خسته خسته از جفا

3 شهروند افغانستانی در آخرین تلاش‌شان برای سوار شدن به هواپیمای آمریکایی جان‌باختند و این فقط خبر جان‌باختن ۳ انسان نیست

خسته خسته از جفا

خبرها دو دسته‌اند؛ یا توقع شنیدن‌شان را دارید یا نه. مثلا وقتی کسی از بیرون به خانه می‌آید و خبر می‌دهد «باران گرفته‌است» با خودتان می‌گویید از ابری بودن آسمان پیدا بود دیر یا زود این خبر به زمین می‌رسد اما وقتی با دوست‌تان که در شهر دیگری زندگی می‌کند تلفنی حرف می‌زنید و حال و اوضاعش را می‌پرسید و او هم می‌گوید همه چیز درست و روی روال است و نیم‌ساعت بعد با شما تماس می‌گیرد و می‌گوید زلزله آمد و سقف خانه‌ام فرو ریخت، خبر تکان‌تان می‌دهد. ریختن سقف خانه دوستی که نیم‌ساعت پیش صدای خنده‌اش را شنیده‌اید، خبری است که توقعش را نداشته‌اید و حالا در یک جمله طوری مخابره شده که انگار فقط یک جمله‌خبری ساده است. اشرف غنی، رئیس‌جمهور سابق افغانستان سخنرانی می‌کرد و به شهروندان اطمینان می‌داد دولت افغانستان تا آخرین نفس ماندنی است و به هیچ وجه پایتخت به دست طالبان نمی‌افتد. رسانه‌های مختلف سراسر دنیا میزگرد می‌گذاشتند و کارشناس سیاسی دعوت می‌کردند و کارشناس با اطمینان می‌گفت احتمال رسیدن طالبان به کابل صفر است. خبرنگارهای حاضر در افغانستان می‌گفتند مگر می‌شود ارتشی که ۲۰سال زیر نظر ارتش آمریکا آموزش دیده و حالا تا دندان مسلح است جا بزند و کشور به دست طالبان بیفتد؟ یک شب، یک جمله خبری کوتاه، تمام چیزی بود که مردم عوامی که اطلاعات‌شان را از رسانه‌ها می‌گیرند توقع شنیدنش را نداشتند: «کابل، پایتخت افغانستان به دست طالبان افتاد.»

شاید تحلیلگران بگویند اکثریت مردم افغانستان سال‌ها زیر پرچم طالبان زندگی کردند و آنهایی که در شهرهای تحت حکومت دولت بودند هم دل خوشی از دولت نداشتند و دل‌شان با کسی بود که بیاید و اوضاع و امنیت را درست کند و حالا شاید آن کس را طالبان می‌دیدند و به همین خاطر درگیری خاصی در تصرف شهرها پیش نیامد. ولی در آغوش کشیدن و فرار کردن کسی که تا دیروز در سخنرانی‌اش به مردم اطمینان می‌داد که خواهد ماند، حساب و کتاب همه تحلیل‌ها را به هم ریخت.
خبرهای عجیب و غریبی بعد از به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان از دریچه رسانه‌ها پخش شد که در این گزارش قصد داریم به بررسی یکی از آنها بپردازیم. یکی از آن خبرهایی که با وجود هر پیش‌زمینه‌ای که داشته‌باشد، برای مخاطب تکان‌دهنده‌بود. ویدئویی در رسانه‌ها منتشر شد که نشان می‌داد دو نفر که از چرخ‌های هواپیمای آمریکایی آویزان شده‌اند، بعد از اوج‌گرفتن هواپیما به زمین می‌افتند. البته بعد از چندی مشخص شد این تمام تراژدی نبوده و تعداد کسانی که در فرودگاه کابل جان‌شان را از دست داده‌اند بیشتر از اینها بوده‌است. رفته رفته این اتفاق به نماد تراژدی این روزهای افغانستان تبدیل شد.
طیاره نجات آمریکایی
کسانی که در فرودگاه کابل دنبال هواپیما می‌دویدند و از چرخ‌های آن آویزان می‌شدند، در حال فرار از چه چیزی بودند؟ از یک هیولای سه‌سر که رسانه‌ها می‌گفتند اگر دستش به شما برسد یا سرتان را خواهد برید یا برای همیشه در چاردیواری خانه‌ حبس‌تان خواهد کرد.
طالبان رسانه درست و درمانی ندارد. بسیاری از مردمی که زیر پرچم طالبان ۲۰سال زندگی کرده‌اند هم به دلیل محرومیت و سبک زندگی صوفی‌گری‌شان از فناوری دور بوده‌اند و رسانه شخصی برای بازتاب آنچه بر آنان گذشته ندارند. البته فیلم‌های مستند و روایت‌های شخصی معدودی از دل طالبان توسط افرادی که به هر طریقی توانستند بین آنان نفوذ کنند در دست است، که هیچ کدام تصویری مطابق آن‌ هیولایی که رسانه‌ها می‌سازند نمی‌دهند.
 این اواخر کار رسانه‌ها در افغانستان عجیب‌تر از همیشه بود. برای مثال، یک عملیات انتحاری در دل کابل اتفاق می‌افتاد، طالبان آن را محکوم می‌کرد و داعش رسما آن را به عهده می‌گرفت اما رسانه‌ها و دولت نهایتا آن را به دامن طالبان می‌چسباندند. با همین رویه هر ویدئو و عکسی که مربوط به هر گروه تروریستی سلفی در افغانستان هزار رنگ و هزار گروه بود، به طالبان نسبت داده می‌شد و ترس روز به روز بیشتر گریبان مردم را می‌گرفت. یک دفعه، یک سر این جریان وحشت‌سازی، پایتخت را تحویل همان هیولایی که ساخته‌بود داد و کشور را ترک کرد و این شروع هجوم مردم به فرودگاه بود برای فرار به هر قیمتی. حتی به قیمت خرد شدن بین چرخ‌های هواپیمای آمریکایی.
طالبان روی کار آمد. مجری‌های زن تلویزیون که خواب سر بریده شدن می‌دیدند، با پوشش اسلامی سر کار برگشتند. کارکنان دولت که جان و مال‌شان را به غارت رفته می‌دیدند عفو عمومی خوردند اما هنوز بخشی از مردم، شاید با تصور این که در حکومت طالبان راه مهاجرت بسته‌است، در فرودگاه کابل سرگردانند که شاید طیاره‌ نجاتی آنان را از این برزخ بیرون بکشد.
به پاریس سلام کن!
قهوه‌خانه‌ها و کافه‌ها مهم‌اند. شاید بتوان گفت کافه‌ها نمودی از وضعیت جامعه را به طور زنده و هر روز در اختیار کارشناسان و تحلیلگران قرار می‌دهند. کسانی که در شهرهای جنگ‌زده سوریه قدم زده‌اند گواه‌اند بر این که این سرزمین، هر قدر هم در جریان جنگ داخلی زیر و رو شده‌باشد، هنوز کافه‌هایش با همان سر و شکلی که داشتند، نفس می‌کشند. کافه‌هایی که بیشترشان سر و شکل سوری دارند و قهوه عربی، مته و قلیان سوری دست مشتری‌هاشان می‌دهند. مشتری‌ها هم بر مخده‌های سوری تکیه می‌دهند و درباره آینده و اوضاع کشورشان با هم گپ می‌زنند. سوریه بعد از جنگ هم هنوز سوریه است. عراق بعد‌از حضور آمریکایی‌ها هنوز عراق است و مردمش هنوز در کافه‌هایی با سر‌و‌شکل عراقی، چای عراقی می‌نوشند. اما اگر کافه‌های پایتخت افغانستان را جست‌وجو کنید می‌بینید در دل سبک زندگی سنتی و اصیل افغانستان که در روستاها و شهرهای کشور جریان دارد، نقاشی‌های مینیاتوری کوچکی از اروپا در جای‌جای شهرهای بزرگ مثل پایتخت سربرآورده‌اند. بخشی از نسل جوان که از نمودهای مجازی‌شان پیداست بیشتر به فرهنگ غربی وابسته‌اند تا فرهنگ افغانستان (شاید مثل قشر بزرگی از همه جوانان خاورمیانه) در کافه‌هایی که سعی دارند بیشتر پاریس باشند تا کابل (شاید مثل کافه‌های زیادی در شهرهای مختلف خاورمیانه) اسپرسو می‌نوشند و درباره آینده کشور اروپایی‌شان با هم گپ می‌زنند. فارغ از این که بیرون از چاردیواری این کافه، فرانسه نیست. افغانستان است با سبک زندگی سنتی که بخش مهمی از مردمش هم زیر پرچم طالبان زندگی می‌کنند و رویه‌ای متفاوت با مردم اروپا دارند.
چه کسی خون را گردن می‌گیرد؟
هر چه که بود، پروژه وحشت بود یا قساوت طالبان، رویای آمریکایی بود یا خیانت دولت، این مردم افغانستان بودند که مستأصل خودشان را به باند فرودگاه کابل رسانده‌بودند و این هواپیمای آمریکایی بود که جان مردم را به هیچ انگاشته‌بود. مردم مستأصل به 3000 نیروی آمریکایی متوسل می‌شدند که امنیت فرودگاه کابل را به دست گرفته‌بودند و کاری با امنیت شهر و مردم نداشتند.
در نهایت، بسیاری از مردم بر اثر اصابت گلوله سربازان در فرودگاه جا‌ن‌شان را از دست دادند، یا از هواپیما افتادند. هواپیمای آمریکایی به دلیل نقصی که در چرخ‌ها داشت مجبور به فرود اضطراری در یک فرودگاه نزدیک‌تر شد و پس از فرود مشخص شد باقی‌مانده جنازه یک شهروند افغانستانی در محفظه چرخ‌ها به جا مانده‌است. جنازه‌ای که بعدا مشخص شد متعلق است به بازیکن تیم فوتبال جوانان افغانستان. جوانکی که احتمالا همه آینده‌اش را در فوتبال می‌دیده و لابد از رسانه‌ها شنیده‌بوده طالبان که بر سر کار بیاید، اگر سرش را نبرد، حتما نمی‌گذارد دیگر فوتبال بازی کند یا اصلا نخواهد گذاشت افغانستان تیم فوتبال داشته‌باشد.
حالا این سوال مطرح است که خون جوانکی که فقط دوست داشت آینده‌ای در فوتبال جهان داشته‌باشد گردن کیست؟ خودش که تنها راه نجات را آویزان شدن از چرخ‌های هواپیما می‌دید؟ هواپیمای آمریکایی که جا برای یک جوان افغان نداشت؟ طالبان که حکومت را دست گرفته‌بود؟ یا رسانه‌هایی که آینده این جوان را برایش سیاه نقاشی کرده‌بودند؟
 مرهم نمی‌شوی، زخم نزن
بسامد این اتفاق فضای رسانه‌ای و مجازی دنیا را گرفت. بسیاری از مردم ابراز تأسف کردند و بسیاری دیگر آن را نمودی از اعتماد به آمریکا انگاشتند. گروهی دنبال مقصر گشتند و گروهی دیگر با خانواده‌های قربانیان هم‌دردی کردند. در این میان اما عجیب‌ترین واکنش، واکنش تمسخرآمیز
یک‌طراح و فروشنده لباس بود. پس از این اتفاق، یک تی‌شرت در سایت‌های غربی برای فروش گذاشته‌شد که با تمسخر این اتفاق، کنار طرحی از افتادن دو انسان از هواپیما نوشته‌بود: «باشگاه پرش از آسمان کابل، تأسیس ۲۰۲۱»