حالا چیزی کم است...

حالا چیزی کم است...

زهرا عرب معاون خبر پیشین روزنامه جام‌جم

  مگر دلگیرتر از یکشنبه 7 شهریور هم می‌شود متصور بود که با خبر مرگ یک همکار دوست‌داشتنی روزت را آغاز کنی؟ در این روزهای تلخ شیوع کرونا که هرروز شاهد مرگ صدها نفر از هموطنانمان هستیم و حالمان اصلا خوش نیست، بامدادان شنبه گذشته، جامعه روزنامه‌نگاری کشور در بهت و ناباوری، خبر درگذشت همکار نازنینی را شنید که براثر سکته قلبی برای همیشه قلم بر زمین گذاشت. صولت فروتن روزنامه‌نگار، شاعر، نویسنده و همکار قدیمی ما در روزنامه جام‌جم سرانجام دیروز در پی سکته قلبی و پس از مراحل پزشکی قانونی در خاک سرد قوچان - شهری که خیلی دوستش داشت- آرام گرفت و برای همیشه از انعکاس رنج مردم آسوده شد. خاطرم هست چند سال پیش وقتی صولت جوان‌تر بود از او خواستم برای روز خبرنگار در صفحه 20ــ که پای ثابت این صفحه بود ــ یادداشتی بنویسد.او برای یادداشت خود تیتر زده بود، «روزنامه‌نگاران زود پیر می‌شوند» و حالا من در اوج ناباوری باید برای او تیتر بزنم «روزنامه‌نگاران گاهی جوانمرگ می‌شوند». حرفه روزنامه‌نگاری جزو مشاغل سخت و زیان‌آور محسوب می‌شود و گمان می‌کنم این کار نه به دلیل سختی و مشقت و زحمت زیاد این‌چنین باشد بلکه چون روزنامه‌نگار واقعی در همه حوزه‌های خبری به چیزی جز درد مردم نمی‌اندیشد به‌ویژه اگر در حوزه اجتماعی قلم بزند که صولت فروتن،روزنامه‌نگار اجتماعی دغدغه‌مندی بود که از درد مردم درد می‌کشید.
او کار خود را از دهه70 در سرویس گزارش روزنامه کیهان آغاز کرد و آرام‌آرام به گزارشگری حرفه‌ای، خوش‌قلم و صاحب سبک تبدیل شد.
بعدها در روزنامه‌های دیگر ازجمله جام‌جم سال‌ها قلم زد و بعدها به استخدام رسمی قوه‌قضاییه درآمد اما هرگز از نوشتن بازنایستاد،چراکه عشقش نوشتن و قلم‌زدن بود.
صولت فروتن، انسانی بسیار زحمتکش بود. سال‌ها دو شیفت کارکرد و برای رسیدن به زندگی بهتر برای همسر و پسران نوجوانش دوید. هرچند این دویدن در شرایط زندگی امروز ما گاهی دویدن روی یخ می‌نمود. زمانی که صبح‌ها در روابط عمومی قوه قضاییه مشغول بود، عصرها خود را سرآسیمه به جام‌جم می‌رساند و من که آن زمان دبیر اجتماعی روزنامه جام‌جم بودم، چقدر از تأخیرهای هرروزه‌اش عصبانی و معترض می‌شدم و او مثل همیشه با لبخند می‌گفت:«چشم، فردا زودتر خود را می‌رسانم.» و ساعتی طول نمی‌کشید چنان گزارش زیبایی از سوژه موردنظر پیش رویم قرار می‌داد که آن عصبانیت و خشم انباشته‌شده با خواندن قلم زیبایش به لبخندی شیرین می‌انجامید به‌ویژه این‌که اغلب گزارش‌هایش تیتر یک می‌شد و من در شورای تیتر سرم را بالا می‌گرفتم و به خود می‌بالیدم که بله...او خبرنگار من است.
 صولت فروتن، سوم دی۹۴ هم با سکته قلبی‌اش یک‌بار دیگر دوستان خود را غافلگیر کرد.باورمان نمی‌شد، مگر می‌شود صولت همیشه خندان و آرام و دوست‌داشتنی و عزیز ما سکته قلبی کند. چند روزی بیمارستان بستری و به‌سلامت مرخص شد و ما غافل از آن بودیم که آن قلب مهربان چون چینی ترک‌خورده‌ای بود که فقط تا غروب 7شهریور۱۴۰۰ می‌توانست بتپد.آن قلب مهربان دیگر طاقت دیدن رنج مردم و گرفتاری‌های روزمره‌شان را نداشت و این را می‌شود در دلنوشته‌هایش در کانال تلگرام او و صفحه اینستاگرامش به‌خوبی دریافت.
آنجا که برای آخرین بار نوشت: باید آرام بگیرم اما نمی‌شود / کمی راه می‌روم و نگاه به آسمان می‌کنم / چیزی کم است / می‌نشینم و نفسی می‌گیرم /
باید خودم را به ساحل یک دریای آرام برسانم، اما کار سختی است / به‌ناچار در خود فرومی‌روم / چیزی کم است / باد و باران و ماه کم است /
باید آرام بگیرم، باید دوباره گریه کنم و بعد بخندم / باید بگردم دنبال کودکی‌هایم / دنبال پدرم که راه می‌رفت / اما نه / چیزی کم است / آدم‌ها کمند
کوچه‌ها خالی است / کلمه‌ها از من گریخته‌اند / چیزی کم است
**
حالا باید برایش بنویسم: کاش وقتی از صبح روز شنبه درد در قفسه سینه‌ات پیچید به خوردن قرص‌هایت بسنده نمی‌کردی و به بیمارستان می‌رفتی و صد افسوس که در تنهایی و در حالی که تلفنی با همسرت صحبت می‌کردی، قلب مهربانت از تپیدن بازایستاد.
باید بنویسم حالا چیزی خیلی کم است، تو نیستی و ما و همه دوستان و همکاران و همسر و پسرانت، آرش و عرفان تو را کم داریم روزنامه‌نگارِ سربه زیر و دوست‌داشتنی.