یادها و یادمانهایی از 7 دهه زندگی هنری در گفتوگوی منتشر نشده با زنده یاد شهلا ریاحی
گــاهی از من یــاد كنید
به دلیل گفت و شنودهای تاریخی مكرر با زنده یاد اسماعیل ریاحی، پایم به منزل او باز شد و هم از این روی، امكان مصاحبه با زنده یاد شهلا ریاحی را نیز یافتم. گفت و گویی كه هم اینك پیش روی شماست، در دهه 80 انجام شده و دربردارنده بخشهایی از خاطرات هنری آن مرحوم است. با او درباره عشق، ازدواج، زندگی خانوادگی و حرفهای صحبت كردهام و نیز خاطراتش از روزگاری كه حضور زنان در تئاتر نكوهیده بود یا دورهای كه به تلویزیون وارد شد و در سریالهای تلویزیونی بازی كرد. این گفتوگو چکیدهای است از روزگاری كه شهلا ریاحی زیسته و از آن سربلند بیرون آمده است و میتوان رمز و راز این سربلندی و ماندگاری را در اندیشهها و سبك زیستش دریافت و درك كرد.
عشق، عشق و عشق. من و ریاحی یك روح در دو جسم هستیم! هم او هر چه را كه دوست داشت برای من میخواست، من هم برای او. همیشه «ما» بودیم و من و تویی بینمان وجود نداشت. از وقتی كه توانستم از راه بازیگری درآمد كسب كنم، جیبمان یكی بود و ریاحی هر چه كه داشت، به من میداد و هیچوقت دخل و خرجمان جدا نبود. همیشه به یكدیگر اعتماد داشتیم و همدل و همراه بودیم.
از دورانی كه در نمایشنامههای رادیویی ایفای نقش میكردید، چه خاطرهای دارید؟ آیا هیچ وقت دوبله هم كردید؟
آن روزها صدا و بیان بسیار در تئاتر اهمیت داشت و بازیگر غیر از كنترل حركات، باید روی صدای خودش هم كار میكرد. من وقتی وارد تئاتر شدم، واقعا چیز زیادی از رمز و راز نمایش و بازیگری نمیدانستم. تعداد خانمهای بازیگر هم خیلی كم بود و به من، نقش یك دختر روستایی را دادند كه خیلی به دل مردم نشست و به همین دلیل با كمك و راهنمایی ریاحی، توانستم این مسیر را سریعتر طی كنم و نقش اول بگیرم. زمانی كه در تئاتر كار میكردم و سرم هم خیلی شلوغ بود، زندهیاد صادق بهرامی كه كارگردان نمایشهای رادیویی بود، از من دعوت كرد كه به رادیو بروم. ایشان میگفت: صدایت بسیار رادیوفونیك است! به هر حال، این دعوت مقدمه 14 سال بازیگری در برنامه قصه شب بود و معمولا هم نقش اول را به من میداد. كار در كنار اساتید این فن، بسیار به من كمك كرد و چون هنوز مهمترین وسیله ارتباط جمعی رادیو بود و من از طریق صدا توانستم با مردم ارتباط وسیعی را برقرار كنم كه بسیار برایم جذاب بود. در مورد دوبله هم، روی نقش خودم در استودیو حرف زدهام، اما به جای بازیگر دیگر ایرانی یا خارجی هیچوقت صحبت نكردم. در مورد خاطره هم كه خاطرات فراوانند، اما یكی از خاطراتی كه هر وقت خودم یادم میآید یا برای كسی تعریف میكنم، موجب انبساط خاطر میشود این است كه یك بار با مرحوم مجید محسنی فیلمی را بازی كردم و در دوبله ناچار شدم با لحنهای مختلف جای چند دختر صحبت كنم كه خوب از كار درنیامد، اما یك بزغاله در گوشه صحنه بود كه از من خواستند صدای او را دربیاورم (میخندد). آن روزها صداگذاری و این حرفها در بین نبود و گاهی ناچار میشدیم جای چندنفر و حتی بزغاله هم حرف بزنیم! یك بار هم در یك تئاتر، باید شعری را میخواندم و خیلی هم تمرین كردم، ولی موقع اجرا هر چه سعی كردم، یادم نیامد. سرانجام قرار شد بازیگر روبهروی من شعر را بخواند و من لب بزنم. تجربه جالبی بود.
آیا در زمینه تئاتر تحصیل كردید؟
خیر، من خیلی جوان بودم كه ازدواج كردم و در آن موقع، هنوز دبیرستان را هم تمام نكرده بودم. وقتی به خانه شوهر رفتم، در واقع ریاحی معلم من شد. تئاتر بزرگترین و مؤثرترین كلاس درس من بود و ریاحی بهترین معلمی بود كه میتوانستم داشته باشم.
چرا معمولا نقش مادر بازی میكردید، خودتان علاقه داشتید؟
نقش پدر را كه به من نمیدادند بازی كنم! (میخندد). جالب اینجاست كه من جوان هم كه بودم با گریم، پیرم میكردند كه نقش مادر را بازی كنم! بعدها هم كه همیشه نقش مادر مرحوم فردین را بازی میكردم، در حالی كه فقط چند سال از او بزرگتر بودم. واقعیت این است كه به خصوص در سینما، نقش زن خانهدار، مادر، دلسوز بچهها و همراه با شوهر، خیلی كم بود و از زنها برداشت دیگری داشتند. به همین دلیل ترجیح میدادم نقش مادر را بازی كنم. متأسفانه از یك مقطعی به بعد هم كه معمولا به زنها نقشهای تا حدودی غیراخلاقی میدادند و به همین دلیل با مشورت با ریاحی و برای اینكه بتوانم در آن فضا به فعالیت ادامه بدهم و در عین حال آلوده نشوم و خدای ناكرده به زندگی خانوادگی ما لطمهای وارد نشود، نقش مادر را بازی میكردم.
در بازیگری چه كسی الگوی شما بوده است؟
بازیگری برای من یك كار غریزی بود. نه درسش را خوانده بودم و نه در این زمینه تجربهای داشتم، اما سعی هم نكردم از كسی پیروی و تقلید كنم. فقط سعی كردم با راهنماییهای ریاحی و تكیه بر خلاقیتهای خودم، مسائل را یاد بگیرم و مطمئنا اگر ریاحی مرا تشویق نمیكرد كه در تئاتر بازی كنم، به حرفه بازیگری كشیده نمیشدم.
پشیمان كه نیستید؟
ابدا! هنوز هم با اینكه سالهاست دیگر در سینما و تلویزیون فعالیتی ندارم، مردم محبت دارند و هر وقت به كوی و برزن میروم، با صمیمیت و بسیار بیشائبه به من لبخند میزنند و احترام میگذارند و محبت میكنند كه از هر چیزی برایم ارزشمندتر است. خوشحالم كه در دل و ذهن مردم تصویر مثبتی را باقی گذاشتهام. به خاطر همین محبت و احترام مردم بود كه هیچوقت دوست نداشتم نقشهایی را انتخاب كنم كه این تصویر را به هم بریزد. دلم میخواست نقشی را بازی كنم كه مخاطب دوست داشته باشد. تا وقتی در تئاتر بودم، در این زمینه مشكل چندانی نداشتم، چون كارگردانها آثار بزرگ دنیا و ایران مثل لیلی و مجنون، رومئو و ژولیت و امثال اینها را كار میكردند و مردم هم دوست داشتند، ولی وقتی به سینما رفتم، وضع فرق داشت.
به همین دلیل در آثار كمدی بازی نمیكردید؟
بله، چون مخصوصا در سینما، آثار شاخص كمدی زیاد نبودند. از طرفی خودم هم كارهای جدی و اجتماعی را بیشتر دوست داشتم و زیاد نمیتوانستم با كارهای كمدی ارتباط برقرار كنم.
ظاهرا اولین فیلم تبلیغاتی را هم آقای ریاحی ساختند. اینطور نیست؟
همینطور است. ایشان بسیار علاقه داشت كه هنرپیشه تئاتر بشود و به دلیل همین علاقه هم بود كه مرا با خود به تئاتر برد، ولی پوست صورت ایشان به مواد گریم حساسیت نشان داد و به ناچار این كار را كنار گذاشت و به نوشتن و كارگردانی پرداخت و ده فیلم هم ساخت كه من در بعضی از آنها - كه سناریو و كارگردانی آن را ریاحی انجام داد- بازی كردم، از جمله «جاده مرگ». تا قبل از سال 1332 فیلم تبلیغاتی وجود نداشت و در سینماها، اسلاید و عكس غیرمتحرك نشان میدادند. ریاحی برای اولینبار برای یك شركت روغننباتی فیلم تبلیغاتی ساخت كه الهام گرفته از داستانهای هزار و یكشب بود كه از رادیو پخش میشد و مردم بسیار دوست داشتند.
شما عضو هیات مدیره سندیكای هنرمندان هم بودید. از آن دوره برایمان بگویید.
بله، من از همان ابتدا كه این سندیكا تأسیس شد، عضو هیات مدیره آن بودم و خوشبختانه توانستیم بسیاری از اختلافات را، از طریق این سندیكا حل كنیم. مخصوصا اینكه من و ریاحی هر دو متعلق به جامعه هنری بودیم و در عین حال خانواده خوبی را هم با هم اداره میكردیم، برایمان احترام مضاعفی را به ارمغان میآورد. ما بیست و پنجمین سالگرد ازدواجمان را در سندیكای هنرمندان برگزار كردیم.
آیا در انتخاب نقشها با آقای ریاحی مشورت میكردید؟
صددرصد. همیشه اول ریاحی فیلمنامه را میخواند و اگر قبول داشت، بعد من میخواندم و دربارهاش گفتوگو میكردیم و بعد من نقش را میپذیرفتم. به لطف همین مشورتها و همراهیها بود كه هیچوقت نقش منفی بازی نكردم.
مخصوصا بعد از انقلاب؟
برای من فرقی نمیكرد، چون همیشه دنبال تأثیرگذاری مثبت روی مخاطب بودهام و دلم میخواسته مخاطب از دیدن كارم چیزی یاد بگیرد.
هیچ وقت پیش آمده كه دوست داشته باشید نقشی را بازی كنید كه به شما پیشنهاد نشده است؟
بله، همیشه دلم میخواست نقش كسی را بازی كنم كه با چشمهای باز، كور است و باید اشیا را لمس كند تا بتواند چیزی را كه میخواهد پیدا كند!
با توجه به گستردگی مخاطبان تلویزیون، پس از انقلاب در سریالهای متعددی بازی كردید، ولی قبل از انقلاب علاقهای به این كار نداشتید، علت چه بود؟
قبل از انقلاب مخاطبان تلویزیون اینقدر گسترده نبودند. نوع آثاری هم كه میساختند، مورد علاقه من نبود. اساسا در دهه 50 نوع سینمایی كه من به آن علاقه داشتم از بین رفته بود، به همین دلیل هم مدت زیادی كار را كنار گذاشتم! بعد از انقلاب سینما و تلویزیون به سمت آثاری رفتند كه صرفا جنبه سرگرمی نداشت و محتواهای خوبی را تولید كردند، به همین دلیل بار دیگر تمایل پیدا كردم بازی كنم.
آیا در سریالها، نقشی را دوست داشتید بازی كنید؟
بله، در سریال دزدان مادربزرگ خیلی دوست داشتم كه نقش مادربزرگ را - كه خانم نیكو خردمند بازی كردند - بازی كنم. سریال بسیار خوبی بود، ولی من كلا نقشهایی را كه احساس بیشتری داشتهاند و توانستهام احساس خود را به درستی به تماشاگر منتقل كنم، دوست داشتهام. مخصوصا سریالها با مردم ارتباط زیادی برقرار كردند، از جمله سریال «بهشت كوچك»، «این خانه دور است». بهشت كوچك به كارگردانی مسعود رسام در مورد خانه سالمندان بود و اغلب بازیگران همسن و سال من در آن شركت داشتند كه برایم خیلی جالب بود.
در میان بازیگران با چه كسانی از همه نزدیكتر بودید؟
متأسفانه این روزها ارتباطها كم شده. من با خانم توران مهرزاد و خانم ژاله علو در ارتباط هستم، اما با مرحومه خانم نادره خیرآبادی از سریال «این خانه دور است» آشنا شدم و این آشنایی خیلی زود تبدیل به صمیمیت زیادی شد، طوری كه مثل دو تا خواهر شدیم! من هر روز صبح رأس ساعت 10، باید به خانم نادره زنگ میزدم. او هم همینطور بود. با رفتناش جایی در زندگی من خالی شد كه نتوانستم آن را با كسی پر كنم. ایام خوشی با هم داشتیم. بسیار مهربان و صاف و صادق و صمیمی بود. روزی كه آقای اسدزاده خبر فوت ایشان را به من داد، واقعا بسیار بر من سخت گذشت.
چرا دیگر بازی نمیكنید؟
حالا دیگر نوبت جوانترهاست. گاهی از من دعوت میكنند، ولی دیگر از ما گذشته. به قول معروف، «ما نمانیم و عكسمان ماند/ كار دنیا همیشه برعكس است». هنرمند تمام تار و پودش با هنر تنیده شده و نمیتواند از آن منفك شود، ولی یك وقتی میرسد كه بهتر است بازنشسته شود، چون كار سینما، كار پرزحمت و پر از بیدار خوابی است و وقتی انسان از نظر جسمی ضعیف میشود، دیگر نمیكشد.
بازیگران نسل فعلی را چگونه میبینید؟
اكثرا تحصیلكرده این رشته و بااستعداد هستند. البته هنوز هم بعضیها هستند كه استعدادی ندارند و به قول معروف با پارتی وارد این عرصه میشوند، اما اینها ماندگار نیستند و مجبورند خیلی زود صحنه را ترك كنند. بازیگری كار سخت و پرزحمتی است و بدون كسب تجربه و دانش نمیشود برای مدت طولانی ادامه داد.
هیچ وقت خواستهاید كه فرزندانتان هم رشته شما و پدرشان را دنبال كنند؟
پسرمان خیلی علاقه داشت، اما من و ریاحی معتقد بودیم كه هنر ثبات ندارد و نمیشود به اتكای آن زندگی كرد. به همین دلیل شرط گذاشتیم كه اول در رشتهای دكترا بگیرد و بعد اگر باز احساس كرد كه میخواهد بازیگر شود، به تصمیم او احترام میگذاریم. پسرم به ایتالیا رفت و دكترای معماری گرفت و من یك شب او را سر صحنه فیلمبرداری بردم و دید كه از شب تا صبح، فقط یك پلان گرفتیم! یادم نمیآید كه از آن شب تا به حال، چیزی درباره بازیگری از او شنیده باشم! (میخندد)
پس از این همه فعالیت هنری، آرزوی شما چیست؟
دلم میخواهد در دل مردم و فرهنگ این جامعه، تأثیر مثبتی گذاشته باشم و پس از مرگم گاهی از من یاد كنند. همینطور آرزو میكنم همه جوانهایی كه شوق بازیگری دارند، مراقب زندگی خانوادگی و فرزندانشان باشند، چون این حرفهای است كه خانواده را در معرض آسیب قرار میدهد. مطمئن باشند كه بدون یك زندگی خانوادگی باثبات و آرام، در عرصه هنر هم راه به جایی نمیبرند و هر دو را از دست میدهند. مردم ما هنرمندانشان را دوست دارند و رفتارهای ناهنجار و مخصوصا زندگیهای خانوادگی آشفته را به آنها نمیبخشند. وقار، متانت و وفاداری به ارزشها، برای مردم ما خیلی مهم هستند و اگر بازیگری اینها را رعایت نكند، خیلی زود از چشم مردم میافتد. رعایت این مسائل به قدری برای مردم مهم است كه حتی افرادی كه به بازیگری تسلط دارند و در كار خود استاد هستند، با عدم رعایت این مسائل، ارج و قرب خود را به سرعت در نگاه مردم از دست میدهند! چیزی كه از انسان به جا میماند، نام نیك است و برای آن فقط صداقت، سادگی، فروتنی و پایبندی به ارزشهای معنوی لازم است.
نقش دوستداشتنی
به نقشهای زیادی جان داده و مثل هر بازیگر دیگری، شهلا ریاحی هم نقشهایی را كه بازی كرده بود دوست داشت اما یكی از آنها را بیشتر از بقیه. خودش این طور تعریف میكرد: نقشم در تئاتر «مادام كاملیا» را خیلی دوست داشتم، چون بسیار جوان بودم و نقش مادر را بازی كردم كه برایم بسیار جذاب بود. خاطره جالبی هم از اجرای این نمایش دارم. در پرده آخر نمایش، دو شخصیت اصلی بعد از موانع و فراز و فرودهای زیادی كه پشت سر میگذارند به هم میرسند، اما یكی از آنها میمیرد! وسط اجرا، یكمرتبه صدای هقهقی را شنیدم و چنان یكه خوردم كه عرق سرد روی تنم نشست! با خودم فكر كردم مگر من این نقش دراماتیك را چقدر بد بازی كردهام كه تماشاچی به خنده افتاده است؟ بالاخره به هر زحمتی بود كار را تا آخر ادامه دادم و سریع به اتاق استراحت برگشتم و از نگهبان خواستم برود و آن تماشاچی را پیدا كند و به پشت صحنه بیاورد تا دلیل این كارش را بفهمم. نگهبان خندید و گفت: «خانم! كسی به بازی شما نخندید، خانمی بود كه آن صحنه به قدری روی او تأثیر گذاشت كه زد زیر گریه و بعد هم غش كرد و او را از سالن بردند بیرون!» به هر حال دورهای بود كه تئاتر تهران رقبای زیادی، از جمله تئاتر پارس پیدا كرده بود و تئاترها با هم رقابت شدیدی داشتند و سعی میكردند با اجرای نمایشهای خوب، مخاطبان بیشتری را جذب كنند. سالهای پركار و سنگینی بودند.
بهترین معلم
شهلا ریاحی همیشه گفته كه همسرش اسماعیل ریاحی مهمترین و بهترین معلم زندگیاش بوده و درباره این معلم به ما گفته بود: همّت و حضور ریاحی در كنار علاقه مردم بود كه مرا در این حرفه نگهداشت، والا من حتی وقتی روی صحنه میرفتم، به قدری خجالت میكشیدم كه نمیتوانستم بلند حرف بزنم، طوری كه تماشاچیهای ته سالن داد میزدند، «بلندتر! بلندتر!». یك شب كه از تئاتر تهران بیرون آمدیم، ریاحی وسط خیابان لالهزار با صدای بلند فریاد زد: «باید اینطوری حرف بزنی!» من كه خجالت میكشیدم گفتم: «مردم چه میگویند؟» كمكم با تمرین عادت كردم بلند حرف بزنم، طوری كه تماشاچیهای ته سالن هم صدایم را میشنیدند! محبت و توجه مردم باعث شد كه سالها در تئاتر، رادیو، سینما و تلویزیون، به عشق آنها كار كنم و كوچكترین احساس خستگیای نداشته باشم. تا وقتی جوان بودم نقش دخترهای معصوم را به من میدادند. بعدها هم كه نقش مادر را بازی میكردم.