ما، ناهید، کیمیا و یک بغض به وسعت ایران
شب قبل از مسابقه حساس کیمیا علیزاده و ناهید کیانی. خسته از راه.در اتوبوس خبرنگاران. یک خارجی میپرسد«?are you from iran» بله را که گفتیم از ناهید کیانی و کیمیا علیزاده پرسید. پرسید و گفت:«چه حسی داری؟» گفتم چه حسی باید داشته باشم؟ گفت: «دوست داری کیمیا ببرد یا ناهید؟» قبل از سفر همه جوابهایی را که باید در مواجهه با این پرسش میدادم، آماده کرده بودم. میدانستم بالاخره یک نفر در توکیو از من میپرسد. هستند آنجا آدمهای ایرانی و البته از آن طرف آب که بیایند، دوربین دستشان بگیرند و نمک بریزند روی زخمی که بوده و هست! فکرش را کرده بودم اما جوابی که آنجا دادم هیچ کدام از آنهایی که آماده کرده بودم نبود! تا سوال را پرسید پاسخ دادم:«برای من، برای همه این بچهها و برای خیلیها مهم این پرچم سهرنگ است. هر کسی در هر جایگاهی که باشد،زیر پرچم ایران برای ما مقدس است.»
اتوبوس به سالن که رسید عکاسها و خبرنگاران زیادی آنجا بودند. لباس ایران تنم بود. دوباره آنور آبیها آمدند جلو. دوربین به دست. کشیدم کنار و گفت:«مصاحبه میکنید؟» گفتم:«نه.» اصرار؛ اصرار و انکار من. بازی شروع شد. ناهید کیانی و کیمیا علیزاده. جو سنگین بود و سرد. هر دو مضطرب. هیچ کدام نمیخواستند ببازند، بیشتر البته کیانی. فشار زیادی رویش بود. بازی مقابل رقیبی که تا همین چند وقت پیش رفیقش بود! در تمرینات، در اردوها و… مسابقه شروع شد و خیلی زود تمام شد. یعنی اصلا کسی نفهمید چطور امتیازها رد و بدل شد. وقتی داور سوت پایان بازی را کشید نه برنده کیمیا بود و نه بازنده ناهید! در میکسدزون هم هیچ کدام مصاحبه نکردند و رفتند. نه با ایران اینترنشنال، نه با بی بی سی، نه با رسانه کمیته جهانی المپیک و نه با هیچ کس دیگر. آنها رفتند تا شاید بغض فروخوردهای را که داشتند در «وارمآپ» بترکانند تا شاید کسی اشکهایشان را نبیند، تا شاید… کسی چه میداند شاید در آینده اتفاقهای دیگری بیفتد.