داستان یادداشتهای غزالی
امید مهدینژاد طنزنویس
ابوحامد محمد غزالی، ملقب به حجتالاسلام و امام محمد غزالی و القاب دیگر كه فیلسوف ، متكلم ، فقیه و درمجموع انسانی آگاه بود به نوشتن آموختههایش مشهور بود و هرچیز را كه در هر زمینه میخواند و میآموخت در دفتری یادداشت میكرد تا بتواند در مواقع عندالزوم به آن مراجعه كند. از آنجا كه در روزگار غزالی دفتر به شكل امروزی وجود نداشت، نوشتههای غزالی حجم معتنابهی را به خود اختصاص میداد كه همواره در اتاق وی بود و در صورتیكه میخواست برای مدتی طولانی بهجایی برود آنها را بار قاطر و الاغ میكرد و با خود میبرد. روزی از روزها ابوحامد غزالی تصمیم گرفت برای یك سفر علمی و ملاقات با دانشمندان به خطه ماوراءالنهر برود. پس بار سفر بست و كتابها و نوشتههایش را نیز بستهبندی و بار 11قاطر كرد و با كاروان ماوراءالنهر همراه شد. در مسیر راهزنان به كاروان حمله كردند و دار و ندارشان را به سرقت بردند. در این هنگام راهزنی سراغ غزالی رفت و از او خواست بار قاطرها را پایین بیاورد. غزالی گفت: اینها مشتی كاغذ است و به درد شما نمیخورد. راهزن گفت: همهچیز به درد ما میخورد.
غزالی گفت: همه مال و اموالم را ببرید اما به اینها دست نزنید. راهزن كه تصور كرده بود با محموله گرانبهایی مواجه شده ، سركرده دزدان را صدا كرد. سركرده راهزنان سراغ غزالی آمد و با دیدن وی، وی را شناخت و گفت: مرا نشناختی؟ غزالی گفت: صورت خود را بستهای. چگونه بشناسم؟ سركرده دزدان گفت: من همانم كه درسها را به حافظه میسپردم اما تو به مدیر مدرسه گفتی كه من مطالب را یادداشت نمیكنم و آنها نیز مرا اخراج كردند. در این هنگام سركرده راهزنان گفت: حالا این جواب اون. وی سپس دستور داد یادداشتهای غزالی را آتش زدند و به وی گفت: علمی كه دزد ببرد به چه كار آید؟ غزالی نیز تصمیم گرفت از آن پس مطالب علمی را در دفتر جان خود بنگارد و بیهوده كاغذ سیاه نكند و برای كسی نیز سوسه نیاید.
غزالی گفت: همه مال و اموالم را ببرید اما به اینها دست نزنید. راهزن كه تصور كرده بود با محموله گرانبهایی مواجه شده ، سركرده دزدان را صدا كرد. سركرده راهزنان سراغ غزالی آمد و با دیدن وی، وی را شناخت و گفت: مرا نشناختی؟ غزالی گفت: صورت خود را بستهای. چگونه بشناسم؟ سركرده دزدان گفت: من همانم كه درسها را به حافظه میسپردم اما تو به مدیر مدرسه گفتی كه من مطالب را یادداشت نمیكنم و آنها نیز مرا اخراج كردند. در این هنگام سركرده راهزنان گفت: حالا این جواب اون. وی سپس دستور داد یادداشتهای غزالی را آتش زدند و به وی گفت: علمی كه دزد ببرد به چه كار آید؟ غزالی نیز تصمیم گرفت از آن پس مطالب علمی را در دفتر جان خود بنگارد و بیهوده كاغذ سیاه نكند و برای كسی نیز سوسه نیاید.