مهوش صبرکن، خاطرات زیادی از ماههای محرم دارد
سنگ تمام شیرازیها برای امام حسین؟ع؟
عزاداری ایام محرم را در شیراز دیده و با آنها بزرگ شده و دیگر بعد از آن هیچ عزاداری را ندیده که مثل آنها باشد. به دلیل حرفهاش که بازیگری است شهرهای زیادی رفته و گاهی مراسم عزاداری محرم را دیده اما باز هم شیراز را بیشتر میپسندد. از وقتی در تهران ساکن شده، در ایام محرم چیزهایی دیده که متعجب شده است.
مهوش صبرکن که متولد و بزرگ شده شیراز است، میگوید: راستش را بخواهید فقط در تهران دیدهام در ایام محرم اینهمه شلهزرد نذری بدهند. دهه اول محرم و بهخصوص تاسوعا و عاشورا در بیشتر خانهها شلهزرد میپزند. هیچوقت هم متوجه نشدم چرا فقط شلهزرد؟ ! سالهای اولی که آمده بودیم تهران، خانهمان سعادتآباد بود. روز عاشورا دیدم جلوی یک هیات گوساله ذبح کردند! خیلی تعجب کردم. شیرازیها گوسفند قربانی و از گوشتش برای پخت نذری استفاده میکنند اما این که با گوشت گوساله نذری بپزی را در تهران دیدم. عزاداری تجریش را دوست دارم، متفاوت است اما وقتی میبینم برای گرفتن غذای نذری مردم چطور یورش میبرند، تعجب میکنم. درست است نذری تبرک است اما نه دیگر به این شکل. نذری باید برسد به دست نیازمندان واقعی نه این که همه با قابلمه بروند سراغ نذری گرفتن. شیرازیها صبح تاسوعا و عاشورا، آش سبزی که آش معروف شیراز است و در این روزها با گوشت فراوان پخته شده بین مردم پخش میشود. حلیم شیرازی هم برای تاسوعا و عاشورا پخته میشود که آنهم صبحها پخش میشود بین مردم. برای نذریهای خانگی هم بیشتر شکرپلو پخته میشود که تهرانیها به آن میگویند، شیرین پلو. ما شکرپلو را با زعفران و خلال پسته و بادام تزئین میکنیم که به نظرم بینظیر است.کاسهحلوا هم داریم که با زعفران و خلال پسته و بادام پخته میشود. شیرازیها بهترین غذاها را برای دهه اول محرم و تاسوعا و عاشورا دارند. سنگ تمام میگذارند و بهترینها را خیرات سیدالشهداء و یارانش میکنند.
شامغریبان متفاوت شیرازیها
منظمترین و عظیمترین دستههای سینهزنی و هیاتها را وقتی بچه بودم در شیراز دیدم. روزهای تاسوعا و عاشورا اطراف بازار و مسجد وکیل غلغله میشد. خواهرم ما را از صبح زود میبرد تا جا بگیریم. زیرانداز هم میبردیم چون طول میکشید تا هیاتهای عزاداری از جاهای مختلف به مسجد و بازار برسند. برخی هیاتها هم میرفتند سمت شاهچراغ. شلوغ بود و خیابانها پر از جمعیت عزادار اما نظم بود. نظمی که هیچجا مثل آن را ندیدم. شب شامغریبان همه آن دستههای عزاداری با شمع به خیابان میآمدند. زیباترین شامغریبانی که برای امام حسین ؟ع؟ برگزار میشود را در شیراز دیدم. هیچوقت هم کارهای غیرمعقول انجام نمیدادند و نمیدهند.
روضههای خانه مادری
مادرم، یک ماه در سال مراسم روضهخوانی داشت. مادر حسینآقا میآمد و برایمان روضه میخواند. مهمان زیاد داشتیم و مادرم از ماهها قبل در تدارک این یک ماه روضهخوانی بود. آجیلمشگلگشا آماده میکردیم. قند میشکستیم و ظرف و ظروف و استکان و نعلبکیها را آماده میکردیم. مادرم یک کمد مخصوص ظروف روضه داشت. همه چینی و بسیار زیبا. اگر میشکست، جایگزین میکرد. از این کمد مثل چشمانش مراقبت میکرد که ظرف روضه است. در سال چهار تا سفره هم داشتیم که برایش حلوا کاسهای میپختیم. باورتان میشود همه سال مادرم درگیر همین سفرهها و یک ماه روضهخوانی بود و من از همه اینها کلی خاطره دوستداشتنی دارم.میتوانم روزها به آن خاطرات فکر کنم و حالم خوب شود. راستش الان که به بچههای امروزی نگاه میکنم این سوال را مدام از خودم میپرسم اینها وقتی بزرگ شوند چه خاطرهای خواهند داشت که با آنها زندگی کنند؟ ما که این همه خاطره خوب داریم باز هم گاهی کم میآوریم.
شامغریبان متفاوت شیرازیها
منظمترین و عظیمترین دستههای سینهزنی و هیاتها را وقتی بچه بودم در شیراز دیدم. روزهای تاسوعا و عاشورا اطراف بازار و مسجد وکیل غلغله میشد. خواهرم ما را از صبح زود میبرد تا جا بگیریم. زیرانداز هم میبردیم چون طول میکشید تا هیاتهای عزاداری از جاهای مختلف به مسجد و بازار برسند. برخی هیاتها هم میرفتند سمت شاهچراغ. شلوغ بود و خیابانها پر از جمعیت عزادار اما نظم بود. نظمی که هیچجا مثل آن را ندیدم. شب شامغریبان همه آن دستههای عزاداری با شمع به خیابان میآمدند. زیباترین شامغریبانی که برای امام حسین ؟ع؟ برگزار میشود را در شیراز دیدم. هیچوقت هم کارهای غیرمعقول انجام نمیدادند و نمیدهند.
روضههای خانه مادری
مادرم، یک ماه در سال مراسم روضهخوانی داشت. مادر حسینآقا میآمد و برایمان روضه میخواند. مهمان زیاد داشتیم و مادرم از ماهها قبل در تدارک این یک ماه روضهخوانی بود. آجیلمشگلگشا آماده میکردیم. قند میشکستیم و ظرف و ظروف و استکان و نعلبکیها را آماده میکردیم. مادرم یک کمد مخصوص ظروف روضه داشت. همه چینی و بسیار زیبا. اگر میشکست، جایگزین میکرد. از این کمد مثل چشمانش مراقبت میکرد که ظرف روضه است. در سال چهار تا سفره هم داشتیم که برایش حلوا کاسهای میپختیم. باورتان میشود همه سال مادرم درگیر همین سفرهها و یک ماه روضهخوانی بود و من از همه اینها کلی خاطره دوستداشتنی دارم.میتوانم روزها به آن خاطرات فکر کنم و حالم خوب شود. راستش الان که به بچههای امروزی نگاه میکنم این سوال را مدام از خودم میپرسم اینها وقتی بزرگ شوند چه خاطرهای خواهند داشت که با آنها زندگی کنند؟ ما که این همه خاطره خوب داریم باز هم گاهی کم میآوریم.