقف در خانه را كشید و مهدیه را از حضور در فضایی كه عاششقش بود محروم كرد. اما این آخر ماجرا نبود، مهدیه از راه دور درس خواند و به فعالیتهای اجتماعی خود ادامه داد و به تشكیل یك گروه خبرنگاری پرداخت. مهدیه در گروه با افراد دارای معلولیت موفق مصاحبه میكند و گاهی مصاحبههایش را بهصورت مقاله به روزنامههای مختلف نیز ارسال میكند. البته مهدیه دستبردار نیست و علاوه بر خبرنگاری، میخواهد فعالیتهای دیگری را نیز تجربه كند و به همه محدودیتهایی كه در روزنههای ذهنش رخنه كرده، نه بگوید. او بهدنبال آرزوهای دیگرش است تا آنها را پرورش دهد، مثل گویندگی، چرا كه خیلیها به او گفتهاند به درد این كار میخورد و صدایش ساخته شده برای كار دوبله و گویندگی. راست هم میگویند، زیرا مهدیه صدایی دارد كه گوش ما را كه با او صحبت میكنیم نوازش میدهد و آدم را وادار میكند كه فقط پای صحبتهایش بنشیند.
روایت سوم؛ زهرا
زهرا 57 ساله است. 40 سال پیش آثار بیماری در ظاهرش آشكار شد و بعد از كلی دوا و درمان اكنون پاهایش را روی ویلچر گذاشته است و مقابل سیستم نشسته، خدا رو شكر میكند و میخندد.
17 ساله بود كه دچار تاری دید شد و برای رفع مشكلش به پزشك مراجعه كرد؛ مشكلش اما به تاری دید ختم نشد و به مرور زمان بیماریاش تشدید شد و به بیحسی پوست بدن، سرد شدن انگشتان دست و پا، لرزش و عدم تعادل نیز كشید. این بیماری برای زهرا نامعلوم بود و نمیدانست از كجا آمده و ارتباطش با همه این علائم چیست. البته حق داشت كه نداند، چون در آن زمان كمتر كسی نام بیماری «ام اس» به گوشش خورده بود.
حاصل ازدواج زهرا خاناف با همسرش، یك پسر است كه اكنون خودش دیگر داماد شده.
زهرا یك بانوی توانیاب موفق است. زنی كه دست روی زانوی خودش گذاشته و به تنهایی زندگیاش را میچرخاند.
در سال 75 كه بیماری زهرا عود كرد و ناگهان شدتش كم شد، زندگی برایش رنگ دیگری پیدا كرد و رو به روشنایی رفت. سال 76 بود که تصمیم گرفت در مجتمع آموزشی نیكوكاری رعد به یادگیری حسابداری، نقشهكشی صنعتی و ساختمان و فتوشاپ بپردازد.
همان جا بود كه امیدش به زندگی مضاعف شد، زیرا در آنجا با افراد دارای معلولیتی آشنا شد كه با شرایط حادتر از او به تنهایی بار مشكلاتشان را به دوش میكشیدند.
زهرا 45 ساله بود كه تصمیم به درس خواندن دوباره گرفت؛ چرا كه دیپلمه بودن را دوست نداشت و دلش پر میكشید تا به دانشگاه برود و همینطور تند تند پیشرفت كند تا سر و كله خوشحالیهایی در زندگیاش پیدا شوند كه بشوند جایگزین افسردگیهای ازدسترفتهاش.
این شد كه زهرا به دانشگاه رفت و مقطع كاردانیاش را در رشته نرمافزار گذراند. اما به آن اكتفا نكرد و همچنان مصمم مدرك دوره كارشناسیاش را در رشته فناوری اطلاعات گرفت. او حالا یك زن فعال و كارآفرین است كه تاكنون چند استارتآپ را راهاندازی كرده است، از جمله سایت «رادیو توان» كه در آن همراه با فرزانه حبوطی و مهدیه رستگار تلاش میكند اخبار و پادكستهای انگیزشی برای معلولان كشور منتشر كنند.
«رادیو توان» سایتی رادیویی است كه در آن این سه بانوی موفق، هركدام با توجه به تخصص و تواناییهای خود بخشی از كار را برعهده گرفته و آن را مدیریت میكنند. فرزانه در بخش چیدمان اخبار و صدا و مدیریت سایت فعالیت میكند، زهرا سردبیر رادیو توان است و كار گویندگی نیز با مهدیه است. البته در این سایت رادیویی، فرصت اشتغال برای چند توانیاب دیگر نیز فراهم شده و به نوعی زهرا توانسته است با ایده موفق خود برای افراد دارای معلولیت دیگری نیز اشتغالزایی كند.